جدول جو
جدول جو

معنی پرمرپس - جستجوی لغت در جدول جو

پرمرپس
(پْرُ / پِ رُ مِ رُ)
نوعی از طیور دارای نوکی طویل و منحنی از طایفۀ پرمروپینه که در نواحی گرم افریقا و آسیا فراوان است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرمیس
تصویر پرمیس
(دخترانه)
پارمیس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرهراس
تصویر پرهراس
ترسان، برای مثال به یزدان نباید بودن ناسپاس / دل ناسپاسان بود پرهراس (فردوسی - ۶/۴۹۰)، ترسناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرماس
تصویر پرماس
لمس کردن، دست مالیدن، دست زدن به چیزی
پرماسیدن، بساویدن، پساویدن، بپسودن، ببسودن، پسودن، بساو، سودن، پرواسیدن، بسودن، برماسیدن
فرهنگ فارسی عمید
(پْرُ / پِ رُ کْری)
نوعی از حشرات دارای چهار بال از خانوادۀ زی ژنیوه دارای انواع فرعی بسیار
لغت نامه دهخدا
(پُ هََ)
پرترس. پربیم:
همی بود ازیشان دلش پرهراس
که روزی شوند اندرو ناسپاس.
فردوسی.
دبیران برفتند دل پرهراس
ز شبگیر تا شب گذشته سه پاس.
فردوسی.
ز دادار گیهان دلم پرهراس
کجا گشته بودم ازو ناسپاس.
فردوسی.
به یزدان نباید شدن ناسپاس
دل ناسپاسان بود پرهراس.
فردوسی.
ز دیوان هر آنکس که بد ناسپاس
وزیشان دل انجمن پرهراس.
فردوسی.
بیامد، به یزدان شده ناسپاس
سری پر ز کین و دلی پرهراس.
فردوسی.
از آن رقعه بودی دلش پرهراس
نیایش کنان بود در شب سه پاس.
فردوسی.
جهان را ازو بود دل پرهراس
همی داشتندی شب و روز پاس.
فردوسی.
ز نوشین روان شد دلش پرهراس
همی رای زد روز و در شب سه پاس.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
لغزان و تابان از هر چیزی. (منتهی الارب). املس، گویند کفل مرمریس. (از اقرب الموارد) ، داهی و زیرک، و برای تحقیر مریریس گویند به اعتبار ثلاثی بودن ریشه آن. (از اقرب الموارد) ، بلا و سختی. (منتهی الارب). داهیه سخت. داهیۀ مرمریس، شدید. (از اقرب الموارد) ، گردن دراز. (منتهی الارب). طویل و دراز از بین گردنها. (از اقرب الموارد) ، درشت. (منتهی الارب). صلب. (از اقرب الموارد) ، زمین که هیچ نرویاند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(پْرُ / پِ رُ مِ کُ)
نوعی از حشرات دارای بالهای باریک از خانوادۀ کورکولیونیده در امریکای جنوبی
لغت نامه دهخدا
(پَ)
خلاص و نجات. (برهان) (جهانگیری). رهائی:
بعدل او بود از جور بدکنش رستن
بخیل او بود از شرّ دشمنان پرماس.
ناصرخسرو (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(پَ مَ)
بمعنی انتظار و امید باشد. (برهان). رجاء. پرموز. پرموزه. پرمور:
ملک در جمله آن مراد بیافت
که همی داشت سالها پرمر.
مسعودسعد.
و رجوع به پرکر شود.
، زنبور عسل. (برهان). نحل. زنبور. انگبین. منج انگبین
لغت نامه دهخدا
تصویری از پرهراس
تصویر پرهراس
پرترس، پربیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرماس
تصویر پرماس
لمس لامسه، یازیدن دراز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرمر
تصویر پرمر
((پَ مَ))
انتظار، امید، پرمور، برمر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرماس
تصویر پرماس
((پَ))
لمس، لامسه، یازیدن، دراز کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرماس
تصویر پرماس
تماس
فرهنگ واژه فارسی سره
آشغال و زواید چیزهای پوسیده
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان خرم آباد تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی