- پرتو (دخترانه)
- روشن، تابش، فروغ، درخشش، تلألو
معنی پرتو - جستجوی لغت در جدول جو
- پرتو
- اشعه
- پرتو
- شعاع، روشنائی، ضیاء
- پرتو
- روشنایی که از یک جسم نورانی ظاهر شود، فروغ، روشنی، شعاع، اثر، تاثیر،
برای مثال پرتو نیکان نگیرد هرکه بنیادش بد است / تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است ، در علم فیزیک اشعه(سعدی - ۶۱)
پرتو افکندن: تابیدن، درخشیدن، روشنایی دادن
- پرتو ((پَ))
- فروغ و روشنایی، بازتاب نور، اثر، تأثر
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
خطوط باریکی که از تابیدن نور پیدا میشود
قسمت مرکزی اتم که با نوترون تشکیل هسته را می دهد مثلا اتم ئیدرژن معمولی شامل یک هسته است که تنها از یک پرتون تشکیل یافته است. وزن آن در حدود 1846، 1845 وزن اتم ئیدرژن را تشکیل میدهد و چون بیشتر وزن اتم ئیدرژن مربوط باین قسمت است می توانیم بگوییم که یک پرتون در حدود یک واحد اتمی وزن دارد با وجود اینکه پرتون این قدر سنگین تر از الکترون (باندازه 1846، 1 وزن سبکترین اتمهای ئیدرژن معمولی) میباشد حجم آن فقط 5، 2 حجم الکترون را دارد. پرتون مقدار بسیار کمی الکتریسیته مثبت دارد که از حیث مقدار با الکتریسیته الکترونها برابر است
تیر پرتابی
پارت، پهلو
پارت، پهلو
شعاع ها یا خط های باریکی که از تابش نور پیدا شود
ترکی تاپو از آوند ها (ظروف)
ابابیل
آهاری که بر کاغذ و جامه مالند
پرتاب، چیره
خوشبوی معطر پر عطر پربو
پرنور
پرنده کوچک دارای بالهای دراز
بسیار دونده نیک دونده مقابل کم رو: (کم خور و پردو)
تپانچه ششلول مرطبان سفالین بستوق بشتو بستوی ترشی و غیره
صندوقخانه کوچک
اتاق کوچک عقب اتاق دیگر، صندوق خانه
کسی که بسیار حرف بزند، بسیار گوی، پرچانه
پرنیان، نوعی پارچۀ ابریشمی منقش، دیبای منقش، حریر نازک، پرنون، برنو، برنون
جای ریختن آرد یا غله در خانه یا دکان که از خشت و گل یا تخته درست کنند، کندوله، کانور، کندوک، کندو، کنور
بریدن شاخه های زاید تاک و سایر درختان، پر کاوش، کندن علف های هرز از میان کشتزار
بریدن شاخه های زاید تاک و سایر درختان، پر کاوش، کندن علف های هرز از میان کشتزار
پرنور، پرروشنایی، کنایه از دارای قدرت بینایی زیاد
پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد
بلوایه، چلچله، پرستوک، بالوایه، بلسک، خطّاف، باسیج، پرستک، فرشتو، ابابیل، فرستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک
بلوایه، چلچله، پرستوک، بالوایه، بلسک، خطّاف، باسیج، پرستک، فرشتو، ابابیل، فرستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک
((پَ تُ))
فرهنگ فارسی معین
از زبان های ایرانی شرقی که بیشتر در باختر و جنوب افغانستان و شمال باختری پاکستان رواج دارد
((پَ رَ))
فرهنگ فارسی معین
چلچله، پرنده ای با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه، که در فصل سرما به مناطق گرمسیر مهاجرت می کند، پلستک
زبان بومی مردم افغانستان که شعبه ای از زبان فارسی و مخلوط از لغات فارسی و عربی و هندی است و با الفبای فارسی نوشته می شود
بسیار دونده
پرعطر، خوش بو