جدول جو
جدول جو

معنی پرادویه - جستجوی لغت در جدول جو

پرادویه
ادویه دار، تند، تیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرمودیه
تصویر پرمودیه
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر ساوه پادشاه ترک و هم زمان با بهرام چوبین سردار ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ادویه
تصویر ادویه
گیاهانی که برای خوش طعم، خوش مزه یا خوش بو کردن غذا به کار می روند، در پزشکی دوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کراویه
تصویر کراویه
کراویا، گیاهی چتری با گل های سفید و تخمی شبیه زیره که مصرف دارویی دارد، شاه زیره، زیره رومی، کرویا، قرنباد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پراویز
تصویر پراویز
سجاف جامه، پارچۀ باریک و دراز که در کنارۀ جامه یا دوختنی دیگر از همان رنگ یا رنگ دیگر دوخته می شود، پروز، پریز، فرویز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راویه
تصویر راویه
نقل کنندۀ سخن و خبر از کسی، راوی
مشک یا دلو بزرگ آبکشی
خورجین، ظرفی یا جایی که توشه را در آن بگذارند، کیسه، خورجین، توشه دان، کنف، توشدان، حرزدان، جراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پراکوه
تصویر پراکوه
بالای کوه، روی کوه، آن طرف کوه، آن روی کوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاشویه
تصویر پاشویه
آب رو باریکی که گرداگرد حوض درست می کنند،
پله یا لبۀ حوض که در آنجا پاهای خود را می شویند، جای شستن پا،
محلولی که از نمک، خردل یا داروهای دیگر برای شستن پاهای بیمار درست کنند
پاشویه دادن: شستن پاهای بیمار با محلول نمک یا خردل یا داروی دیگر برای تخفیف تب و حرارت بدن
پاشویه کردن: شستن پاهای بیمار با محلول نمک یا خردل یا داروی دیگر برای تخفیف تب و حرارت بدن، پاشویه دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پادویی
تصویر پادویی
شغل و عمل پادو، دوندگی در پی کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پراندوه
تصویر پراندوه
سخت اندوهگین، بسیار غمگین
فرهنگ فارسی عمید
(پُ اَ هْ)
سخت غمگین. سخت غمناک. محزون. پرانده. اسیف:
بشد گیو با دل پراندوه و درد
دودیده پر از آب و رخ لاجورد.
فردوسی.
بزرگان ایران پراندوه و درد
رخان زرد و لبها شده لاجورد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(توی یِ)
لوئی. یکی از آباء یسوعی و متکلم فرانسوی متولد در دیژن، که در آثار ولتر مورد طعن و طنز است
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
آب گرم خالص یا مخلوط بخردل و نمک و غیره که پای بیمار بدان شویند، دیوارۀ حوض، آب رو گرداگرد حوض.
- پاشویه کردن، شستن پای بیمار با آب گرم مخلوط به نمک یا خردل و امثال آن تا حرارت و تبش او کم شود.
لغت نامه دهخدا
(وَیْهْ / دو یَ)
بروایتی نام یکی از نیاکان ابوالطیب طاهر بن حسین بن معصب بن رزیق بن ماهان (یا... رزیق بن اسعد بن دادویه) است. مؤسس سلسلۀ طاهریان. (تاریخ سیستان حاشیۀ ص 172). کلمه دادویه مرکب از ’داد’ است و ’اویه’ از ادوات اتصاف
ابن شهریار اصفهانی یکی از ایرانیان ناقل و مترجم از فارسی. (لکلرک ج 1 ص 381)
لغت نامه دهخدا
(بُ یَ)
نام یکی از لغویین و نحویین است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(دِ نی یَ)
تأنیث رادنی، ناقه رادنیه، ای خالطت حمرته صفره. (منتهی الارب). رجوع به رادن و رادنی شود
لغت نامه دهخدا
(پَ یَ)
فشافویه. نام بلوکی در جنوب شرقی طهران. دو بلوک غار و پشاپویه از شمال محدود است به کوه سه پایه و حومه طهران و کن و از مغرب به شهریار و از جنوب به دریاچۀ قم و کویر و از مشرق به ورامین، قسمت شمالی آن موسوم به غار و قسمت جنوبی پشاپویه است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 358). ناحیت فشافویه، و در او سی پاره دیه است. کوشک و علی آباد وکیلین [ظاهراً کلین] و جرم و قوج اغاز، معظم قرای آنجاست. (نزههالقلوب حمداﷲ مستوفی ص 54). و هم چنین در ولایت نشابوریه [ظ. پشاپویه] و [در] شهریار، پشتۀ سرخی است در زیر آن پشته غاریست و در آن غار مثال پستانهای شتر آویخته است و ازو قطرات میچکد و در اکثر اوقات آن غار از آن قطرات پرآب است و مردم معلول را مفید است و به تبرک بجایها برند و گویند از برکت امامزاده است که در آن نواحی آسوده است. (نزههالقلوب ص 287 از تحفهالغرایب)
لغت نامه دهخدا
(خَ یَ)
