در قدیم آنرا پروچیتا میگفتند و آن جزیره کوچک حاصل خیزی است در دریای تیرنی به جنوب غربی دماغۀ میزن طول سواحل آن 14هزار گز است. جزیره مذکور مخصوصاً درختان میوه بسیار دارد و اغلب اهالی آن برای صید به سواحل تونس و الجزیره روند و ماهی تن ومرجان صید کنند. و در حدود 13 هزار تن سکنه دارد
در قدیم آنرا پروچیتا میگفتند و آن جزیره کوچک حاصل خیزی است در دریای تیرنی به جنوب غربی دماغۀ میزن طول سواحل آن 14هزار گز است. جزیره مذکور مخصوصاً درختان میوه بسیار دارد و اغلب اهالی آن برای صید به سواحل تونس و الجزیره روند و ماهی تُن ومرجان صید کنند. و در حدود 13 هزار تن سکنه دارد
نقشه و تصویر ساختمان که یک طرف آن را نشان بدهد، مثل اینکه آن را از میان بریده باشند، میلۀ استاندارد با مقطع ثابت و طول زیاد که در ساختمان سازی کاربرد دارد
نقشه و تصویر ساختمان که یک طرف آن را نشان بدهد، مثل اینکه آن را از میان بریده باشند، میلۀ استاندارد با مقطع ثابت و طول زیاد که در ساختمان سازی کاربرد دارد
نام قدیم شهری است که اکنون بروسا خوانند، شهر مذکور در مملکت بی تی نیه (واقع در شمال آسیای صغیر در کنار دریای سیاه) قرار دارد، و بقول سترابون بعهد کرزوس بنا شده است، در قرون بعد در زمان استیلای ترکهای عثمانلو در آسیای صغیر، عثمان و اورخان آنرا پایتخت خود کردند و تا زوال دولت بیزانس بدست ترکها هم چنان پایتخت بود، رجوع به بروسا شود
نام قدیم شهری است که اکنون بروسا خوانند، شهر مذکور در مملکت بی تی نیه (واقع در شمال آسیای صغیر در کنار دریای سیاه) قرار دارد، و بقول سترابون بعهد کرزوس بنا شده است، در قرون بعد در زمان استیلای ترکهای عثمانلو در آسیای صغیر، عثمان و اورخان آنرا پایتخت خود کردند و تا زوال دولت بیزانس بدست ترکها هم چنان پایتخت بود، رجوع به بروسا شود
یا پروز. شهر ایتالیا نزدیک تیبر. حاکم نشین ایالتی به همین نام سکنه آن در حدود 61 هزار تن. دانشگاه آن در 1307 میلادی تأسیس شده است. کتابخانه و موزه نیز دارد منسوجات و ابریشم بافی و مشروبات و شیرینی سازی آن معروف است. از ابنیۀ قدیم آن آثاری برجاست و از جمله کلیساهائی که پروژن نقاش مشهور در آنها کار کرده و تصاویری زیبا بجا گذاشته است
یا پروز. شهر ایتالیا نزدیک تیبر. حاکم نشین ایالتی به همین نام سکنه آن در حدود 61 هزار تن. دانشگاه آن در 1307 میلادی تأسیس شده است. کتابخانه و موزه نیز دارد منسوجات و ابریشم بافی و مشروبات و شیرینی سازی آن معروف است. از ابنیۀ قدیم آن آثاری برجاست و از جمله کلیساهائی که پروژن نقاش مشهور در آنها کار کرده و تصاویری زیبا بجا گذاشته است
