جدول جو
جدول جو

معنی پرس - جستجوی لغت در جدول جو

پرس
فرانسوی فشار، منگنه فرانسوی خورا پرده پوشش، آنچه از جامه که بر در و مانند آن آویزند پرده درسار خیش، چوبی که بر بینی اشتر زنند برای مهار کردنش. یا پرژه مویین. حلقه مویین که در بینی شتر کنند و مهار بر وی بندند خزامه. دستگاه فشار است که در صنعت مورد استعمال فراوان دارد مثلا برای تهیه چوب مصنوعی چوب پنبه درست کردن ظروف فلزی اتومبیل سازی و همچنین صنعت چاپ و تهیه رونوشت و نیز برای عدل بندی محمولات تجارتی و کم کردن حجم بعض اشیا مانند پنبه و پشم که بهتر قابل حمل گردند، غلطک که بدان کاغذی را که میخواهند نمونه صفحه چیده شده را بردارند روی صفحه مزبور فشار میدهند، با فشار و با تاء نی بالا بردن وزنه در بلند کردن هالتر از حد شانه ها تا جایی که دست ها راست و مستقیم قرار گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
پرس
دستگاه فشار که در کارخانه های صنعتی به کار می رود، عمل وارد کردن فشار زیاد به چیزی
تصویری از پرس
تصویر پرس
فرهنگ فارسی عمید
پرس
((پَ))
پرده، حجاب
تصویری از پرس
تصویر پرس
فرهنگ فارسی معین
پرس
سهم غذا مخصوص یک نفر
تصویری از پرس
تصویر پرس
فرهنگ فارسی معین
پرس
((پِ رِ))
دستگاه فشار که در صنایع سنگین و سبک مورد استفاده فراوان دارد، منگنه (واژه فرهنگستان)، خبرگزاری، مرکز تهیه و انتشار خبر
تصویری از پرس
تصویر پرس
فرهنگ فارسی معین
پرس
((پُ))
پرسیدن، پرسش، در ترکیب به معنی پرسنده می آید، بازپرس، احوالپرس
تصویری از پرس
تصویر پرس
فرهنگ فارسی معین
پرس
پرده، پوشش، حجاب
تصویری از پرس
تصویر پرس
فرهنگ فارسی عمید
پرس
پسوند متصل به واژه به معنای پرسنده مثلاً بازپرس، پرسش
مقدار معینی غذا که در مهمان خانه یا رستوران برای مشتری سرو می شود
تصویری از پرس
تصویر پرس
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرسش
تصویر پرسش
سئوال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پرسه
تصویر پرسه
رفتن گدایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسو
تصویر پرسو
پرنور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسم
تصویر پرسم
آردی که بر خمیر پاشند تا بر جای نچسبد اوروا: (نمک گشت چون سرکه رویش سیاه خمیرش ز پرسم بسر ریخت کاه) (بسحاق اطعمه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسق
تصویر پرسق
واژه در آنندراج آمده و کجایی بودنش آشکار نیست راسو از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسش
تصویر پرسش
سئوال، افترا، تحقیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرست
تصویر پرست
در ترکیب بجای (پرستنده) آید: بت پرست خود پرست شهوت پرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسا
تصویر پرسا
جویا پرسا پرسنده متفحص خبر گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسه
تصویر پرسه
ولگردی، دوره گردی، گدایی، دریوزگی
پرسه زدن: راه رفتن بی هدف، گردش کردن در کوچه و بازار، راه رفتن و دریوزگی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرسش
تصویر پرسش
عبارتی که چیزی با آن پرسیده می شود، سؤال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرسو
تصویر پرسو
پرنور، پرروشنایی، کنایه از دارای قدرت بینایی زیاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرسم
تصویر پرسم
آردی که موقع زواله کردن خمیر بر آن بپاشند تا به جایی نچسبد، برای مثال نمک گشت چون سرکه رویش سیاه / خمیرش ز پرسم به سر ریخت کاه (بسحاق اطعمه - مجمع الفرس - پرسم)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرست
تصویر پرست
پرستیدن، پسوند متصل به واژه به معنای پرستنده مثلاً خداپرست، بت پرست، آتش پرست، می پرست، آفتاب پرست، ستاره پرست، خودپرست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرسه
تصویر پرسه
پرسش، عیادت، احوال پرسی از بیمار، مجلس ختم، ماتم پرسی، تسلیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرسا
تصویر پرسا
پرسیدن، پرسش کردن، سؤال کردن، جویا شدن از حال کسی، خبر گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرسه
تصویر پرسه
((پُ س ِ))
احوالپرسی، عیادت، تسلیت، آمار، شمار، مراسم دیدار با بازماندگان کسی که مرده است، مجلس ترحیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرسه
تصویر پرسه
((پَ س ِ))
راه رفتن بسیار و بی نتیجه، رفتن گدایان به گدایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرسش
تصویر پرسش
((پُ س ِ))
پرسیدن، پژوهش، تحقیق، احوال پرسی، بازخواست، مؤاخذه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرسا
تصویر پرسا
((پُ))
جویا، پرسنده، پرسان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرسیا
تصویر پرسیا
(دخترانه)
پرشیا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرسون
تصویر پرسون
(دخترانه)
برهون هاله، خرمن ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرستوک
تصویر پرستوک
(دخترانه)
پرستو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرستو
تصویر پرستو
(دخترانه)
اسم یک پرنده، پرنده ای سیاه و سفید با بالهای باریک که مهاجر است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرستک
تصویر پرستک
(دخترانه)
پرستو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرسمان
تصویر پرسمان
مسئله، موضوع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پرستیدگان
تصویر پرستیدگان
آلهه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پرسته
تصویر پرسته
معبود
فرهنگ واژه فارسی سره