جدول جو
جدول جو

معنی پذرفتنی - جستجوی لغت در جدول جو

پذرفتنی
(پِ رُ تَ)
پذیرفتنی. قبول کردنی، که در خور پذیرفتن بود. و رجوع به پذیرفتنی شود:
همانگه بگفت آنچه بد گفتنی
همه درپذیرفت پذرفتنی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
پذرفتنی
قبول کردنی، پذیرفتنی
تصویری از پذرفتنی
تصویر پذرفتنی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پذیرفتن
تصویر پذیرفتن
قبول کردن، اجابت کردن
بر عهده گرفتن
کسی را نزد خود بار دادن، پذیرایی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پذرفتاری
تصویر پذرفتاری
قبول، تعهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پذرفتار
تصویر پذرفتار
قبول کننده، ضامن، کفیل، فرمان بردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پذرفتن
تصویر پذرفتن
پذیرفتن، قبول کردن، اجابت کردن، بر عهده گرفتن، کسی را نزد خود بار دادن، پذیرایی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(پَ رُ تَ)
نپذیرفتنی. نامقبول. غیرقابل قبول. نشنودنی. که قابل اطاعت کردن نیست
لغت نامه دهخدا
(پَ رُ تَ)
درخور پذیرفتن. قبول کردنی. قابل قبول، در اصطلاح بانک سندی که قابل قبول باشد
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ نَ کَ دَ)
پذیرفتن. قبول کردن. تعهّد. تقبّل:
بپذرفت وفرمود تا باژ و ساو
نخواهند اگر چندشان بود تاو.
فردوسی.
زواره بدو گفت کای نامدار
نبایست پذرفت از او زینهار.
فردوسی.
بجز دیگر اسپی نپذرفت ازوی
وز آنجا سوی خانه بنهاد روی.
فردوسی.
میانجی بپذرفت و خاقان بداد
یکی را که دارد ز خاتون نژاد.
فردوسی.
بپذرفت فرزند او نیکمرد
نیاورد هرگز بدو باد سرد.
فردوسی.
نپذرفت ازو هر چه آورده بود
علف بود اگر بدره و برده بود.
فردوسی.
بپذرفت چیزی که آورده بود
طرائف بدو بدره و برده بود.
فردوسی.
سکندر بپذرفت و بنواختشان
بدان خرمی جایگه ساختشان.
فردوسی.
همان باژ بایدت پذرفت نیز
که دانش به از نامبردار چیز.
فردوسی.
نپذرفت ازو جامه و اسب و زر
که ننگ آمدش ز آن کلاه و کمر.
فردوسی.
بپذرفت شاهی و برخاست زو
بیامد نشست از بر گاه نو.
فردوسی.
چو دل بخدمت او دادی و ترا پذرفت
ز خدمت دگران دل چو آینه بزدای.
فرخی.
چو با تو نیست ایشان را توان داوری کردن
چه چاره است از تواضع کردن و پذرفتن پیمان.
فرخی.
مکن دزدی و چیز دزدان مخواه
تن از طمع مفکن بزندان و چاه
ز دزدان هر آنکس که پذرفت چیز
بزودی ورا دزد گیرند نیز.
اسدی.
بگرشاسب گفت اثرط ای شوربخت
ز شاه از چه پذرفتی این جنگ سخت.
اسدی.
سپهدار پذرفت کامروز من
رهائی دهمتان از این اهرمن.
اسدی.
، شنودن، پذیرفتن. اطاعت کردن:
پس پند بپذرفتم و این شعر بگفتم
از من بدل خرما بس باشد کنجال.
ابوالعباس.
دگر پهلوانان کجا رفته اند
مگر پند خسرو نپذرفته اند.
فردوسی.
بپذرفت ازو این سخن اردشیر
بپیش بزرگان برنا و پیر.
فردوسی.
آن دل چون سنگ ما را چندچند
پند گفتیم و نمی پذرفت پند.
مولوی.
، عهد و نذر کردن:
به آتش بداد آنچه پذرفته بود
سخن هر چه پیش ردان گفته بود.
فردوسی.
- پذرفتن از، عهد و نذر:
که پذرفت خسرو ز یزدان پاک
ز گردنده خورشید و ارمنده خاک
که تا من بوم شاه در پیشگاه
مرا باشد ایران و گنج و سپاه.
