جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با پردرود

پردرود

پردرود
پرثنا. پرستایش:
بشادی ز اسپان فرود آمدند
زبان و روان پردرود آمدند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پردروغ

پردروغ
کذاب:
یکی آنکه داور بود پردروغ
نگیرد بر مرد دانا فروغ.
فردوسی.
، پر ازکذب. پر از دروغ:
چهارم بیامد بدرگاه شاه
زبان پردروغ و روان پرگناه.
فردوسی.
سپهبد بکژی نگیرد فروغ
روان خیره پرتاب و دل پردروغ.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

زردرود

زردرود
دهی از دهستان دیلمان است که در بخش سیاهکل شهرستان لاهیجان واقع است و137 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

سردرود

سردرود
نام دهی است به همدان. (معجم البلدان). از بلوکات ولایت همدان، حد شمالی کوههای فرقان، شرقی پیشخوار، جنوبی حاجی لو و غربی مهربان. عده قری 72. جمعیت 20000 تن است. (از جغرافیای کیهان). دهی است از دهات همدان. (نزهه القلوب ص 72)
لغت نامه دهخدا

پدرود

پدرود
ترک گفتن چیزی یا کسی را، خدا حافظی وداع بدرود: (از آن پس بپدرود با یکدگر بسی بوسه دادند بر چشم و سر) (فردوسی)، ترک متروک دور جدا: (مرا کردی چنان یکباره پدرود فکندن نام و ننگ خویش دررود) (ویس و رامین)، سلامت. یا پدرود بودن، خدا حافظی کردن، برای کسی سلامتی خواستن: (تو پدرود باش ای جهان پهلوان که جاوید بادی و روشن روان) (فردوسی)
پدرود
فرهنگ لغت هوشیار