جدول جو
جدول جو

معنی پرگ - جستجوی لغت در جدول جو

پرگ
یا فرگ. قریه ای است به فارس، سه فرسخ بیشتر میانۀ جنوب و مشرق دوره است. رجوع به فارسنامه و رجوع به تاریخ مغول عباس اقبال ص 380 و 491 شود
لغت نامه دهخدا
پرگ
تکه ی پارچه، خرده ریز پارچه و نخ، پرت پارچه ی خیاطی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرگل
تصویر پرگل
(دخترانه)
(به ضم پ) دارای گلهای زیاد، پر از گل، (به فتح پ) هر یک از گلبرگهای گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرگس
تصویر پرگس
پناه بر خدا، حاشا، هرگز، معاذ اللّه، پرگست، برگست، عیاذا بالله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرگو
تصویر پرگو
کسی که بسیار حرف بزند، بسیار گوی، پرچانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرگر
تصویر پرگر
طوق، طوق زرین و مرصعی که در قدیم پادشاهان بر گردن خود می کرده اند، برای مثال عدو را بهره از تو غلّ و پاوند / ولی را بهره از تو باغ و پرگر (دقیقی - ۱۰۲)
پرگار، وسیله ای دو شاخه که بر یک سر آن مداد یا نوک مداد قرار دارد و برای کشیدن دایره و اندازه گیری خط های مستقیم استفاده می شود، بردال، پردال، دوّاره، فرکال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرگل
تصویر پرگل
گیاه یا درخت که گل بسیار داشته باشد مثلاً باغ پرگل، درخت پرگل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرگل
تصویر پرگل
جایی که گل بسیار در آن باشد، آنچه آلوده به گل شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(اَ خَ)
بسیارگوی. پرگوی. فراخ سخن. پرچانه (در تداول عوام). مکثار. پرحرف (در تداول عوام). قوّال. آنکه بسیار سخن گوید. بسیارسخن. درازنفس. پرسخن. روده دراز (در تداول عوام). پرروده. شاجب (در تداول عوام). ورّاج
لغت نامه دهخدا
(پَ گَ)
بمعنی معاذاﷲ. (فرهنگ اسدی چ طهران و نسخۀ نخجوانی) پرگست. دورباد. هرگز:
گرچه نامردمیست، مهر و وفاش
بشود هیچ از این دلم، پرگس.
رودکی.
ناگاه صوت طبل قافله آمد
گفتم آواز طبل نامد (آمد) پرگس.
غضایری (از فرهنگ اسدی نخجوانی).
و رجوع به پرگست شود
لغت نامه دهخدا
(پُ گُ)
بسیارگل. که گل بسیار دارد
لغت نامه دهخدا
(پْرِ پِ گِ)
رودی به پروس. و آن نزدیک کنیکسبرگ به دریای بالتیک ریزد. طول آن 230 هزار گز است
لغت نامه دهخدا
(پَ گَ)
طوق. (فرهنگ اسدی نخجوانی). طوق مرصع و زرین بود که بر گردن و یاره کنند. (فرهنگ اسدی نسخۀ چ تهران). طوق زرین باشد و از پرگار مشتق است. (صحاح الفرس). با گاف فارسی طوق مرصعی بوده که ملوک پیشین در گردن میکرده اند و گاه بر گردن اسب می انداخته اند. (برهان). طوق مرصع زرّین. طوق مرصع که ملوک باستان در گردن خود و گاهی در گردن اسب میکردند. (رشیدی) :
عدو را ازتو بهره غل ّ و پاوند
ولی را از تو بهره تاج و پرگر.
دقیقی.
بهر تخت بر خسروی افسری
سزاوار هرافسری پرگری (؟).
اسدی.
، مخفف پرگار. (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پرگر
تصویر پرگر
((پَ گَ))
طوق، طوقی زرین که پادشاهان بر گردن می کرده اند و گاه بر گردن اسب می انداختند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرگو
تصویر پرگو
Chatterer
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پرگو
تصویر پرگو
bavard
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پرگو
تصویر پرگو
балака
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پرگو
تصویر پرگو
수다쟁이
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پرگو
تصویر پرگو
болтун
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پرگو
تصویر پرگو
Schwätzer
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پرگو
تصویر پرگو
بکواس کرنے والا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از پرگو
تصویر پرگو
বকবককারী
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از پرگو
تصویر پرگو
msemaji
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از پرگو
تصویر پرگو
geveze
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از پرگو
تصویر پرگو
פטפטן
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پرگو
تصویر پرگو
おしゃべりな人
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پرگو
تصویر پرگو
gadula
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پرگو
تصویر پرگو
बकबक करने वाला
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پرگو
تصویر پرگو
orang yang banyak bicara
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پرگو
تصویر پرگو
คนพูดมาก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پرگو
تصویر پرگو
kletskous
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پرگو
تصویر پرگو
chiacchierone
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پرگو
تصویر پرگو
tagarela
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پرگو
تصویر پرگو
喋喋不休的人
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پرگو
تصویر پرگو
charlatán
دیکشنری فارسی به اسپانیایی