جدول جو
جدول جو

معنی پخچوده - جستجوی لغت در جدول جو

پخچوده(پَ دَ / دِ)
پخچیده. پخش و برابر با زمین شده. پهن و پخش گردیده. کوفته. کوفته شده
لغت نامه دهخدا
پخچوده
کوفته شده با پایا با ضربه پهن گشته له شده
تصویری از پخچوده
تصویر پخچوده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیچنده
تصویر پیچنده
آنچه یا آنکه گرد خود یا گرد چیزی بچرخد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخشوده
تصویر بخشوده
عفو شده، معاف از پرداخت مالیات و عوارض
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پخلوچه
تصویر پخلوچه
غلغلک، عمل تحریک ماهیچه های بدن به وسیلۀ انگشت یا وسیلۀ دیگر به طوری که موجب خنده شود، قلقلک، پخپخو، پخلیچه، غلغج، غلمچ، غلغلیچ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیموده
تصویر پیموده
اندازه گیری شده، درنوردیده، راهی که رفته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالوده
تصویر پالوده
صاف شده، پاکیزه شده، پاک شده از آلودگی، فالوده، فالوذج، برای مثال چون آن شاه پالوده گشت از بدی / بتابید از او فرّۀ ایزدی (فردوسی - ۱/۳۶)، فالوده، شربتی که با برف یا یخ و رشتۀ نشاسته یا سیب رنده شده درست می کنند، برای مثال ملک نقل دهان آلوده می خورد / به امّید شکر پالوده می خورد (نظامی۲ - ۲۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پخچیده
تصویر پخچیده
کوفته شده، پهن شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پخچیدن
تصویر پخچیدن
کوفته شدن، پخش شدن، پهن شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیچیده
تصویر پیچیده
پیچ خورده، تابیده، درهم رفته
فرهنگ فارسی عمید
(گَ دَ دَ)
پخچ شدن. کوفته شدن. پهن شدن. پخچیدن:
چو خارپشت که گشتم ز تیر بارانش
که موی بر تن صبرم ز زخم او پخچود.
جمال الدین عبدالرزاق (از شعوری).
، مضایقه و دریغ داشتن. (فرهنگ رشیدی در ذیل لغت پخچ)
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ)
پهن. کوفته شده. پخش و برابر با زمین شده. پخچوده. پهن شده. پهن گردیده:
تیغت تن کوهسار انجیده
گرزت سر روزگار پخچیده.
سراج الدین راجی
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ)
پخچوده. پخچیده. پخشیده. پخچ شده. پهن شده. پخت شده. کوفته شده
لغت نامه دهخدا
تصویری از پالوده
تصویر پالوده
شربتی که با یخ یا برف و رشته نشاسته یا سیب رنده کرده درست کنند
فرهنگ لغت هوشیار
با پیمانه سنجیده مکیل: اکتیال پیموده فاستدن: زمان از دهر بحرکات فلک بحرکات پیموده است که نام آن روز و شب و ماه سال و جز آنست و دهر زمان تا پیموده که مراو را آغاز و انجام نیست، طی کرده سپرده: زخاور همی آمد این آن ز روم بسی یافته رنج و پیموده بوم. (گرشا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه بپیچد آنکه گرد چیزی یا گرد خود برآید پیچان: چو دست کمند افکنان روزگار همه شاخها پرز پیچنده مار. (گرشا. لغ)، ناهموار ناراست کج: چون جور است بر آید و هموار دلیل پیچنده و ناهموار بر آید تنگسال بود. (نوروز نامه 31)، گرداننده چرخاننده: سخنگوی هر چا
فرهنگ لغت هوشیار
خمیده خم گشته پیچ یافته، در نوشته در نوردیده، ملفوف ملتوی مطوی: چه سر زد ز بلبل الا ای گل نو، که چون غنچه پیچیده ای پا بدامان ک (وحشی)، مشکل معقد (مطلب کلام سخن شعر) : هر عقده که در معنی ابیات مشکله و خیالات دقیق پیچیده شعرا پیش می آمدبه آسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرموده
تصویر پرموده
فرموده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخشوده
تصویر بخشوده
عفو کرده، کسی که از مالیات و عوارض معاف است معاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخچیدن
تصویر پخچیدن
کوفته شدن، پهن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخسیده
تصویر پخسیده
پژمرده، ترنجیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخشودن
تصویر پخشودن
بخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخشیده
تصویر پخشیده
پهن شده کوفته شده پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
چنانست که انگشتان را در زیر بغل کسی بحرکت در آورند تا آن کس را خنده گیرد پخپخو غلغلک
فرهنگ لغت هوشیار
چنانست که انگشتان را در زیر بغل کسی بحرکت در آورند تا آن کس را خنده گیرد پخپخو غلغلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاچیده
تصویر پاچیده
پراکنده پاشیده. (پاچیله) مصحف (پاچیله)
فرهنگ لغت هوشیار
کوفته شدن و پهن گردیدن با پایا با ضربه و مانند آن پهن شدن پخچیدن پخشودن پخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخچیده
تصویر پخچیده
پهن و کوفته شده پخش و برابر با زمین شده پخچوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخشوده
تصویر پخشوده
پهن شده کوفته شده پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالوده
تصویر پالوده
((دِ))
صاف و پاک شده، پاک و مطهر، از انواع دسرهای ایرانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پخلوچه
تصویر پخلوچه
((پَ چِ))
غلغلک، خنداندن کسی از طریق تحریک شکم یا بغل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پخشیده
تصویر پخشیده
((پَ دِ))
پهن شده، کوفته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پخسیده
تصویر پخسیده
((پَ دِ))
پژمرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیچیده
تصویر پیچیده
مشکل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بخشوده
تصویر بخشوده
معاف
فرهنگ واژه فارسی سره