در ترجمه یمینی چ طهران در دو موضع آمده و ظاهراً بمعنی حاکم یا مرزبان است: پروچال آن جایگاه مستعد کار نشسته. چون پروچال ایشان را بر روی آب بدید پنج فیل بافوجی از مردان کار به مدافعت ایشان فرستاد. و در نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف این کلمه به دو صورت بروجیبال و تروچیپال آمده است
در ترجمه یمینی چ طهران در دو موضع آمده و ظاهراً بمعنی حاکم یا مرزبان است: پروچال آن جایگاه مستعد کار نشسته. چون پروچال ایشان را بر روی آب بدید پنج فیل بافوجی از مردان کار به مدافعت ایشان فرستاد. و در نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف این کلمه به دو صورت بروجیبال و تروچیپال آمده است
رئیس شورشیان مردم تبس که با رئیس دیگر بنام فنیکس بر ضد اسکندر (هنگامی که او با مردمان همجوار مقدونیه در گیرودار بود) قیام کرد و به ساخلو مقدونی در کادمه که ازارگ بیرون آمده بود حمله بردند و ارگ را محاصره کردند و بعد رسولانی بتمام شهرهای یونانی فرستاده برای آزادی یونان یاری خواستند و دموستن خطیب معروف پول و اسلحه به آنان رسانید تبی ها با کمی عده با اسکندر جنگی موحش و خونین کردند و سخت پافشردند و پس از آنکه تیرهاشان تمام شد با شمشیر جنگیدند و تیراندازان کرتی را رانده تا نزدیک اسکندر تعقیب کردند و کشتاری مهیب درگرفت لیکن عاقبت مجبور به عقب نشینی شدند و لشکراسکندر شهر تبس را بگرفت و پس از اینکه شش هزار تن از مردم تب بقتل رسید اسکندر امر کرد تا دست از کشتار بداشتند و از اهالی شهر آنچه مانده بود به عده سی هزار نفر اسیر شدند و این عده را اسکندر به مزایده گذاشته برده وار بفروخت.
رئیس شورشیان مردم تبس که با رئیس دیگر بنام فنیکس بر ضد اسکندر (هنگامی که او با مردمان همجوار مقدونیه در گیرودار بود) قیام کرد و به ساخلو مقدونی در کادمه که ازارگ بیرون آمده بود حمله بردند و ارگ را محاصره کردند و بعد رسولانی بتمام شهرهای یونانی فرستاده برای آزادی یونان یاری خواستند و دموستن خطیب معروف پول و اسلحه به آنان رسانید تبی ها با کمی عده با اسکندر جنگی موحش و خونین کردند و سخت پافشردند و پس از آنکه تیرهاشان تمام شد با شمشیر جنگیدند و تیراندازان کرِتی را رانده تا نزدیک اسکندر تعقیب کردند و کشتاری مهیب درگرفت لیکن عاقبت مجبور به عقب نشینی شدند و لشکراسکندر شهر تبس را بگرفت و پس از اینکه شش هزار تن از مردم تب بقتل رسید اسکندر امر کرد تا دست از کشتار بداشتند و از اهالی شهر آنچه مانده بود به عده سی هزار نفر اسیر شدند و این عده را اسکندر به مزایده گذاشته برده وار بفروخت.
