جدول جو
جدول جو

معنی پردردی - جستجوی لغت در جدول جو

پردردی
(پُ دَ)
حالت و چگونگی پردرد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پردرخت
تصویر پردرخت
جایی که درخت بسیار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرکرده
تصویر پرکرده
انباشته، مملو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پردرد
تصویر پردرد
دردمند، پرغم مثلاً دل پردرد، عضو دردناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پردرود
تصویر پردرود
پر دعا و ثنا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پروردین
تصویر پروردین
فروردین، ماه اول سال خورشیدی پس از اسفند و پیش از اردیبهشت، ماه اول بهار، روز نوزدهم از هر ماه خورشیدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پروردن
تصویر پروردن
پروراندن، پرورش دادن، برای مثال مار را هر چند بهتر پروری / چون یکی خشم آورد کیفر بری (رودکی - ۵۱۱)، یکی بچۀ گرگ می پرورید / چو پرورده شد خواجه بر هم درید (سعدی۱ - ۱۸۹)تربیت کردن، فربه ساختن، کنایه از آماده کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرورده
تصویر پرورده
پروریده، پرورش یافته، پرورش داده شده، تربیت شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پردروغ
تصویر پردروغ
بسیار دروغ گو، دروغ پرداز، پر از دروغ، پر از کذب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیگردی
تصویر پیگردی
در پی چیزی گشتن، عمل پیگرد
فرهنگ فارسی عمید
(پُ)
حالت و چگونگی پردود
لغت نامه دهخدا
(پُ خِ رَ)
حالت و چگونگی پرخرد. مقابل کم خردی
لغت نامه دهخدا
(پُ دَ)
پراز درد. پراندوه. پرداغ و درد. پرمحنت:
چو بشنید سالار هاماوران
دلش گشت پردرد و سر شد گران.
فردوسی.
بشوتن ز رودابه پردرد شد
وز آن شیون او رخش زرد شد.
فردوسی.
یکی نامه بنوشت پرداغ و درد
دو دیده پر از آب و رخساره زرد.
فردوسی.
ز مرگ و ز روز بد اندیشه کرد
دلش گشت پردردو رخساره زرد.
فردوسی.
برفتند یکسر به ایوان شاه
ز بدگوی پردرد و فریادخواه.
فردوسی.
رخ شهریار جهان زرد شد
زتیمار کبروی پردرد شد.
فردوسی.
از آن پیر پردرد شد روزبه
بپرسید و گفت از شما کیست مه.
فردوسی.
رخ شاه بهرام از آن زرد گشت
ز یزدان بترسید و پردرد گشت.
فردوسی.
سکندر ز دیده ببارید خون
دلش گشت پردرد از آن رهنمون.
فردوسی.
بدل برش اندیشه بسیار گشت
ز بهرام پردرد و تیمار گشت.
فردوسی.
دو شاه گرانمایه پردرد و کین
نهادند بر پشت پیلان دو زین.
فردوسی.
چو آگاهی آمد به خاقان چین
دلش گشت پردرد و سر پر ز کین.
فردوسی.
ورا نامور هیچ پاسخ نداد
دلش گشت پردرد و سر پر ز باد.
فردوسی.
خبر شد بر بهمن اردوان
دلش گشت پردرد و تیره روان.
فردوسی.
یکی نامه بنوشت پرداغ و درد
پرآژنگ رخ لب پر از باد سرد.
فردوسی.
که از کار کاموس و خاقان چین
دلم گشت پردرد و سر پر ز کین.
فردوسی.
دلش گشت پردرد و جان پرنهیب
بدانست کامد بتنگی نشیب.
فردوسی.
چو بشنید گفتار پیران بدرد
دلش گشت پردرد و رخسار زرد.
فردوسی.
چو بشنید خسرو ز کوت این سخن
دلش گشت پردرد رزم کهن.
فردوسی.
دلش گشت پردرد و رخساره زرد
سواری گزید از دلیران مرد.
فردوسی.
که پردرد باشند مردان مرد
که پیش من آیند روز نبرد.
فردوسی.
چو آواز دادش ز فرشید ورد
رخش گشت پرخون و دل پر ز درد.
