جدول جو
جدول جو

معنی پدما - جستجوی لغت در جدول جو

پدما
(پَ)
هشتمین بودا از بیست و چهار بودا که بعقیدۀ بودائیان جنوبی از آدمیان ظهور کردند و بنابر روایات بودائی آنان قوانین بودائی را پیش از ظهور شاکمونی وضع کرده اند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرما
تصویر پرما
اسکنه، وسیلۀ فلزی دسته داری که نجاران برای سوراخ کردن چوب و یا ایجاد شیار به کار می برند، برمه، بهرمه، ماهه، پرمه، برماه، پرماه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ندما
تصویر ندما
ندیم ها، همدم ها، هم صحبت ها، همنشین ها، جمع واژۀ ندیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دما
تصویر دما
گرمی، حرارت، درجۀ حرارت، اندازۀ گرمی یا سردی برحسب مقیاس های قراردادی
دم، نفس، دمیدن هوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پدمه
تصویر پدمه
بهره، حصه، طعامی که در سفره یا دستمال ببندند و از جایی به جای دیگر ببرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیما
تصویر پیما
پیمودن، پیماینده، پسوند متصل به واژه به معنای طی کننده مثلاً جهان پیما، راه پیما، زمین پیما، پسوند متصل به واژه به معنای نوشنده مثلاً باده پیما، واحد اندازه گیری طول، تقریباً معادل دو یا سه گز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدما
تصویر قدما
قدیم ها، پیشین ها، دیرین ها، دیرینه ها، قدیمی ها، جمع واژۀ قدیم
فرهنگ فارسی عمید
قریه ای است به چهار فرسنگی جنوب فرک. (فارسنامه)
لغت نامه دهخدا
نام دختر راجۀ سراندیب و آن دختر را راجۀ چتور بگریزانیده بود و در 703 هجری قمری آنگاه که سلطان علاءالدین چتور را تسخیر کرد این دختر را خلاصی داد. دختر مذکور صاحب حسن بیعدیل بوده است و حکایت او را بعض شعرای ایران به نظم و بعضی ادبا به نثر درآورده اند منجمله حسین غزنوی را قصه ای است منظوم بنام قصۀ پدماوتی و نیز رساله ای بنام تحفهالقلوب به نثر باشد و میرضیاءالدین عبرت و غلامعلی عشرت نیز این قصه رابه نظم بزبان اردو ترجمه کرده اند. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دم و نفس. (انجمن آرا) (از آنندراج) (لغت محلی شوشتر) (برهان) (ناظم الاطباء). قطع. ربو. نفس. نسمه. (یادداشت مؤلف) ، بهر. نهج. نهیج. تتابع نفس. حشا. (یادداشت مؤلف) : و آنچه به شش رود از وی، دما و ضیق النفس و سرفۀ تر و سل تولد کند. (ذخیرۀخوارزمشاهی). انهاج، دما برآوردن. (المصادر زوزنی). دما برافکندن. (تاج المصادر بیهقی). تحشیه، دما بر کسی برافکندن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). نهج، دما برافتادن. ابتهار، دما برافتادن. (تاج المصادر بیهقی). بهر، دما برافکندن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است در کمتر از یک فرسنگی مشرق قیر
لغت نامه دهخدا
(نُدَ)
مصاحبان. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). ندیمان. همنشینان. (ناظم الاطباء). ندماء: امیر عبدالسلام رئیس بلخ را اختیار کرد و از جملۀ ندما بود و به رسولی رفته. (تاریخ بیهقی ص 519).
بود از ندمای شه جوانی
در هر هنری تمام دانی.
نظامی.
یکی از ندمای ملک که در آن سال از سفر دریا آمده بود. (گلستان). و از جمله آداب ندمای ملوک یکی آن است. (گلستان). و طایفه ای از ندمای ملک با او یار شدند. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(قُ دَ)
جمع واژۀ قدیم. (منتهی الارب). قدماء:
بنمود مرا راه علوم قدما پاک
و آنگاه از آن برتر بنمودم و بهتر.
ناصرخسرو.
رجوع به قدیم شود
لغت نامه دهخدا
(پَ مَ / مِ)
حصه. بهره، پدرزه. زله، و هر چیز را گویند که در لنگی و یا رومالی بسته باشند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
یکی از اقوام اصیل آمریکای شمالی که در زوایای شمال غربی بکسیک و در جمهوری آریزونا از جماهیر متفقه جای دارند، مردمانی قوی هیکل و تندرست و دارای تناسب اعضاء کاملند و مقیم در ده باشند و بزراعت اشتغال دارند و ببافتن پاره ای از منسوجات پنبه ای و سبد و زنبیل و ساختن اثاثۀکوچک آشنائی دارند در سوابق ایام مذهب پروتستانی راپذیرفته و راه و رسم زندگی با اروپائیان را آموخته اند ولی در تحت تأثیر این متمدنان مردانشان بدزدی و زنانشان بفحشاء مایل گشته اند، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
نام ایالتی است در جمهوری آریزونا از جماهیر متفقۀ آمریکا، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
از روحانیان بودائی که بقرن هشتم میلادی در ناحیۀ اودیانا که امروز دردستان نامند، ولادت یافت و بر طریقۀ یوگاچاریا ازمذاهب تنترائی میرفت. پادشاه تبت موسوم به تیسرنگ دتسان (از 723 تا 736 میلادی) وی را به تبت خواند و او طریقۀ عرفانی باطلی از بودائی در این کشور انتشار داد. وی در میان اهل تبت جزوخدایان درآمده و بمنزله بودای دوم پرستیده میشود
لغت نامه دهخدا
یکی از حیوانات پستاندار گوشتخوار درندۀ آمریکا، نام عامیانۀ آن کوگوار است
لغت نامه دهخدا
تصویری از ندما
تصویر ندما
مصاحبان، همنشینان، ندیمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پدم
تصویر پدم
کاروان کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دما
تصویر دما
نفس، دم، درجه حرارت
فرهنگ لغت هوشیار
در ترکیب بجای پیماینده آید بمعانی ذیل: پیدا کننده اندازه هر چیز اندازه گیرنده اشیا سنجنده کیال: زمین پیمای سخن پیمای، راه رونده طی کننده: آسمان پیمای بحر پیمای جهان پیمای راه پیمای رود پیمای، نوشنده خورنده باده پیمای قدح پیمای جام پیمای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرما
تصویر پرما
آلتی که نجاران با آن چوب را سوراخ می کنند، مته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پدمه
تصویر پدمه
بهره، حصه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قدیم. یا قدماء خمسه. در میان فلاسفه یونان کسانی بودند که قایل به پنج مبدا قدیم برای عالم وجود بودند: باری تعالی نفس هیولی دهر و خلا و بتعبیر دیگر: باری تعالی نفس کلیه هیولای اولی مکان و زمان مطلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدما
تصویر قدما
((قُ دَ))
جمع قدیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پدمه
تصویر پدمه
((پَ مِ))
بهره، نصیب، غذا یا میوه ای که از یک مهمانی با خود بیاورند، هر چیز پیچیده در دستمال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دما
تصویر دما
((دَ))
اندازه گرمی یا سردی یک جسم بر حسب مقیاس های قراردادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قدما
تصویر قدما
پیشینیان
فرهنگ واژه فارسی سره
حرارت، گرما، گرمی
متضاد: سرما
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیدا
فرهنگ گویش مازندرانی
دی ماه فرس قدیم و تبری
فرهنگ گویش مازندرانی