جدول جو
جدول جو

معنی پرشکنج - جستجوی لغت در جدول جو

پرشکنج
پرچین، چیزی که چین و شکن بسیار دارد، پر پیچ و خم
چروکیده، پرشکن، پر پیچ و تاب، پرگره، پرآژنگ، پرنورد، پرکوس، پرماز، انجوخیده، آژنگ ناک
تصویری از پرشکنج
تصویر پرشکنج
فرهنگ فارسی عمید
پرشکنج
(پُ شِ کَ)
پرچین. پرشکن. پرآژنگ. پرنورد. پرانجوغ، مجعد (موی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرشان
تصویر پرشان
(پسرانه)
رزمجو، رزمجو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرشنگ
تصویر پرشنگ
(دخترانه)
تابش، آتشپاره، قطره های آب که پاشیده می شود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرشکال
تصویر پرشکال
موسم بارندگی، بارسات، بشکال، پشکال، برشکال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرشکیب
تصویر پرشکیب
دارای صبر و شکیب بسیار، پرصبر، صبور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرشکن
تصویر پرشکن
پرچین، چیزی که چین و شکن بسیار دارد، پر پیچ و خم
چروکیده، پر پیچ و تاب، پرگره، پرآژنگ، پرنورد، پرشکنج، پرکوس، پرماز، انجوخیده، آژنگ ناک
فرهنگ فارسی عمید
خواربار. خوراک اندک. قوت لایموت. (تتمۀ ملحقات برهان)
لغت نامه دهخدا
(پُ شَ)
موسم باد و بارانهای هندوستان. برسات. بساره:
گهی ابر تر و گاهی ترشح گونه گه باران
بیا در چشم من بنگر هوای پرشکالی را.
طالب آملی.
و صاحب برهان و غیاث اللغات آنرا پشکال ضبط کرده اند
لغت نامه دهخدا
(پُ شِ)
بسیار و بچند جای شکافته
لغت نامه دهخدا
(بَ شِ کَ)
اعراض. برگشتن. (آنندراج). روی برتافتن:
ازوی خوش است برشکنی ها بگاه ناز
وز خسرو شکسته فغانهای زار خوش.
خسرو، آب اندک از چشمه بیرون آمدن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، آب قلیل که اندک اندک آید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(پُ سَ کَ نَ / نِ)
بسیار مردم
لغت نامه دهخدا
یکی از شش سنجاق ولایت قوصوه. (قاموس الاعلام ج 2 ص 1498)
لغت نامه دهخدا
(پْرِ / پِ رِ تِ نَ)
قصبه ای است در شمال شرقی ارناؤدستان دارای 12000 تن سکنه که نزدیک 9000 تن آن مسلمان و بقیه از ملل مختلفه اند و زبان بیشتر اهالی آنجا ترکی باشد. (قاموس الاعلام ج 2 ص 1497)
لغت نامه دهخدا
(پُ شَ)
پرصبر. پرآرام. پرتحمل
لغت نامه دهخدا
(پُ شِ کَ)
سخت مجعد. پرچین. پرآژنگ. پرشکنج. بسیارنورد. پرانجوغ:
ای عهد من شکسته بدان زلف پرشکن
باز این چه سنبل است که سر برزد از سمن.
فرخی.
چون ز نسیم می شود زلف بنفشه پرشکن
وه که دلم چه یاد از آن عهدشکن نمیکند.
حافظ.
، پرغم و اندوه:
فرستاده آمد بر پیلتن
زبان پر زگفتار و دل پرشکن.
فردوسی.
پراکنده گشت آن بزرگ انجمن
همه رخ پرآژنگ و دل پرشکن.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(پُ کَ / کُ)
حلوائی با گوز و بادام. (شعوری ج 1 ص 265)
لغت نامه دهخدا
(پُ شِ کَ)
پرشکنی در موی، پرچینی. پرشکنجی. پرآژنگی. پرنوردی. پرانجوغی
لغت نامه دهخدا
بالضم مراد از معشوق و نیز میتواند که بمعنی عاشق باشد و الف در آخر برای فاعلیت است. (از شرح قران السعدین) (غیاث اللغات). معنی این عبارات مفهوم نشد. آیا مقصود موی مجعد معشوق است ؟
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشکنج
تصویر اشکنج
گرفتن عضوی بسر دو ناخن چنانکه آن عضو بدرد آید نشگون وشگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درشکن
تصویر درشکن
خرد کننده در، شکننده در و گوهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسکنه
تصویر پرسکنه
بسیار مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرشکاف
تصویر پرشکاف
پر از شکاف شکافته در چند جای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرشکال
تصویر پرشکال
موسم باد و بارانهای هندوستان برسات بساره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرشکیب
تصویر پرشکیب
پر صبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر شکن
تصویر پر شکن
پرچین پرشکنج پر آژنگ پر انجوغ مجعد، پر غم و اندوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر شکنه
تصویر پر شکنه
پیچ و تاب دهنده رقاص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر شکنی
تصویر پر شکنی
پر آژنگی پر چینی پر نوردی پرانجوغی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر کنج
تصویر پر کنج
حلوایی با جوز و بادام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر شکنج
تصویر پر شکنج
پرچین پرشکنج پر آژنگ پر انجوغ مجعد، پر غم و اندوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرشکوه
تصویر پرشکوه
مجلل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پراکنش
تصویر پراکنش
انتشار، تفریق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پرکنش
تصویر پرکنش
فعال
فرهنگ واژه فارسی سره
بردبار، پرتحمل، پرحوصله، شکیبا، صابر، صبور
متضاد: ناشکیب، کم حوصله
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرآژنگ، پرتاب، پرچین، پرشکنج
متضاد: صاف
فرهنگ واژه مترادف متضاد