فردوسی.
و رجوع به پذیرفتن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پذرفتاری
تصویر پذرفتاری
ضمانت، کفالت، وعده
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که کم و بسیار کسی برگردن گیرد و برساند پایندان ضامن کفیل پذیرفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارفتنی
تصویر نارفتنی
آنکه رفتنی نیست آن کس که نرود ماندنی، آنچه که نباید کرد نکردنی: (بلکه از متسوقان و مضربان و عاقبت نانگران و جوانان کار نادیدگان نیز کارها رفته است نارفتنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پذیرفتن
تصویر پذیرفتن
قبول کردن، برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
برداشتن قبول کردن تقبل استقبال پذیرفتن: مقابل رد کردن، متقبل شدنملتزم شدن بذمه گرفتن تعهد کردن: (برکن الدوله نوشت و مالی بی اندازه بپذیرفت که هر سال بدهد) (مجمل التواریخ)، قبول کردن قبولی نوشتن، قبول شدن نذر و مانند آن: (نشان پذیرفتنش (پذیرفتن قربانی) آن بدی - که از آسمان آتشی آمدی) (یوسف و زلیخا منسوب بفردوسی)، قبول باصطلاح منجمان مقابل رد: (اگر چنانست که میان ایشان قبول و پذیرفتن بود یاسفلی اندروتد بود یا هر دو باو تاد یامایلی اوتاد باشند عاقبت این ردبصلاح باز آید) (التفهیم 493) -6 انفعال تاء ثر، اقرار کردن اعتراف کردن، سپاس گزاشتن شکر کردن، مستجاب کردن استجابت اجابت، جایز شمردن، -11 فرمانبرداری کردن مطاوعت. یا پذیرفتن از کسی. قول دادن باو عهد کردن با او. یا پذیرفتن پند (گفتار سخن نصیحت) پیروی کردن شنودن نیوشیدن اطاعت کردن اجابت کردن، یا پذیرفتن پوزش. در گذشتن از گناه عفو کردن گناه
فرهنگ لغت هوشیار
در خور پذیرفتن قبول کردنی پذرفتنی، باور کردنی قابل قبول، سندی که قابل قبول باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پذرفتن
تصویر پذرفتن
((پَ رُ تَ))
پذیرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پذرفتار
تصویر پذرفتار
((پَ رُ))
ضامن، کفیل، فرمانبردار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پذیرفتن
تصویر پذیرفتن
((پَ رُ تَ))
برداشتن، قبول کردن، به عهده گرفتن، استجابت، اقرار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پذیرفتنی
تصویر پذیرفتنی
قابل قبول، موجه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نپذیرفتنی
تصویر نپذیرفتنی
غیرقابل قبول
فرهنگ واژه فارسی سره
باورکردنی، پسندیده، قابل قبول، مطلوب، مقبول، موردپسند
متضاد: غیرقابل قبول، نپذیرفتنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از پذیرفتن
تصویر پذیرفتن
Accept, Admit, Undertake
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پذیرفتن
تصویر پذیرفتن
accepter, admettre, entreprendre
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پذیرفتن
تصویر پذیرفتن
aceptar, admitir, emprender
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پذیرفتن
تصویر پذیرفتن
menerima, mengakui, melakukan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پذیرفتن
تصویر پذیرفتن
ยอมรับ , ยอมรับ , รับ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پذیرفتن
تصویر پذیرفتن
accepteren, toegeven, ondernemen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پذیرفتن
تصویر پذیرفتن
akzeptieren, zugeben, unternehmen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پذیرفتن
تصویر پذیرفتن
accettare, ammettere, intraprendere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پذیرفتن
تصویر پذیرفتن
aceitar, admitir, empreender
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پذیرفتن
تصویر پذیرفتن
接受 , 承认 , 承担
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پذیرفتن
تصویر پذیرفتن
akceptować, przyznać, przedsięwziąć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پذیرفتن
تصویر پذیرفتن
приймати , визнавати , брати на себе
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پذیرفتن
تصویر پذیرفتن
принимать , признавать , предпринимать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پذیرفتن
تصویر پذیرفتن
स्वीकार करना , करना
دیکشنری فارسی به هندی