جدول جو
جدول جو

معنی پروکسید

پروکسید
اکسیدی که بیشتر از مقدار طبیعی اکسیژن دارد
تصویری از پروکسید
تصویر پروکسید
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با پروکسید

پرواسیدن

پرواسیدن
لمس کردن، دست مالیدن، دست زدن به چیزی، پَرماسیدن، بَساویدن، پَساویدن، بِپسودن، بِبسودن، پَسودن، بَساو، سودن، بِسودن، پَرماس، بَرماسیدن،
ساختن، پرداختن، فارغ شدن، یازیدن برای مِثال هر کجا گوهری است بشناسم / دست سوی دگر نپرواسم (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۸)
پرواسیدن
فرهنگ فارسی عمید

پرواسیدن

پرواسیدن
پرواز کردن، ساختن و پرداختن، فراغ یافتن، لمس کردن، دست مالیدن
پرواسیدن
فرهنگ فارسی معین

پرواسیده

پرواسیده
پرماسیده. بدست مالیده. لمس شده بجهت تمییز درشتی و نرمی:
هر که پرواسیده آن اندام را
در کف خود دیده سیم خام را.
شهرۀ آفاق.
، پرداخته. فراغ یافته
لغت نامه دهخدا

پرواسیدن

پرواسیدن
برماسیدن. پرماسیدن. لمس کردن. بسودن. بپسودن. هرچه بسازند (بساوند؟) : گوید بپرواسیدم. دست سودن. دست کشیدن. دست مالیدن. پساویدن. بپساویدن. مجیدن. بمجیدن. برمجیدن. (فرهنگ اسدی نخجوانی). مجش:
تا کجا گوهر است و بشناسم
دست سوی دگر نپرواسم.
ابوشکور بلخی.
ز پرواسیدن آن نازک اندام
شکفت اندر دلم گلهای بادام.
شهاب الدین (از فرهنگ شعوری).
، ترسیدن. واهمه نمودن، پرداختن. فراغ یافتن
لغت نامه دهخدا