جدول جو
جدول جو

معنی پذیرفتگاری - جستجوی لغت در جدول جو

پذیرفتگاری
(پَرُ)
قبول. تعهد. تکفّل. ضمان: عبدالله بن حازم به خراسان شد از قبل عبدالله بن زبیر عبدالملک بسیار نامه کرد به عبداﷲ البته قبول نکرد و گفت هفت سال خراسان بتو دهم و پذیرفتگاری کرد البته قبول نکرد و گفت... (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). ایشان راه تبصبص... پیش گرفتند و از زبان عبدالملک بن نوح پذیرفتگاریها کردند. (ترجمه تاریخ یمینی).... که عضدالدوله و مؤیدالدوله به شمس المعالی رسول فرستادند و التماس کردند که فخرالدوله را بخدمت ایشان بازفرستد و بر سر آن پذیرفتگاری بسیار کردند از خزاین و اموال. (ترجمه تاریخ یمینی).
، پذیرفتگاری کردن، ضمان. (تاج المصادر بیهقی). تعهّد. تعهد کردن. برعهده گرفتن. قبول کردن
لغت نامه دهخدا
پذیرفتگاری
قبول پذیرفتاری، فرمانبرداری مطاوعت، اقرار اعتراف
تصویری از پذیرفتگاری
تصویر پذیرفتگاری
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پذرفتاری
تصویر پذرفتاری
قبول، تعهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پذیرفتکاری
تصویر پذیرفتکاری
قبول، تعهد، ضمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پذرفتگار
تصویر پذرفتگار
قبول کننده، پذیرنده، ضامن، کفیل، متعهد، برای مثال چو روشن گشت بر شاپور کارش / به صد سوگند شد پذرفتگارش (نظامی۲ - ۲۸۵)، فرمان بردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پذرفتگاری
تصویر پذرفتگاری
قبول، پذیرش، تعهد، ضمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پذیرفتاری
تصویر پذیرفتاری
پایندانی، تعهد، کفالت، فرمان برداری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پذیرفتکار
تصویر پذیرفتکار
پذیرنده، قبول کننده، ضامن، کفیل
فرهنگ فارسی عمید
(پِ رُ)
ضمان. ضمانت. ذمّه. کفالت. تعهّد. پذیرفتاری. تقبّل. تکفّل. تکفیل. وعد. وعده. عده. مطاوعت. قبول. قبله. عقد. زعامت
لغت نامه دهخدا
(اَ دَق ق)
پذیرفتگار. قبول کننده. پذیرنده. مطاوع. معترف. پذرفتار. و برای معانی این کلمه رجوع به پذرفتار شود:
چو روشن گشت بر شاپور کارش
به صد سوگند شد پذرفتگارش.
نظامی.
، فرمانبردار
لغت نامه دهخدا
(پَ رُ)
پذرفتار. تاوان دار. ضامن. (دهار). کافل. متعهّد. کفیل. (زمخشری). ضمین. قبیل. پایندان: بندوی و بسطام خالان پرویز که اندر زندان باز داشته بودند این خبر بشنیدند بندوی سوی مهتران لشکر کس فرستاد که تا کی بلای وی کشید او را از ملک بازکنید. و پسرش پرویز از آذربایجان بیاورید و بپادشاهی بنشانید و ما هر دو شما راپذیرفتاریم از پرویز بهمه نیکوئی و داد پس مردمان را از این سخن خوش آمد. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی).
