جدول جو
جدول جو

معنی پامس - جستجوی لغت در جدول جو

پامس
پابند، گرفتار، بیچاره، درمانده، برای مثال خدایگانا پامس به شهر بیگانه / فزون از این نتوانم نشست دستوری (دقیقی - لغت فرس - پامس)
تصویری از پامس
تصویر پامس
فرهنگ فارسی عمید
پامس
(مَ)
پای بسته و بجای مانده که نه جائی تواند رفتن و نه آنجا که بود نفع بیند. پای بسته و درمانده بود بشغلی که نه بتواند شدن و نه بتواند بودن. (فرهنگ اسدی). پای بند یعنی کسی که در شهر خود یا جای دیگربسبب امری گرفتار باشد و نتواند بطرف دیگر رفت و درآنجا نیز نتواند بود. (برهان). بستوه آمده یعنی پای بسته ای را گویند که از متعلقان بجان رسیده باشد و درمقام خود او را ناخوش باشد و سفر نتواند کردن و بیچاره و درمانده گشته. (از فرهنگ اوبهی ؟) :
خدایگانا پامس بشهر بیگانه
فزون ازین نتوانم نشست دستوری.
دقیقی.
و این صورت با معنی آن محتاج به تأییداست
لغت نامه دهخدا
پامس
گرفتار، بیچاره
تصویری از پامس
تصویر پامس
فرهنگ لغت هوشیار
پامس
((مَ))
گرفتار، درمانده
تصویری از پامس
تصویر پامس
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پارس
تصویر پارس
(پسرانه)
نام قومی از اقوام آریایی که در قسمت جنوبی ایران سکونت کرده بودند، نام ناحیه ای که قوم پارس درآنجا سکونت کرده بودند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خامس
تصویر خامس
پنجم، پنجمین
خامس آل عبا: لقب حسین بن علی، امام سوم شیعیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پارس
تصویر پارس
قومی آریایی نژاد که در زمان قدیم در پارس و عیلام سکنی اختیار کرده و مرکّب از چند قبیلۀ برزگر و چند قبیلۀ صحرانشین بودند
بانگ سگ در موقع حمله، عوعو
پارس کردن: عوعو کردن سگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بامس
تصویر بامس
پامس، پابند، گرفتار، بیچاره، درمانده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلمس
تصویر پلمس
بهانه، تهمت، دروغ، اضطراب
فرهنگ فارسی عمید
در کتاب قاموس مقدس آمده است مکا 1:9 جزیره ای است در ارخیبل (مجمع الجزایر - گنگبار) روم که فعلا آنرا پطمه گویند و اندازۀ بعد مسافت از طرف جنوبی ساموس بدانجا تخمیناًبیست میل و از طرف غربی آسیای صغیر بیست وچهار میل میباشد و رومیان خطاکاران و مقصرین را به آنجا میفرستادند چنانکه یوحنّای انجیلی نیز در سال 94 میلادی یعنی در زمان سلطنت دومیشیانس بهمین جهت به آنجا فرستاده شد. خاکش بسیار حاصلخیز است زیرا که زمینش کلیهً مرکب از سنگهای خشک میباشد که قدری خاک روی آنها را پوشیده است گویند این جزیره بقایای آتش فشان است و به مسافت قلیلی از ساحل حجره و مغاره ای است که گمان می برند یوحنا سفر مکاشفات را در آنجا مرقوم داشت - انتهی
لغت نامه دهخدا
(پَ مَ)
پلمسه. مضطرب شدن و دست و پا گم کردن. (برهان قاطع). اضطراب، متهم ساختن. (برهان قاطع) ، دروغ گفتن. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مُ)
