جدول جو
جدول جو

معنی پراگنیده - جستجوی لغت در جدول جو

پراگنیده
(پَ گَ دَ / دِ)
رجوع به پراکنیده شود
لغت نامه دهخدا
پراگنیده
پاشیده پاچیده پریشان پخش بشولیده پشولیده پرت وپلا متفرق متشتت، تلف شده صرف شده، گوناگون متفرق، بیگانه غریب مقابل خویش، شیفته شوریده مجذوب، بیشعور کم عقل، بی بندوبار لاابالی بی حفاظ، مشهور، حق ناشناس پست، مطالب جدا و تاء لیف ناشده. یا بخت پراگنده. بخت بد. یا پراگنده بودن، پهن بودن گسترده بودن
فرهنگ لغت هوشیار
پراگنیده
((پَ گَ دِ))
پراگنده
تصویری از پراگنیده
تصویر پراگنیده
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پراکنیدن
تصویر پراکنیدن
پراکندن، پاشیدن، پریشان کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پراگندن
تصویر پراگندن
پراکندن، پریشان کردن، منتشر کردن، متفرق ساختن، پاشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پراشیده
تصویر پراشیده
پراکنده، ازهم پاشیده، پریشان شده، برای مثال مجلس پراشیده همه، میوه خراشیده همه / نقل بپاشیده همه، به چاکران کرده یله (شاکر - شاعران بی دیوان - ۵۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پراکنده
تصویر پراکنده
متفرق، پریشان، منتشر، پاشیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پراکنیده
تصویر پراکنیده
پراکنده، متفرق، پریشان، منتشر، پاشیده شده
فرهنگ فارسی عمید
(پَ کَ نَ دَ / دِ)
پریشان کننده. متفرق کننده. تار و مار کننده. ولوکننده. ولاوکننده
لغت نامه دهخدا
(گُ رِ / رُ نَ / نِ / گُ سَ / سِ نَ / نِ تَ)
رجوع به پراکندیدن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ گَ دَ / دِ)
رجوع به پراکنده شود
لغت نامه دهخدا
(پَ کَ دَ / دِ)
پراکنده. رجوع به پراکنده شود
لغت نامه دهخدا
(پَ گَ نَ دَ / دِ)
رجوع به پراکننده شود
لغت نامه دهخدا
(گُ رِ / رُ نَ / نِ / گُ سَ / سِ نَ /نِ شُ دَ)
رجوع به پراکنیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ دَ)
پراکندن:
بسا مرد لئیما که می بخورد
کریمی بجهان در پراکنید.
رودکی.
، تخلف کردن. سرپیچی کردن:
مرا مرده در خاک مصر آکنید
ز گفتار من هیچ مپراکنید.
فردوسی.
و رجوع به پراکندن و درپراکنیدن شود
لغت نامه دهخدا
خواهد پراگند بپراگنپراگننده پراگنده) -1 پاشیدن پاچیدن پریشان کردن متفرق کردن تفرقه انداختن بشولیدن پخش کردن پرت و پلا کردن تار و مار کردن نشر شت، گستردن، مشهور کردن شایع کردن، بهر سوی فرستادن، پراکنده شدن متفرق شدن نثر مقابل فراهم آمدن گرد آمدن، رفع شدن مرتفع گشتن، متلاشی شدن، یا پراگندن از گفتار. تخلف از آن یا پراگندن تخم. افشاندن آن. یا پراگندن خبر. منتشر کردن آن. یا پراگندن مال. از بین بردن و خرج کردن آن تبذیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراننده
تصویر پراننده
آنکه می پراند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر گنده
تصویر پر گنده
پراگنده
فرهنگ لغت هوشیار
پرواز دادن طیور پرانیدن اطاره، پرتاب کردن افکندن انداختن: بشقاب را پراند توی حیاط، سخن درشت و بیجا گفتن: متلک پراندن، لاف زدن و مبالغه در مدح کسی تعریف بیجا کردن، در نهان با مرد آمیختن (زن) تک پراندن تک پرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراشیده
تصویر پراشیده
پریشانپراکنده گشته بشولیده پاشیده، بر باد داده، بیخود گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراکنده
تصویر پراکنده
متفرق، منتشر، پخش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرانیده
تصویر چرانیده
علف خورانیده
فرهنگ لغت هوشیار
اسم پراگنیدن پراگندن، پریشان کننده تار و مار کننده ولو کننده. یا پراگننده روشنایی. مفرق نور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراکنیدن
تصویر پراکنیدن
سرپیچی کردن تخلف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پاشیده پاچیده پریشان پخش بشولیده پشولیده پرت وپلا متفرق متشتت، تلف شده صرف شده، گوناگون متفرق، بیگانه غریب مقابل خویش، شیفته شوریده مجذوب، بیشعور کم عقل، بی بندوبار لاابالی بی حفاظ، مشهور، حق ناشناس پست، مطالب جدا و تاء لیف ناشده. یا بخت پراگنده. بخت بد. یا پراگنده بودن، پهن بودن گسترده بودن
فرهنگ لغت هوشیار
اسم پراگنیدن پراگندن، پریشان کننده تار و مار کننده ولو کننده. یا پراگننده روشنایی. مفرق نور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراگنیدن
تصویر پراگنیدن
سرپیچی کردن تخلف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پاشیده پاچیده پریشان پخش بشولیده پشولیده پرت وپلا متفرق متشتت، تلف شده صرف شده، گوناگون متفرق، بیگانه غریب مقابل خویش، شیفته شوریده مجذوب، بیشعور کم عقل، بی بندوبار لاابالی بی حفاظ، مشهور، حق ناشناس پست، مطالب جدا و تاء لیف ناشده. یا بخت پراگنده. بخت بد. یا پراگنده بودن، پهن بودن گسترده بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراگنده
تصویر پراگنده
((پَ گَ دِ))
غمگین، پریشان، تلف شده، گوناگون، متفرق، شیفته، شوریده، مشهور، معروف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پراگنیدن
تصویر پراگنیدن
((پَ گَ دَ))
گستردن، پخش شدن، سرپیچی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پراگندن
تصویر پراگندن
((پَ گَ دَ))
پاشیدن، پریشان کردن، پخش کردن، مشهور کردن، به هر سوی فرستادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پراشیده
تصویر پراشیده
((پَ دِ))
پریشان، پراکنده، برباد داده، بی خود گردیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پراکنیدن
تصویر پراکنیدن
انتشار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پراکنده
تصویر پراکنده
Diffuse, Scattered, Freckly, Straggly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پراکنده
تصویر پراکنده
рассеянный , с веснушками , разбросанный , спутанный
دیکشنری فارسی به روسی