تعهّد. وعد. ضمان: بعد از مدتی بتماشای هرات رفت در نظرش خوش آمد آنجا فروکشید امیران او را هوای زن و بچه بود امیرنصر نه عزم بخارا کردی و نه امیران را دستوری دادی که بخانه روند و یا زن و بچه به هرات آورند امیران از طاقت طاق شدند و بیم بود که بر امیر نصر خروج کنند هرچه بمقربان حضرت وسیلت می جستند فائده ای نبود تا رودکی را پذرفتها کردند و این ابیات در صفت خوشی بخارا و تهییج امیرنصر بر عزیمت آنجا بخواند: بوی جوی مولیان آید همی... (از تاریخ گزیده)
تعهّد. وعد. ضمان: بعد از مدتی بتماشای هرات رفت در نظرش خوش آمد آنجا فروکشید امیران او را هوای زن و بچه بود امیرنصر نه عزم بخارا کردی و نه امیران را دستوری دادی که بخانه روند و یا زن و بچه به هرات آورند امیران از طاقت طاق شدند و بیم بود که بر امیر نصر خروج کنند هرچه بمقربان حضرت وسیلت می جستند فائده ای نبود تا رودکی را پذرفتها کردند و این ابیات در صفت خوشی بخارا و تهییج امیرنصر بر عزیمت آنجا بخواند: بوی جوی مولیان آید همی... (از تاریخ گزیده)
پذیرفتار. کفیل. (زمخشری). حمیل. پایندان. ضامن. کسی که کم و بسیار کسی بر گردن گیرد و برساند. صبیر. غریر. قبیل. (منتهی الارب). کافل. زعیم: دلت براز خدااز زمانه راهبر است کفت به روزی خلق خدای پذرفتار. اسدی. - پذرفتار شدن، زعامت. ضمانت. کفالت. پایندانی
پذیرفتار. کفیل. (زمخشری). حمیل. پایندان. ضامن. کسی که کم و بسیار کسی بر گردن گیرد و برساند. صبیر. غریر. قبیل. (منتهی الارب). کافل. زعیم: دلت براز خدااز زمانه راهبر است کفت به روزی خلق خدای پذرفتار. اسدی. - پذرفتار شدن، زعامت. ضمانت. کفالت. پایندانی
پذیرفتگار. قبول کننده. پذیرنده. مطاوع. معترف. پذرفتار. و برای معانی این کلمه رجوع به پذرفتار شود: چو روشن گشت بر شاپور کارش به صد سوگند شد پذرفتگارش. نظامی. ، فرمانبردار
پذیرفتگار. قبول کننده. پذیرنده. مطاوع. معترف. پذرفتار. و برای معانی این کلمه رجوع به پذرفتار شود: چو روشن گشت بر شاپور کارش به صد سوگند شد پذرفتگارش. نظامی. ، فرمانبردار
قبول. پذرفتاری: از زبان عبدالملک بن نوح پذرفتگاریها کردند و بوفور رعایت و مزید عنایت موعود گردانیدند. (ترجمه تاریخ یمینی). ، در بیت ذیل این کلمه آمده و چنین مینماید که بمعنی دعا و آفرین و درود یا اعتذار ومعذرت باشد: درودت باد شهرو از شهنشاه ز داماد نکوبخت نکوخواه درودت با بسی پذرفتگاری بشاهی و مهی و کامگاری. فخرالدین اسعد (ویس و رامین ص 46)
قبول. پذرفتاری: از زبان عبدالملک بن نوح پذرفتگاریها کردند و بوفور رعایت و مزید عنایت موعود گردانیدند. (ترجمه تاریخ یمینی). ، در بیت ذیل این کلمه آمده و چنین مینماید که بمعنی دعا و آفرین و درود یا اعتذار ومعذرت باشد: درودت باد شهرو از شهنشاه ز داماد نکوبخت نکوخواه درودت با بسی پذرفتگاری بشاهی و مهی و کامگاری. فخرالدین اسعد (ویس و رامین ص 46)