فردوسی.
سپه سربسر پیش خاقان شدند
ز کاموس پردرد و گریان شدند.
فردوسی.
چو افراسیاب این سخنها شنود
دلش گشت پردرد و سر پر ز دود.
فردوسی.
چنین تا برآمد برین چندگاه
ز گستهم پردرد شد جان شاه.
فردوسی.
چنین داد پاسخ که چرخ بلند
دلم کرد پردرد و جانم نژند.
فردوسی.
بپیچید از آن نامه افراسیاب
دلش گشت پردرد و سر پرشتاب.
فردوسی.
دلش گشت پردرد و رخساره زرد
پر از غم روان، لب پر از باد سرد.
فردوسی.
دلش گشت پردرد و بیدار شد
روانش پر از رنج و تیمار شد.
فردوسی.
چو بشنید ناکاردیده جوان
دلش گشت پردرد و تیره روان.
فردوسی.
شدند جمله دعاگوی من به وقت سحر
بآه سینۀ پردرد از کریم و لئیم.
سوزنی.
بیشتر با گشتن و شدن آید به شرح شواهدی که گذشت.
- آه سرد از دل پردرد برآوردن، و آه سرد از جگر پردردکشیدن، آه عمیق و طویل برآوردن
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرگردی
تصویر سرگردی
درجه و رتبه سر گرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردگردی
تصویر گردگردی
دوران گردش مستدیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
انباشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریروی
تصویر پریروی
که رویی چون پری دارد پریچهره زیبا روی خوبروی پریرخ پریرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروردنی
تصویر پروردنی
قابل تربیت قابل پرورش تربیت کردنی پرورش دادنی
فرهنگ لغت هوشیار
در عسل یا شکر و جز آن حفظ کردن و بعمل آوردن دارویی یا میوه ای آماده کردن اطراء تطریه: (همه را کوفته و بیخته باب غوره بپرورند) (ذخیره خوارزمشاهی)، پرورده شدن تربیت یافتن، حمایت کردن، پرستش کردن پرستیدن، نهادن قرار دادن مواضعه کردن، آموختن تع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر دردی
تصویر پر دردی
حالت و چگونگی پر درد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پردرد
تصویر پردرد
پراندوه، پرمحنت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدردی
تصویر بیدردی
بیرنجی بیحسی، بیرحمی شقاوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر دودی
تصویر پر دودی
حالت و چگونگی پر دود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر درد
تصویر پر درد
پراندوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر خردی
تصویر پر خردی
حالت و چگونگی پر خرد مقابل کم خردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پردرود
تصویر پردرود
پر دعا و ثنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پردانی
تصویر پردانی
حالت و چگونگی پردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروردین
تصویر پروردین
فروردین
فرهنگ لغت هوشیار
پرورش یافته تربیت یافته مربی، جمع پروردگان، در عسل یا شکر یا شیر یا سرکه و جز آن آغاز زده بشکر پخته و آغشته مربی با عسل و شکر سخت بقوام آمده نزدیک بخشکی: زنجبیل پرورده، مصطنع گیرنده احسان و انعام، پخته سخته نیک اندیشیده، پرواری شده. یا پرورده مرغ. زال زر پدر رستم: (چو پرورده مرغ باشد بکوه فکنده بدر از میان گروه) (فردوسی) یا دست پرورده. یا گیلاس پرورده. گیلاسی که با جنس بهتر پیوند شده باشد: گیلاس پرورده دارم (گیلاس فروشها گویند) یا نمک پرورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرورشی
تصویر پرورشی
مربوط یا منسوب به پرورش، پرورش یافته و پرورده شده در خارج از محیط طبیعی خود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرورده
تصویر پرورده
((پَ وَ دِ))
پرورش یافته، چیزی را در عسل یا شکر یا مانند آن پختن، پروریده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پروردن
تصویر پروردن
((پَ وَ دَ))
پروراندن، در عسل یا شکر و مانند آن پختن، آموختن، تعلیم دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیگردی
تصویر پیگردی
اکسپلراسیون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پرورده
تصویر پرورده
تربیت شده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
Replenish
دیکشنری فارسی به انگلیسی