نوّام. ضجعه. جثمه. آنکه بسیار خسبد. مقابل کم خواب: یافه کم گوی ای سنائی مدح او کز روی عقل هیچ پرخوابی نجسته ست از طبیبان کوکنار. سنائی. ، خواب آلوده (صفتی چشم را) : دو جادوش پرخواب و پرآب روی پر از لاله رخسار و چون مشک موی. فردوسی. بگشا بشیوه نرگس پرخواب مست را وز رشک چشم نرگس رعنا بخواب کن. حافظ. ، در جامه، که خمل بسیار دارد. مقابل کم خواب
نَوّام. ضُجعه. جُثمه. آنکه بسیار خسبد. مقابل کم خواب: یافه کم گوی ای سنائی مدح او کز روی عقل هیچ پرخوابی نجسته ست از طبیبان کوکنار. سنائی. ، خواب آلوده (صفتی چشم را) : دو جادوش پرخواب و پرآب روی پر از لاله رخسار و چون مشک موی. فردوسی. بگشا بشیوه نرگس پرخواب مست را وز رشک چشم نرگس رعنا بخواب کن. حافظ. ، در جامه، که خَمَل بسیار دارد. مقابل کم خواب
آنکه خمار بسیار در سر دارد، مست، چشمی که مانند چشم شراب خوردگان باشد، برای مثال در چشم پرخمار تو پنهان فنون سحر / در زلف بی قرار تو پیدا قرار حسن (حافظ - ۷۸۸)
آنکه خمار بسیار در سر دارد، مَست، چشمی که مانند چشم شراب خوردگان باشد، برای مِثال در چشم پرخمار تو پنهان فنون سحر / در زلف بی قرار تو پیدا قرار حسن (حافظ - ۷۸۸)
رودی است به فارس. صاحب فارس نامۀ ناصری گوید: رود خانه پرواب بلوک مرودشت آبش شیرین و گواراست. رود خانه کمین چون به قریۀ سیوند مرودشت رسد رود خانه پرواب گشته درزیر قریۀ عماده ده ناحیۀ خفرک سفلی از بلوک مرودشت به رود خانه رامجرد پیوسته رود خانه کربال گردد
رودی است به فارس. صاحب فارس نامۀ ناصری گوید: رود خانه پرواب بلوک مرودشت آبش شیرین و گواراست. رود خانه کمین چون به قریۀ سیوند مرودشت رسد رود خانه پرواب گشته درزیر قریۀ عماده ده ناحیۀ خفرک سفلی از بلوک مرودشت به رود خانه رامجرد پیوسته رود خانه کربال گردد
ده کوچکی است از دهستان مشک بخش کهنوج شهرستان جیرفت، واقع در 135هزارگزی جنوب خاوری کهنوج و چهارهزارگزی جنوب راه مالرو مشک به کهنوج. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان مشک بخش کهنوج شهرستان جیرفت، واقع در 135هزارگزی جنوب خاوری کهنوج و چهارهزارگزی جنوب راه مالرو مشک به کهنوج. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
پرخواره. پرخور. بسیارخوار. اکال. شکم خواره. شکم پرست. اکول. شکمو. شکم گنده. گران خوار. شکم بنده. رزد. رس . عبدالبطن. گلوبنده. شکم پرور. طبلخوار. مقابل کم خوار: سیه کاسه و دون و پرخوار بود شتروار دائم به نشخوار بود. بوالمثل بخاری. و رجوع به پرخور شود
پرخواره. پرخور. بسیارخوار. اَکال. شکم خواره. شکم پرست. اَکول. شِکمُو. شکم گنده. گران خوار. شکم بنده. رَزد. رَس ْ. عبدالبطن. گلوبنده. شکم پرور. طبلخوار. مقابل کم خوار: سیه کاسه و دون و پرخوار بود شتروار دائم به نشخوار بود. بوالمثل بخاری. و رجوع به پرخور شود