مادر ملک ابومنصور: و مادر ملک ابومنصور زنی مطربه بود خراسویه نام و همانا پراکنده میزیست. (از فارسنامۀ ابن بلخی). و فضلویه ابن خراسویه مادر ملک ابومنصور بگرفت و در گرماوه گرم کرد بی آب تا در آنجا هلاک شد. (از فارسنامۀ ابن بلخی)
دختر جستان بن وهسودان و مادر مرزبان. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَدْ یَ)
چاردارو، مخلوطی از چند داروی مختلف (چهار یا بیشتر) که دراغذیه بکار میبرند. در تداول عوام به مخلوطی از میخک، جوز بویا، فلفل و دارچین یا زنجبیل اطلاق میشود
لغت نامه دهخدا
(پُ اَ)
حالت و چگونگی پراندوه
لغت نامه دهخدا
(یَ)
ابن شاهویه. از مؤلفین و مترجمین عهد خلفای عباسی است. کریستن سن در ایران در زمان ساسانیان آرد: منابعی که حمزۀ اصفهانی در دست داشته بنابر تشخیص خود او به سه نوع منقسم میتواند شد مترجمان یعنی ابن المقفع و محمد بن الجهم البرمکی و زاذویه بن شاهویه الاصفهانی که متن خوذای نامگ را تا اندازه ای از روی صحت نقل کرده بودند ولی در ترجمه آنها حذف و اختصار و اجرای سلیقۀ شخصی راه داشته است. (ایران در زمان ساسانیان ص 79). و در سبک شناسی ج 2 ص 2 آمده است: غیر از ابن المقفع بعداز او چندین تن دیگر نیز سیرالملوکهای عدیده در تاریخ پادشاهان ایران بعربی ترتیب داده اند که یا مستقیماً ترجمه از پهلوی بوده است یا تهذیب و تحریر و حک واصلاح ترجمه ابن المقفع و غیر او، از قبیل: محمد بن الجهم البرمکی و محمد بن بهرام بن مطیار الاصفهانی و هشام بن قاسم الاصفهانی و موسی بن عیسی الکسروی و زاذویه بن شاهویه الاصفهانی و غیر هم - انتهی. مؤلف آثارالباقیه و مجمل التواریخ و القصص از کتاب زادویه یاد و سخنانی درباره نام روزها و ماهها و اعیاد و سنتهای ایران باستان نقل کرده اند. رجوع به آثارالباقیه ص 217، 221، 42 و کتاب التفهیم ص 268 و مزدیسنا و تأثیر آن در ادب پارسی ص 20 و فهرست ابن ندیم ص 342 چ مصر شود
لغت نامه دهخدا
(گُ یَ)
خواهر بهرام چوبین: و خواهر بهرام را زن کرده، نام وی گردویه بود. (فارسنامۀ ابن بلخی)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
فراکوه. آنسوی کوه. آنروی کوه. آنطرف کوه. آنجانب کوه. (برهان) :
گذر بودمان بر پراکوه تون
ز شهر آمدیم از سحرگه برون.
نزاری.
، آنجای از کوه که آب بدانسوی روان باشد. (السامی فی الاسامی). طرفی از کوه که عمیق باشد و آب از آنجا روان شود. (برهان). آنروی کوه که به گودال باشد. (رشیدی). هو من الجبل حیث ینسفح الیه الماء ای ینسکب. (السامی فی الاسامی). براکوه
لغت نامه دهخدا
تصویری از پادوی
تصویر پادوی
عمل پادو پاکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راویه
تصویر راویه
نقل کننده سخن و خبر از کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادویه
تصویر ادویه
داروها، ج دوا
فرهنگ لغت هوشیار
گونه ای زیره که بنام زیره سیاه یا زیره سیاه کرمانی موسوم و دارا ریشه های متورم است و در افغانستان و بلوچستان بفراوانی میروید. از دانه هایش بمنظور معطر کردن اغذیه استفاده میکنند و بعلاوه دارا خاصیت باد شکن و از بین بردن نفخ های روده مقوی و قاعده آور و مدر است کرویه کراویه قرنباد زیره سیاه زیره کرمانی با سلیقون از حمیون فادرونی کمون رومی تقرد تقده قاروا شاه زیره تقر قرنفار کمون فرنگی کراویه صحرایی قرامن کیمیونی قردمانا کراویه بری کراویه دشتی تخم توخره قرطمانا کراویه رومی کراویه جبلی. یا کراویا بری. یا کروایاء جبلی. یا کراویاء دشتی. یا کراویاء رومی. یا کراویا صحرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراکوه
تصویر پراکوه
آنسوی کوه، آنجانب کوه
فرهنگ لغت هوشیار
دراسمایی نظیر (هرمزجادویه) و (بهمن جادویه) (جاذویه) بمعنی شفیع و واسطه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاشویه
تصویر پاشویه
محلول نمک که جهت شستن پاهای بیمار درست کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراندوه
تصویر پراندوه
سخت غمگین، محزون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادویه
تصویر ادویه
((اَ یِّ))
جمع دواء، داروها، عموم دیگ افزارها از هر نوع مانند، فلفل، دارچین، زیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راویه
تصویر راویه
مشک بزرگی که در آن آب را حمل و نقل کنند، چارپایی که مشک آب را بر آن بار کنند
فرهنگ فارسی معین
((یِ))
آب گرمی که نمک یا خردل را در آن حل کرده و به وسیله آن پای بیمار را بشویند، آبراه کوچک در اطراف حوض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پراکوه
تصویر پراکوه
((پَ))
براکوه، آن جای از کوه که عمیق است و آب به سوی آن سرازیر شود
فرهنگ فارسی معین