جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با پریشنده

پریشیده

پریشیده
پریشان شده متفرق شده پراگنده شده، بر باد داده افشانده
پریشیده
فرهنگ لغت هوشیار

پریشیده

پریشیده
پریشان شده، آشفته، برای مِثال پریشیده عقل و پراکنده هوش / ز قول نصیحت گر آکنده گوش (سعدی۱ - ۱۰۳)، پراکنده
پریشیده
فرهنگ فارسی عمید

پریشیده

پریشیده
پراشیده. پریشان شده. متفرق گشته. متفرق ساخته. پراکنده شده:
گفت بر پرنیان ریشیده
طبل عطار شد پریشیده.
عنصری.
پریشیده عقل و پراگنده هوش
ز قول نصیحت گر آکنده گوش.
سعدی (بوستان).
، افشانده. برباد داده:
برون آمد از خیمه و زان دو زلف
بنفشه پریشیده بر نسترن.
(از لغت نامۀاسدی).
من عاشق آن ترک پریزاد که او را
هم جعد پریشیده و هم زلف خمیده ست.
معزی
لغت نامه دهخدا