جدول جو
جدول جو

معنی پرهودنده - جستجوی لغت در جدول جو

پرهودنده
(پَ دَ / دَ)
که تواند پرهودن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرونده
تصویر پرونده
نوشته ها و سندهای راجع به یک موضوع که در یک پوشه جمع شده باشد، دوسیه، کیسه ای که پیشه وران ابزار کار خود را در آن می گذارند، پارچه ای که قماش یا چیز دیگر در آن بپیچند، رزمه، بستۀ قماش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرهیزنده
تصویر پرهیزنده
پرهیزکننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرورنده
تصویر پرورنده
تربیت کننده، پرورش دهنده
فرهنگ فارسی عمید
(پَزَ دَ / دِ)
دوری کننده. مجتنب. حذرکننده. محتذر. محتاط. آژیر، نگهبان. حافظ
لغت نامه دهخدا
(پَرْ وَ دَ / دِ)
بستۀ جامه که به تازی رزمه گویند. بستۀ قماش و اسباب. پشتوارۀ جامه، لفافۀ قماش و اسباب یعنی پارچه ای که قماش را بدان پیچند. شلۀ قماش:
خواجه به پرونده اندر آمد ایدر
اکنون معجب شده است از بر رهوار.
آغاجی (از فرهنگ اسدی).
، جوال مانندی که دهن آن از پهلوی آن باشد و استادان بزاز اسباب دکان خودرا در آن نهند و با ریسمانها بندند و به ضم ثانی و سکون ثالث و رابع هم آمده است. (برهان قاطع). و نیز رجوع به پلونده شود، سندها و نوشته های راجع به یک موضوع یا یک کار و یک نفر را که یکجا جمعآوری شده و خلاصه مطالب آن نوشته ها را برای آسانی در پشت پوشه های آن می نویسند و به فرانسه دوسیه میگویند. (مجموعه لغات فرهنگستان).
- پرونده کردن جامه ها، پشتوارۀ جامه ها بستن. ترزیم. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تعکیم. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(گَ اُ دَ دَ رِ کَ)
برهودن. بیهودن. (لغت نامۀ اسدی ص 111). پیهودن. (لغت فرس اسدی ص 476). چنان باشد که گویند نزد سوختن رسید و جامه ای که نزدیک آتش رسد چنانکه از تف وی نیک زرد شود گویند بیهود و برهود نیز گویند. (لغت فرس اسدی ص 111). بگردانیدن آفتاب و آتش رنگ چیزی را. داغ دار شدن از تابش آتش. زردرنگ شدن از اثر حرارت. تلویح. قشف. قشافت:
جگر بخواهم پرهود من به باده چنانک
ترا روان و دل از عشق آن کمین (کذا) پرهود.
ابوشکور (از فرهنگ شعوری).
آب کز آتش است جنبش او
بس کزو سوخته ست یا پرهود.
خسروی.
جوانی رفت پنداری بخواهد کرد بدرودم
بخواهم سوختن دانم که هم آنجای پرهودم.
کسائی (از نسخه ای از لغت نامۀ اسدی).
چو نرم گویم با تو مرا درشت مگوی
بسوز دست مر آنرا که مر ترا پرهود.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ)
قابل پرهودن
لغت نامه دهخدا
(پَرْ وَرَ دَ / دِ)
پروردگار. پرورش دهنده. پروراننده. مربی. رب ّ. تربیت کننده. مؤدب. معلم:
تو با آفرینش بسنده نه ای
مشو تیز چون پرورنده نه ای.
فردوسی.
هر که از پرورنده رنج ندید
در جهان جز غم و شکنج ندید.
اوحدی.
پسر را زجر و ملامت کرد که با پرورندۀ خود بیوفائی کردی. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ)
جامه ای باشد که از تابش آتش رنگ بگرداند و نزدیک سوختن بود. جامۀ داغدار شده از تابش آتش، سخن لغو. سخن بیهوده
لغت نامه دهخدا
پارچه ای که قماش یا چیز دیگر در آن پیچند، یا نوشته ها و اسناد را، جمع آوری و هر کدام را به یک موضوع داخل پوشه گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرهیزنده
تصویر پرهیزنده
دوری کننده حذر کننده اجتناب کننده محتذر محتاط، نگهبان حافظ
فرهنگ لغت هوشیار
پرورش دهنده پروراننده پروردگار تربیت کننده مربی معلم مودب، جمع پرورندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرهودن
تصویر پرهودن
((پَ دَ))
نزدیک به سوختن رسیدن، در اثر حرارت تغییر رنگ دادن، برهودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرونده
تصویر پرونده
((پَ وَ دِ))
بسته قماش، پارچه ای که قماش را بدان پیچند، اسناد و نوشته های مربوط به یک موضوع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرورنده
تصویر پرورنده
مربی
فرهنگ واژه فارسی سره
دوسیه، پیشینه، سابقه، پاپوش، پوشه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن صورتحسابها و اوراق بایگانی شده در خواب، علامت آن است که بر سر مسایلی با اهمیت بحث های هیجان انگیز خواهید کرد، و علامت ناآرامی و بی قراری شما در آینده نیز هست.
فرهنگ جامع تعبیر خواب