، زعیم. سردار. ریش سفید قوم. و رجوع به پذیرفتار شود
لغت نامه دهخدا
(پَ رُ)
متعهد. قبول کننده. پذرفتار. پذیرفتار، فرمانبردار. (برهان). مطاوع، مقرّ. معترف، سردار و ریش سفید قوم. (برهان). زعیم
لغت نامه دهخدا
(پَ رُ)
پذرفتاری. ضمان. (دهار). ضمانت. ذمّه. کفالت. تعهّد. تقبّل. تکفّل. تکفیل. عهد. تعهد. کیانت. کیان. تکافل. پایندانی. (مجمل اللغه) : چون شب درآمد عثمان سوی علی آمد و گفت باید که این مردمان را بازگردانی علی گفت بر چه حجت بازگردانم عثمان گفت هر چه تو فرمائی آن کنم علی گفت رواست پس علی دیگر روز برفت و ایشان را پذیرفتاری کرد و بازگردانید. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). مردمان بر ایشان گرد آمدند از هر سوی تا لشکری بزرگ شد و مسافربن کثیرایشان را برداشت از بیلقان و به وزنان شد خبر به عاصم بن یزید شد از ارمینیه و آذربایجان منادی فرمود و لشکرگاه بیرون آمد پس مردی بیامد از بردع گفت خبرداری از عاصم گفت دارم فروآمده است بر در بردع به فلان جای گفت تو راه دانی بردن بر لشکر او اندر شب، گفت توانم. مسافر او را پذیرفتاری کرد و لشکر برداشت و این مرد او را به لشکرگاه عاصم برد. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). مردمان گفتند ماکس فرستیم تا مردمان شهر با سلاحها بیایند و ترا هیچکس خلاف نکنند... پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم شاد شد و ایشان را دعا کرد و عباس را گفت ای عم ّ امیدوارم که ایزد سبحانه و تعالی این کار تمام کند و دین من برین مردمان آشکارا کند که عدد این نقیبان و مهتران (مدینه) که پذیرفتاری کرده اند دوازده تن اند و حواریان عیسی دوازده تن بودند. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی).
- پذیرفتاری کردن، کفالت. ضمانت. ضمان. اکفال
لغت نامه دهخدا
(پِ رُ)
قبول. پذرفتاری: از زبان عبدالملک بن نوح پذرفتگاریها کردند و بوفور رعایت و مزید عنایت موعود گردانیدند. (ترجمه تاریخ یمینی).
، در بیت ذیل این کلمه آمده و چنین مینماید که بمعنی دعا و آفرین و درود یا اعتذار ومعذرت باشد:
درودت باد شهرو از شهنشاه
ز داماد نکوبخت نکوخواه
درودت با بسی پذرفتگاری
بشاهی و مهی و کامگاری.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین ص 46)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پذرفتگار
تصویر پذرفتگار
قبول کننده پذیرنده، فرمانبردار مطیع، مقر معترف خستو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پذرفتاری
تصویر پذرفتاری
ضمانت، کفالت، وعده
فرهنگ لغت هوشیار
قبول کننده پذیرفتار، فرمانبردار مطاوع، مقر معترف خستو، سردار ریش سفید قوم زعیم
فرهنگ لغت هوشیار
تاوان دار ضامن متعهد کفیل پایندان پذرفتار، سردار ریش سفید قوم زعیم
فرهنگ لغت هوشیار
قبول پذرفتاری، فرمانبرداری اطاعت، اقرار اعتراف، آفرین درود دعا اعتذار معذرت
فرهنگ لغت هوشیار
قبول پذرفتاری، فرمانبرداری اطاعت، اقرار اعتراف، آفرین درود دعا اعتذار معذرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پذیرفتاری
تصویر پذیرفتاری
ضمانت، تعهد، تقبل
فرهنگ لغت هوشیار
قبول کننده پذیرفتار، فرمانبردار مطاوع، مقر معترف خستو، سردار ریش سفید قوم زعیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پذیرفتکاری
تصویر پذیرفتکاری
قبول پذیرفتاری، فرمانبرداری مطاوعت، اقرار اعتراف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پذیرفتگاری کردن
تصویر پذیرفتگاری کردن
بر عهده گرفتن قبول کردن تعهد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پذرفتکاری
تصویر پذرفتکاری
پذیرش، فرمانبرداری، اقرار، اعتراف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پذیرفتار
تصویر پذیرفتار
((پَ رُ))
کفیل، ضامن، سردار، ریش سفید قوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پذیرفتاری
تصویر پذیرفتاری
استقبال
فرهنگ واژه فارسی سره