جدول جو
جدول جو

معنی دما

دما((دَ))
اندازه گرمی یا سردی یک جسم بر حسب مقیاس های قراردادی
تصویری از دما
تصویر دما
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با دما

دما

دما
گرمی، حرارت، درجۀ حرارت، اندازۀ گرمی یا سردی برحسب مقیاس های قراردادی
دَم، نفَس، دمیدن هوا
دما
فرهنگ فارسی عمید

دما

دما
دم و نفس. (انجمن آرا) (از آنندراج) (لغت محلی شوشتر) (برهان) (ناظم الاطباء). قطع. ربو. نفس. نسمه. (یادداشت مؤلف) ، بهر. نهج. نهیج. تتابع نفس. حشا. (یادداشت مؤلف) : و آنچه به شُش رود از وی، دما و ضیق النفس و سرفۀ تر و سل تولد کند. (ذخیرۀخوارزمشاهی). انهاج، دما برآوردن. (المصادر زوزنی). دما برافکندن. (تاج المصادر بیهقی). تحشیه، دما بر کسی برافکندن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). نهج، دما برافتادن. ابتهار، دما برافتادن. (تاج المصادر بیهقی). بهر، دما برافکندن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا

آما

آما
در کلمات مرکب بمعنی آماینده آید. آراینده مرصع: گوهرآمای لوء لوء آمای، پرکننده انبارنده، مستعد کننده مهیا کننده
فرهنگ لغت هوشیار

درا

درا
دری درخشنده ها (مانند در) دراز. طولانی طویل کشیده مقابل کوتاه
درا
فرهنگ لغت هوشیار