که امید بسیار دارد. امیدوار: چو بیدار گشتم شدم پرامید از آن تاج رخشان و باز سپید. فردوسی. بپوشید پس جامۀ نو سپید نیایش کنان رفت و دل پرامید. فردوسی. هشیوار با جامهای سپید لبی پر زخنده دلی پرامید. فردوسی. بیامد پرامید دل پهلوان ز بهر پسر گوژ گشته نوان. فردوسی. چو لهراسب بنشست بر تخت عاج بسر برنهاد آن دل افروز تاج... چنین گفت کز داور داد پاک پرامید باشید و با ترس و باک. فردوسی. طرف کرم ز کس نبست این دل پرامید من گرچه سخن همی برد قصۀ من به هرطرف. حافظ
که امید بسیار دارد. امیدوار: چو بیدار گشتم شدم پرامید از آن تاج رخشان و باز سپید. فردوسی. بپوشید پس جامۀ نو سپید نیایش کنان رفت و دل پرامید. فردوسی. هشیوار با جامهای سپید لبی پر زخنده دلی پرامید. فردوسی. بیامد پرامید دل پهلوان ز بهر پسر گوژ گشته نوان. فردوسی. چو لهراسب بنشست بر تخت عاج بسر برنهاد آن دل افروز تاج... چنین گفت کز داور داد پاک پرامید باشید و با ترس و باک. فردوسی. طرف کرم ز کس نبست این دل پرامید من گرچه سخن همی برد قصۀ من به هرطرف. حافظ
پروردن. پروراندن. پرورانیدن. تیمار کردن. پرورش دادن. تربیت کردن. بار آوردن. بزرگ کردن. ترشیح. تعلیم. تأدیب: یوز را هرچند بهتر پروری چون یکی خشم آورد کیفر بری. رودکی. مار را هرچند بهتر پروری چون یکی خشم آورد کیفر بری. بوشکور. بکشت از گوان جهان شست مرد همه پروریده بگرد نبرد. دقیقی. جهانا ندانم چرا پروری که پروردۀ خویش را بشکری. فردوسی. جهانا مپرورچو خواهی درود چو می بدروی پروریدن چه سود. فردوسی. چنان پروریدیش دایه بناز که روزی بچیزی نبودش نیاز. فردوسی. چنین گفت با دختر سرفراز که ای پروریده بناز و نیاز. فردوسی. که چون بچۀ شیر نر پروری چودندان کند تیز کیفر بری. فردوسی. بکوه و کنام و بمردار خون همی پروریدم بخاک اندرون. فردوسی. که مانده ست شاهم بر آن خاک خشک سیه ریش او پروریده به مشک. فردوسی. بکشت از تکینان چین شست مرد همه پروریده بگرد نبرد. فردوسی. چنین یال و این چنگهای دراز نه والا بود پروریدن به ناز. فردوسی. همی پروریدش به ناز و به رنج بدو بود شاد و بدو داد گنج. فردوسی. بنزد نیایادگار از پدر نیا پروریده مر او (هوشنگ) را ببر. فردوسی. بدو دادمت روزگاری دراز همی پروریدت ببر بر بناز. فردوسی. بدو گفت منذر بسی رنج دید که آزاده بهرام را پرورید. فردوسی. که کهتر برادر بدو سرفراز قبادش همی پروریدی به ناز. فردوسی. آن خادم را نعلینی چند بر گردن زد و گفت شما ملک زادگان را چنین می پرورید!. (نوروزنامه). نه سگ دامن کاروانی درید که دهقان نادان که سگ پرورید. سعدی (بوستان). یکی بچۀ گرگ می پرورید چو پرورده شد خواجه را بردرید. سعدی (گلستان). نشنیده ای که چه گفت آنکه از پروریدۀ خویش جفا دید؟. (گلستان). ، حمایت کردن. نوازش کردن: گوئی برفت حافظ از یاد شاه یحیی یارب بیادش آور درویش پروریدن. حافظ. ، تغذیه کردن. غذا دادن. غذو: بچرخ برین بر پرد جان ما گر او را بخورهای دین پروریم. ناصرخسرو. حورا که شنود ای مسلمانان پرورده به آب چشم اهریمن. ناصرخسرو. ، افراختن. بزرگ کردن