پذیرفتن. قبول کردن. تعهّد. تقبّل: بپذرفت وفرمود تا باژ و ساو نخواهند اگر چندشان بود تاو. فردوسی. زواره بدو گفت کای نامدار نبایست پذرفت از او زینهار. فردوسی. بجز دیگر اسپی نپذرفت ازوی وز آنجا سوی خانه بنهاد روی. فردوسی. میانجی بپذرفت و خاقان بداد یکی را که دارد ز خاتون نژاد. فردوسی. بپذرفت فرزند او نیکمرد نیاورد هرگز بدو باد سرد. فردوسی. نپذرفت ازو هر چه آورده بود علف بود اگر بدره و برده بود. فردوسی. بپذرفت چیزی که آورده بود طرائف بدو بدره و برده بود. فردوسی. سکندر بپذرفت و بنواختشان بدان خرمی جایگه ساختشان. فردوسی. همان باژ بایدت پذرفت نیز که دانش به از نامبردار چیز. فردوسی. نپذرفت ازو جامه و اسب و زر که ننگ آمدش ز آن کلاه و کمر. فردوسی. بپذرفت شاهی و برخاست زو بیامد نشست از بر گاه نو. فردوسی. چو دل بخدمت او دادی و ترا پذرفت ز خدمت دگران دل چو آینه بزدای. فرخی. چو با تو نیست ایشان را توان داوری کردن چه چاره است از تواضع کردن و پذرفتن پیمان. فرخی. مکن دزدی و چیز دزدان مخواه تن از طمع مفکن بزندان و چاه ز دزدان هر آنکس که پذرفت چیز بزودی ورا دزد گیرند نیز. اسدی. بگرشاسب گفت اثرط ای شوربخت ز شاه از چه پذرفتی این جنگ سخت. اسدی. سپهدار پذرفت کامروز من رهائی دهمتان از این اهرمن. اسدی. ، شنودن، پذیرفتن. اطاعت کردن: پس پند بپذرفتم و این شعر بگفتم از من بدل خرما بس باشد کنجال. ابوالعباس. دگر پهلوانان کجا رفته اند مگر پند خسرو نپذرفته اند. فردوسی. بپذرفت ازو این سخن اردشیر بپیش بزرگان برنا و پیر. فردوسی. آن دل چون سنگ ما را چندچند پند گفتیم و نمی پذرفت پند. مولوی. ، عهد و نذر کردن: به آتش بداد آنچه پذرفته بود سخن هر چه پیش ردان گفته بود. فردوسی. - پذرفتن از، عهد و نذر: که پذرفت خسرو ز یزدان پاک ز گردنده خورشید و ارمنده خاک که تا من بوم شاه در پیشگاه مرا باشد ایران و گنج و سپاه. فردوسی. و رجوع به پذیرفتن شود
پذیرفتن. قبول کردن. تعهّد. تقبّل: بپذرفت وفرمود تا باژ و ساو نخواهند اگر چندشان بود تاو. فردوسی. زواره بدو گفت کای نامدار نبایست پذرفت از او زینهار. فردوسی. بجز دیگر اسپی نپذرفت ازوی وز آنجا سوی خانه بنهاد روی. فردوسی. میانجی بپذرفت و خاقان بداد یکی را که دارد ز خاتون نژاد. فردوسی. بپذرفت فرزند او نیکمرد نیاورد هرگز بدو باد سرد. فردوسی. نپذرفت ازو هر چه آورده بود علف بود اگر بدره و برده بود. فردوسی. بپذرفت چیزی که آورده بود طرائف بدو بدره و برده بود. فردوسی. سکندر بپذرفت و بنواختشان بدان خرمی جایگه ساختشان. فردوسی. همان باژ بایدت پذرفت نیز که دانش به از