منسوب به رخام که اشتغال به عمل سنگ رخام را می رساند. (از انساب سمعانی) ، هر چیز که از مرمر سازند. (ناظم الاطباء). هر چیز که از مرمر سپید سازند. (از شعوری ج 2 ص 27) : کافر ار قامت همچون بت سیمین تو بیند بار دیگر نکند سجدۀ بتهای رخامی. سعدی. ، پارچۀ ظریف زری. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ص 27) ، یک نوع خار است. (ناظم الاطباء)
منسوب به رخام که اشتغال به عمل سنگ رخام را می رساند. (از انساب سمعانی) ، هر چیز که از مرمر سازند. (ناظم الاطباء). هر چیز که از مرمر سپید سازند. (از شعوری ج 2 ص 27) : کافر ار قامت همچون بت سیمین تو بیند بار دیگر نکند سجدۀ بتهای رخامی. سعدی. ، پارچۀ ظریف زری. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ص 27) ، یک نوع خار است. (ناظم الاطباء)
محمد بن حامد بن احمد فقیه، مکنی به ابی بکر. از ابورجاء محمد بن حمدویه و گروهی دیگر حدیث شنید و ابوعبدالله محمد بن احمد از او روایت کند. (از انساب سمعانی)
محمد بن حامد بن احمد فقیه، مکنی به ابی بکر. از ابورجاء محمد بن حمدویه و گروهی دیگر حدیث شنید و ابوعبدالله محمد بن احمد از او روایت کند. (از انساب سمعانی)
درخم. درهم. نام نقدی در یونان قدیم. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، وزنی معادل هفتادودو جو. (مفاتیح العلوم). ابن البیطار در شرح کلمه شیرم گوید درخمی دو مثقال است، و باز گوید مثقال هجده قیراط است. (یادداشت مرحوم دهخدا). نزد پزشکان عبارت از یک مثقال است، و در نزد پاره ای یک درهم است. ابن هبل گفته که یک درهم و نیم است، و استاد ابوالفرج ابن هندو در مفتاح الطب ایرادکرده که گویا درهم معرب درخمی باشد، و نیز در همان کتاب گفته که آنچه با سه انگشت آنرا بردارند دو درخمی و آنچه که با تمام کف دست برداشته شود شش درخمی باشد، چنانچه در بحر الجوهر گفته است. (کشاف اصطلاحات الفنون). واحد وزن، معادل یک مثقال، مساوی هجده قیراطو هفتادودو جو. (رسالۀ مقداریۀ فرهنگ ایران زمین). بعضی آنرا معادل یک درم دانسته اند. ج، درخمیات. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و اذا شرب من الورق مقدار درخمی علی الریق... (ابن البیطار ج 1 ص 70 س 3). یؤخذ من الالسفاقن (اللیسفاکن) سبعون درخمیا و تلقی فی جره من عصیر... (ابن البیطار)
درخم. درهم. نام نقدی در یونان قدیم. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، وزنی معادل هفتادودو جو. (مفاتیح العلوم). ابن البیطار در شرح کلمه شیرم گوید درخمی دو مثقال است، و باز گوید مثقال هجده قیراط است. (یادداشت مرحوم دهخدا). نزد پزشکان عبارت از یک مثقال است، و در نزد پاره ای یک درهم است. ابن هبل گفته که یک درهم و نیم است، و استاد ابوالفرج ابن هندو در مفتاح الطب ایرادکرده که گویا درهم معرب درخمی باشد، و نیز در همان کتاب گفته که آنچه با سه انگشت آنرا بردارند دو درخمی و آنچه که با تمام کف دست برداشته شود شش درخمی باشد، چنانچه در بحر الجوهر گفته است. (کشاف اصطلاحات الفنون). واحد وزن، معادل یک مثقال، مساوی هجده قیراطو هفتادودو جو. (رسالۀ مقداریۀ فرهنگ ایران زمین). بعضی آنرا معادل یک درم دانسته اند. ج، درخمیات. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و اذا شرب من الورق مقدار درخمی علی الریق... (ابن البیطار ج 1 ص 70 س 3). یؤخذ من الالسفاقن (اللیسفاکن) سبعون درخمیا و تلقی فی جره من عصیر... (ابن البیطار)
غضبناک. خشمناک. غضوب: سواران چو شیران جسته ز غار که باشند پرخشم روز شکار. فردوسی. سیه چشم و پرخشم ونابردبار پدر بگذرد او بود شهریار. فردوسی. همی بود ترسان ز آزار شاه جهاندار پرخشم واو بی گناه. فردوسی. جهاندار پرخشم و پرتاب بود همی خواست کاید بدان ده فرود. فردوسی. پیامی درشت آوریده به شاه فرستنده پرخشم و من بی گناه. فردوسی. سپهبد سوی پارس بنهاد روی همی رفت پرخشم و دل کینه جوی. فردوسی. بدست اندرون داشت گرز پدر سرش گشته پرخشم و پرخون جگر. فردوسی. - پرخشم و جنگ، پر پرخاش. پرتوپ و تشر: یکی نامه فرمودپرخشم و جنگ پیامی بکردار تیر خدنگ. فردوسی. تأق. احبیباط، پرخشم شدن. اکتیتاء، پرخشم گردیدن. (منتهی الارب)
غضبناک. خشمناک. غضوب: سواران چو شیران جسته ز غار که باشند پرخشم روز شکار. فردوسی. سیه چشم و پرخشم ونابردبار پدر بگذرد او بود شهریار. فردوسی. همی بود ترسان ز آزار شاه جهاندار پرخشم واو بی گناه. فردوسی. جهاندار پرخشم و پرتاب بود همی خواست کاید بدان ده فرود. فردوسی. پیامی درشت آوریده به شاه فرستنده پرخشم و من بی گناه. فردوسی. سپهبد سوی پارس بنهاد روی همی رفت پرخشم و دل کینه جوی. فردوسی. بدست اندرون داشت گرز پدر سرش گشته پرخشم و پرخون جگر. فردوسی. - پرخشم و جنگ، پُر پرخاش. پرتوپ و تشر: یکی نامه فرمودپرخشم و جنگ پیامی بکردار تیر خدنگ. فردوسی. تأق. احبیباط، پرخشم شدن. اکتیتاء، پرخشم گردیدن. (منتهی الارب)