پروردن. پروراندن. پرورانیدن. تیمار کردن. پرورش دادن. تربیت کردن. بار آوردن. بزرگ کردن. ترشیح. تعلیم. تأدیب: یوز را هرچند بهتر پروری چون یکی خشم آورد کیفر بری. رودکی. مار را هرچند بهتر پروری چون یکی خشم آورد کیفر بری. بوشکور. بکشت از گوان جهان شست مرد همه پروریده بگرد نبرد. دقیقی. جهانا ندانم چرا پروری که پروردۀ خویش را بشکری. فردوسی. جهانا مپرورچو خواهی درود چو می بدروی پروریدن چه سود. فردوسی. چنان پروریدیش دایه بناز که روزی بچیزی نبودش نیاز. فردوسی. چنین گفت با دختر سرفراز که ای پروریده بناز و نیاز. فردوسی. که چون بچۀ شیر نر پروری چودندان کند تیز کیفر بری. فردوسی. بکوه و کنام و بمردار خون همی پروریدم بخاک اندرون. فردوسی. که مانده ست شاهم بر آن خاک خشک سیه ریش او پروریده به مشک. فردوسی. بکشت از تکینان چین شست مرد همه پروریده بگرد نبرد. فردوسی. چنین یال و این چنگهای دراز نه والا بود پروریدن به ناز. فردوسی. همی پروریدش به ناز و به رنج بدو بود شاد و بدو داد گنج. فردوسی. بنزد نیایادگار از پدر نیا پروریده مر او (هوشنگ) را ببر. فردوسی. بدو دادمت روزگاری دراز همی پروریدت ببر بر بناز. فردوسی. بدو گفت منذر بسی رنج دید که آزاده بهرام را پرورید. فردوسی. که کهتر برادر بدو سرفراز قبادش همی پروریدی به ناز. فردوسی. آن خادم را نعلینی چند بر گردن زد و گفت شما ملک زادگان را چنین می پرورید!. (نوروزنامه). نه سگ دامن کاروانی درید که دهقان نادان که سگ پرورید. سعدی (بوستان). یکی بچۀ گرگ می پرورید چو پرورده شد خواجه را بردرید. سعدی (گلستان). نشنیده ای که چه گفت آنکه از پروریدۀ خویش جفا دید؟. (گلستان). ، حمایت کردن. نوازش کردن: گوئی برفت حافظ از یاد شاه یحیی یارب بیادش آور درویش پروریدن. حافظ. ، تغذیه کردن. غذا دادن. غذو: بچرخ برین بر پرد جان ما گر او را بخورهای دین پروریم. ناصرخسرو. حورا که شنود ای مسلمانان پرورده به آب چشم اهریمن. ناصرخسرو. ، افراختن. بزرگ کردن
بر زمین چیدن و به ترتیب در جای خود قرار دادن. (یادداشت بخط مؤلف) : پس عرصه بیفکند و فروچیدش مهره هر زخم که او میزد بس کارگر آمد. سوزنی. رجوع به چیدن شود
بر زمین چیدن و به ترتیب در جای خود قرار دادن. (یادداشت بخط مؤلف) : پس عرصه بیفکند و فروچیدش مهره هر زخم که او میزد بس کارگر آمد. سوزنی. رجوع به چیدن شود
حصار از چوب و شاخه، دیوار گونه ای که از ترکه ونی و برگ و علف و خار و مانند آن گرد باغ کشند چوبهای نوک تیز خار شاخ درخت و مانند آن که بر سر دیوار باغ نهند تا عبور از آن سخت گردد چپر کپر خاربست. پرپیچ و تاب پرشکن پرآژنگ پر نورد
حصار از چوب و شاخه، دیوار گونه ای که از ترکه ونی و برگ و علف و خار و مانند آن گرد باغ کشند چوبهای نوک تیز خار شاخ درخت و مانند آن که بر سر دیوار باغ نهند تا عبور از آن سخت گردد چپر کپر خاربست. پرپیچ و تاب پرشکن پرآژنگ پر نورد
فرو بردن میخ در چیزی و سر آنرا با چکش و مانند آن کوبیدن و پهن کردن محکم کردن چیزی در چیزی مانند میخی که در تخته زنند و دنباله آنرا از جانب دیگر خم دهند و محکم کنند
فرو بردن میخ در چیزی و سر آنرا با چکش و مانند آن کوبیدن و پهن کردن محکم کردن چیزی در چیزی مانند میخی که در تخته زنند و دنباله آنرا از جانب دیگر خم دهند و محکم کنند