نامبردار چیز. فردوسی. نپذرفت ازو جامه و اسب و زر که ننگ آمدش ز آن کلاه و کمر. فردوسی. بپذرفت شاهی و برخاست زو بیامد نشست از بر گاه نو. فردوسی. چو دل بخدمت او دادی و ترا پذرفت ز خدمت دگران دل چو آینه بزدای. فرخی. چو با تو نیست ایشان را توان داوری کردن چه چاره است از تواضع کردن و پذرفتن پیمان. فرخی. مکن دزدی و چیز دزدان مخواه تن از طمع مفکن بزندان و چاه ز دزدان هر آنکس که پذرفت چیز بزودی ورا دزد گیرند نیز. اسدی. بگرشاسب گفت اثرط ای شوربخت ز شاه از چه پذرفتی این جنگ سخت. اسدی. سپهدار پذرفت کامروز من رهائی دهمتان از این اهرمن. اسدی. ، شنودن، پذیرفتن. اطاعت کردن: پس پند بپذرفتم و این شعر بگفتم از من بَدَل خرما بس باشد کنجال. ابوالعباس. دگر پهلوانان کجا رفته اند مگر پند خسرو نپذرفته اند. فردوسی. بپذرفت ازو این سخن اردشیر بپیش بزرگان برنا و پیر. فردوسی. آن دل چون سنگ ما را چندچند پند گفتیم و نمی پذرفت پند. مولوی. ، عهد و نذر کردن: به آتش بداد آنچه پذرفته بود سخن هر چه پیش ردان گفته بود. فردوسی. - پذرفتن از، عهد و نذر: که پذرفت خسرو ز یزدان پاک ز گردنده خورشید و ارمنده خاک که تا من بوم شاه در پیشگاه مرا باشد ایران و گنج و سپاه. فردوسی. و رجوع به پذیرفتن شود
اقرار کرده. اعتراف کرده. (برهان) ، قبول کرده. (برهان) : کدام زاویه است که پذرفتۀ قوس بود. (التفهیم). ، مقبول. پذیرفته: روزه پذرفته باد و فرّخ عید که بجز فرخیش اختر نیست. عنصری. ، متعهّد. متقبل. - پذرفته شدن، پذیرفته شدن. مقبول شدن. و پذرفته شدن نیایش، مستجاب و درگیر شدن آن: بفرمان یزدان چو این گفته شد نیایش همانا که پذرفته شد. فردوسی
اقرار کرده. اعتراف کرده. (برهان) ، قبول کرده. (برهان) : کدام زاویه است که پذرفتۀ قوس بود. (التفهیم). ، مقبول. پذیرفته: روزه پذرفته باد و فرّخ عید که بجز فرخیش اختر نیست. عنصری. ، متعهّد. متقبل. - پذرفته شدن، پذیرفته شدن. مقبول شدن. و پذرفته شدن نیایش، مستجاب و درگیر شدن آن: بفرمان یزدان چو این گفته شد نیایش همانا که پذرفته شد. فردوسی
آراسته نیکو، خوشدل شاد خرم خوش مبتهج مقابل درشت ناپدرام بدرام، مبارک فرخ خجسته بفال نیک مقابل شوم، همیشه دایم پاینده، سهل مقابل درشت حزن: (اگر چه راه ناپدرام باشد، بپدرامد چو خوش فرجام باشد) (ویس و رامین) -6 درست صحیح، مرتب منظم منتظم مقابل شوریده بدرام، جای خواب و آرام، شادی خوشی: (ما بشادی همه گوییم که ای رود بموی ما بپدرام همی گوییم ای زیر بنال) (فرخی)
آراسته نیکو، خوشدل شاد خرم خوش مبتهج مقابل درشت ناپدرام بدرام، مبارک فرخ خجسته بفال نیک مقابل شوم، همیشه دایم پاینده، سهل مقابل درشت حزن: (اگر چه راه ناپدرام باشد، بپدرامد چو خوش فرجام باشد) (ویس و رامین) -6 درست صحیح، مرتب منظم منتظم مقابل شوریده بدرام، جای خواب و آرام، شادی خوشی: (ما بشادی همه گوییم که ای رود بموی ما بپدرام همی گوییم ای زیر بنال) (فرخی)
