جدول جو
جدول جو

معنی پراکنیدن

پراکنیدن
پراکندن، پاشیدن، پریشان کردن
تصویری از پراکنیدن
تصویر پراکنیدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با پراکنیدن

پراکنیدن

پراکنیدن
پراکندن:
بسا مرد لئیما که می بخورد
کریمی بجهان در پراکنید.
رودکی.
، تخلف کردن. سرپیچی کردن:
مرا مرده در خاک مصر آکنید
ز گفتار من هیچ مپراکنید.
فردوسی.
و رجوع به پراکندن و درپراکنیدن شود
لغت نامه دهخدا

پراکنیده

پراکنیده
پاشیده پاچیده پریشان پخش بشولیده پشولیده پرت وپلا متفرق متشتت، تلف شده صرف شده، گوناگون متفرق، بیگانه غریب مقابل خویش، شیفته شوریده مجذوب، بیشعور کم عقل، بی بندوبار لاابالی بی حفاظ، مشهور، حق ناشناس پست، مطالب جدا و تاء لیف ناشده. یا بخت پراگنده. بخت بد. یا پراگنده بودن، پهن بودن گسترده بودن
فرهنگ لغت هوشیار