جدول جو
جدول جو

معنی پرچونگ - جستجوی لغت در جدول جو

پرچونگ
چمباته، به صورت جمع شده روی پا نشستن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرمون
تصویر پرمون
(دخترانه)
زینت و آرایش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرنون
تصویر پرنون
(دخترانه)
پرنیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرآژنگ
تصویر پرآژنگ
پرچین، چیزی که چین و شکن بسیار دارد، پر پیچ و خم
چروکیده، پرشکن، پر پیچ و تاب، پرگره، پرنورد، پرشکنج، پرکوس، پرماز، انجوخیده، آژنگ ناک، برای مثال تو با دشمنت رخ پرآژنگ دار / بداندیش را چهره بی رنگ دار (فردوسی - ۶/۲۶۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرچانه
تصویر پرچانه
کسی که زیاد حرف بزند، پرگو، پرسخن، بسیار گوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرغونه
تصویر پرغونه
هر چیزی که زشت و نازیبا باشد، زشت، نازیبا، فرخچ، برای مثال ای پرغونه و باژگونه جهان / مانده من از تو به شگفت اندرا (رودکی - ۴۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرچانگی
تصویر پرچانگی
پرگویی، بسیار گویی
فرهنگ فارسی عمید
(پَ نَ / نِ)
زشت و نازیبا. (جهانگیری). هر چیز که زشت و نازیبا باشد. (برهان). فرخچ. (رشیدی). فرخج. (لغت نامۀ اسدی) (جهانگیری) ، خشن. درشت و ناهموار:
ای پرغونه و باشگونه جهان
مانده من از تو بشگفت اندرا.
رودکی
لغت نامه دهخدا
(پَ وَ)
چوبی ضخیم که بر پشت در نهند تا گشوده نشود. چوب گنده ای باشد که در پس در اندازندتا در گشوده نگردد. (برهان). دریواس. فدرنگ. شجار. فردر. فردره. و ظاهراً این صورت مصحف پژاوند باشد
لغت نامه دهخدا
(پُ ژَ)
پرچین. پرشکنج. پرشکن. پرنورد:
بماند ستم دلتنگ بخانه در چون فنگ
ز سرما شده چون نیل سر و روی پرآژنگ.
حکاک.
بدان کاخ بنشست بوزرجمهر
بدید آن پرآژنگ چهر سپهر.
فردوسی.
بیامد نهم روز بوزرجمهر
پر از آرزو دل پر آژنگ چهر.
فردوسی.
نه بخشایش آرد بکس بر نه مهر
دژ آگاه دیوی پرآژنگ چهر.
فردوسی.
برین نیز بگذشت چندی سپهر
پرآژنگ شد روی بوزرجمهر.
فردوسی.
تو با دشمنت رخ پرآژنگ دار
بداندیش را چهره بیرنگ دار.
فردوسی.
یکی نامه بنوشت پر داغ و درد
پرآژنگ رخ لب پر از باد سرد.
فردوسی.
پراکنده گشت آن بزرگ انجمن
همه رخ پرآژنگ و دل پرشکن.
فردوسی.
بگفت این و بیرون شد از پیش اوی
پر از خشم جان و پرآژنگ روی.
فردوسی.
پس پرده رفتی چرا چون زنان
بروی پرآژنگ غازه زنان.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(پُ)
پرآواز. پرغوغا. پرولوله. پرغلغله: قلب با امیر از جای برفت و جهان پربانگ و آواز شد. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(پُ نَ / نِ)
پرگوئی. حالت و چگونگی پرچانه.
- پرچانگی کردن، بسیار گفتن. زنخ زدن
لغت نامه دهخدا
(پُ نَ / نِ)
پرگوی. پرروده. پرگو. پرنفس. روده دراز. مکثار. پرسخن. بسیارگوی. بسیارسخن
لغت نامه دهخدا
(پُ)
حالت و چگونگی پرچین
لغت نامه دهخدا
(پْریُ / پِ یُ نُ)
جنسی از ماهیان آرکانتوپتر از خانوادۀ تریگلیده که در دریاهای آمریکا و ژاپن منتشرند
لغت نامه دهخدا
(پُ)
حالت و چگونگی پرخون
لغت نامه دهخدا
(پْرُ / پِ رُ کُ نِ)
یا پروکونسوس نام قدیم جزیره کوچک مارمارا که به سبب معادن مرمر سفید آن بعدها به نام اخیر موسوم گردید و دریائی که جزیره مذکور در آن واقع است بدان مناسبت دریای مارمارا خوانده شد
لغت نامه دهخدا
تصویری از پر رنگ
تصویر پر رنگ
که رنگ تند دارد که سیر رنگ است مقابل کم رنگ: چای پر رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرغونه
تصویر پرغونه
زشت و نا زیبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پربانگ
تصویر پربانگ
پر غوغا پر آواز پر سر و صدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرچانگی
تصویر پرچانگی
حالت و چگونگی پرچانه پرگویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرچانه
تصویر پرچانه
پرگوی بسیار گوی روده دراز پر نفس: آدم پرچانه ایست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرغونه
تصویر پرغونه
((پَ نِ))
نازیبا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرچانه
تصویر پرچانه
بسیارگوی، روده دراز، پرنفس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پر چونه
تصویر پر چونه
حراف
فرهنگ واژه فارسی سره
پرحرفی، پرگویی، روده درازی، وراجی
متضاد: کم حرفی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آباد، آبادان، پررواج، معمور
متضاد: بی رونق، کساد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرحرف، پرگو، حراف، روده دراز، وراج
متضاد: کم حرف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرچین، پرشکن
متضاد: صاف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دل و روده، امعا و احشا
فرهنگ گویش مازندرانی
پر رنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
نام روستایی در شهرستان ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
نام ارتفاعی در شهرستان سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
چمباتمه زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بارور، مرفّه
دیکشنری اردو به فارسی