برداشتن قبول کردن تقبل استقبال پذیرفتن: مقابل رد کردن، متقبل شدنملتزم شدن بذمه گرفتن تعهد کردن: (برکن الدوله نوشت و مالی بی اندازه بپذیرفت که هر سال بدهد) (مجمل التواریخ)، قبول کردن قبولی نوشتن، قبول شدن نذر و مانند آن: (نشان پذیرفتنش (پذیرفتن قربانی) آن بدی - که از آسمان آتشی آمدی) (یوسف و زلیخا منسوب بفردوسی)، قبول باصطلاح منجمان مقابل رد: (اگر چنانست که میان ایشان قبول و پذیرفتن بود یاسفلی اندروتد بود یا هر دو باو تاد یامایلی اوتاد باشند عاقبت این ردبصلاح باز آید) (التفهیم 493) -6 انفعال تاء ثر، اقرار کردن اعتراف کردن، سپاس گزاشتن شکر کردن، مستجاب کردن استجابت اجابت، جایز شمردن، -11 فرمانبرداری کردن مطاوعت. یا پذیرفتن از کسی. قول دادن باو عهد کردن با او. یا پذیرفتن پند (گفتار سخن نصیحت) پیروی کردن شنودن نیوشیدن اطاعت کردن اجابت کردن، یا پذیرفتن پوزش. در گذشتن از گناه عفو کردن گناه
برداشتن قبول کردن تقبل استقبال پذیرفتن: مقابل رد کردن، متقبل شدنملتزم شدن بذمه گرفتن تعهد کردن: (برکن الدوله نوشت و مالی بی اندازه بپذیرفت که هر سال بدهد) (مجمل التواریخ)، قبول کردن قبولی نوشتن، قبول شدن نذر و مانند آن: (نشان پذیرفتنش (پذیرفتن قربانی) آن بدی - که از آسمان آتشی آمدی) (یوسف و زلیخا منسوب بفردوسی)، قبول باصطلاح منجمان مقابل رد: (اگر چنانست که میان ایشان قبول و پذیرفتن بود یاسفلی اندروتد بود یا هر دو باو تاد یامایلی اوتاد باشند عاقبت این ردبصلاح باز آید) (التفهیم 493) -6 انفعال تاء ثر، اقرار کردن اعتراف کردن، سپاس گزاشتن شکر کردن، مستجاب کردن استجابت اجابت، جایز شمردن، -11 فرمانبرداری کردن مطاوعت. یا پذیرفتن از کسی. قول دادن باو عهد کردن با او. یا پذیرفتن پند (گفتار سخن نصیحت) پیروی کردن شنودن نیوشیدن اطاعت کردن اجابت کردن، یا پذیرفتن پوزش. در گذشتن از گناه عفو کردن گناه
قبول کرده مقبول پذرفته، آنچه بر عهده گرفته باشند آنچه تقبل کرده باشند، مستجاب (دعا)، صورت مقابل پذیرا هیولی: (و هر پذیرایی که بپذیرفته ای هستی وی تمام شود آن پذیرا را هیولی خوانند... و آن پذیرفته را که اندروی بود صورت خوانند) (دانشنامه علائی. الهی) یا پذیرفته بودن، بر عهده گفتن
قبول کرده مقبول پذرفته، آنچه بر عهده گرفته باشند آنچه تقبل کرده باشند، مستجاب (دعا)، صورت مقابل پذیرا هیولی: (و هر پذیرایی که بپذیرفته ای هستی وی تمام شود آن پذیرا را هیولی خوانند... و آن پذیرفته را که اندروی بود صورت خوانند) (دانشنامه علائی. الهی) یا پذیرفته بودن، بر عهده گفتن