جدول جو
جدول جو

معنی پریشنده - جستجوی لغت در جدول جو

پریشنده
پریشان کننده
تصویری از پریشنده
تصویر پریشنده
فرهنگ فارسی عمید
پریشنده
(پَ شَ دَ / دِ)
آنکه یا آنچه پریشان کند
لغت نامه دهخدا
پریشنده
پریشان کننده
تصویری از پریشنده
تصویر پریشنده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درخشنده
تصویر درخشنده
(دخترانه)
دارای درخشش، روشن و تابان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پریزاده
تصویر پریزاده
(دخترانه)
پریزاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غریونده
تصویر غریونده
خروشنده، فریاد کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تراشنده
تصویر تراشنده
کسی که چیزی می تراشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پریشیده
تصویر پریشیده
پریشان شده، آشفته، برای مثال پریشیده عقل و پراکنده هوش / ز قول نصیحت گر آکنده گوش (سعدی۱ - ۱۰۳)، پراکنده
فرهنگ فارسی عمید
(پَ دَ / دِ)
پراشیده. پریشان شده. متفرق گشته. متفرق ساخته. پراکنده شده:
گفت بر پرنیان ریشیده
طبل عطار شد پریشیده.
عنصری.
پریشیده عقل و پراگنده هوش
ز قول نصیحت گر آکنده گوش.
سعدی (بوستان).
، افشانده. برباد داده:
برون آمد از خیمه و زان دو زلف
بنفشه پریشیده بر نسترن.
(از لغت نامۀاسدی).
من عاشق آن ترک پریزاد که او را
هم جعد پریشیده و هم زلف خمیده ست.
معزی
لغت نامه دهخدا
(خَشَ دَ / دِ)
خراشنده. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
پرورش دهنده پروراننده پروردگار تربیت کننده مربی معلم مودب، جمع پرورندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر گنده
تصویر پر گنده
پراگنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر کنده
تصویر پر کنده
درمانده و عاجز، متفرق: (از آن قصاید پر کنده دفتری کردم) (ازرقی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرستنده
تصویر پرستنده
بنده، عبد، چاکر، خادم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریشیدن
تصویر پریشیدن
بد حال شدن تهیدست شدن، مضطرب گشتن، بیخود گشتن، پریشان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
زاده پری فرزند پری پری نژاد، (استعاره) کودک زنی زیبا، (استعاره) فرزند زیبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پری زده
تصویر پری زده
جن زده مصروع مجنون، کاهن، جمع پری زدگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرهیزنده
تصویر پرهیزنده
دوری کننده حذر کننده اجتناب کننده محتذر محتاط، نگهبان حافظ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراننده
تصویر پراننده
آنکه می پراند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریشندگی
تصویر پریشندگی
عمل پریشان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پاشیده پاچیده پریشان پخش بشولیده پشولیده پرت وپلا متفرق متشتت، تلف شده صرف شده، گوناگون متفرق، بیگانه غریب مقابل خویش، شیفته شوریده مجذوب، بیشعور کم عقل، بی بندوبار لاابالی بی حفاظ، مشهور، حق ناشناس پست، مطالب جدا و تاء لیف ناشده. یا بخت پراگنده. بخت بد. یا پراگنده بودن، پهن بودن گسترده بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراشیده
تصویر پراشیده
پریشانپراکنده گشته بشولیده پاشیده، بر باد داده، بیخود گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراکنده
تصویر پراکنده
متفرق، منتشر، پخش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراشنده
تصویر تراشنده
کسی که چیزی را میتراشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراشنده
تصویر خراشنده
خراش دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکشنده
تصویر برکشنده
بمقام بالا وبرتر رساننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درخشنده
تصویر درخشنده
پرتو اندازنده، روشن کننده، تابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درفشنده
تصویر درفشنده
آنچه که میدرخشد درخشان تابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگیشنده
تصویر آگیشنده
آویزنده چنگ در زننده پیچنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پذیرنده
تصویر پذیرنده
قابل، قبول کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریشیده
تصویر پریشیده
پریشان شده متفرق شده پراگنده شده، بر باد داده افشانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریشیده
تصویر خریشیده
خراش برداشته خراشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریشیده
تصویر پریشیده
((پَ دِ))
پریشان شده، برباد داده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرورنده
تصویر پرورنده
مربی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درخشنده
تصویر درخشنده
براق
فرهنگ واژه فارسی سره