پامس. شخصی را گویند که از بودن در شهری و دیاری که غیروطن اوست دلگیر شده و به تنگ آمده باشد و بنابر مانعی نتواند از آنجا به جای دیگر رفت. (آنندراج) (هفت قلزم) (فرهنگ جهانگیری). کسی که در یکجا بیکار و بی شغل مانده عقب کار در محل منظور خود نرود. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 167). پای بسته و بیچاره که نه اندر مقام نفع بیند و نه اندرشدن و نه ره شناسد. (فرهنگ اسدی). شخصی که عاجز و برجا مانده باشد چنانکه حرکت نکند و سخن نگوید، گویا آن را به مس یعنی به زنجیر کرده باشند. (فرهنگ رشیدی). پای بسته و بیچاره باشد و آمدن و رفتن نتواند. (صحاح الفرس). کسی که در ولایتی گرفتار شده باشد لیکن از جهت موانع نتواند از آن دیار سفر کند. صاحب فرهنگ نظام نویسد: بعضی از این جهت ’م’ را در آن مفتوح داشتند که لفظ بامس را مرکب از با و مس بمعنی زنجیر و بند دانستند، لیکن من ضبط مؤلف جهانگیری را که با ضم میم است ترجیح دادم، چه مس با ضم بمعنی مانع است. (از فرهنگ نظام). اما صاحب فرهنگ رشیدی گوید درست مع فتح ماقبل است نه ضم چنانکه گمان برده اند. (از فرهنگ رشیدی). دلگیر. دلتنگ. مقیم یا لازم جایی که از آنجا نتواند رخت بربستن و رفتن. عاجز. لنگ. فرومانده:
خدایگانا بامس به شهر بیگانه
فزون از این نتوانم نشست، دستوری.
دقیقی.
از شرف فر و جاه برفلک سادسید
در چمن باغ لهو یاسمن و نرگسید
با همه سنگ و رنگ بیهده و بامسید
خود بخود از یکدیگر راز نهان بررسید.
سوزنی.
پادشاه شرع و دین قاضی القضاه
عقل پیش طبع او بامس بود
مادح تو چون توئی باید بزرگ
گرچه آرایندۀ گل خس بود.
سید اشرف.
، دریچۀ دروازه. (ناظم الاطباء). اما در مآخذ دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
آواز سگ، بانگ سگ، علالای سگ، عوعو، هفهف، عفعف، وغواغ، وعوع، وکوک، نوف،
- پارس کردن، عوعو کردن سگ، نوفیدن، بانگ کردن سگ به شب چون غریبی نزدیک شود،
- امثال:
سگ در خانه صاحبش پارس میکند، یعنی هر کس در خانه خویش یا نزد کسان و اقربای خود شجاع است
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ظاهراً مرکب از ’با’ مخفف بابا و ’مس’ بمعنی بزرگ و مه. این کلمه در تداول زرتشتیان یزد معنی پدر بزرگ و جد دارد
لغت نامه دهخدا
(مِ)
پنجم. (اشتنگاس) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب).
- خامس آل عبا، لقبی است که به حسین بن علی (ع) امام سوم شیعیان میدهند
لغت نامه دهخدا
(مِ)
تاریک. مظلم. تیره: لیل دامس،شب تاریک. (دهار) (منتهی الارب). شبی سخت و تاریک
لغت نامه دهخدا
جانوری است شکاری کوچکتر از پلنگ، (برهان)، یوز، فهد، وشق، و پارس بدین معنی ترکی است
لغت نامه دهخدا
صورتی دیگر از کلمه فارس است. منسوب به قوم پارس از قبایل آریائی ایران. و سپس این کلمه بر تمام مملکت ایران اطلاق شده است برای تاریخ پارس رجوع به کلمه فارس شود:
چنان بد که در پارس یکروز تخت
نهادند زیر گل افشان درخت.
فردوسی.
و بوعل سیمجور میخواست که از گرگان سوی پارس و کرمان رود و آن ولایت بگیرد که هوای گرگان بد بود. (تاریخ بیهقی). عامل به فرمان او (بزرجمهر را بفرستاد و خبر در پارس افتاد که بازداشته رافردا بخواهند برد. (تاریخ بیهقی).
و چون بلاد عراق و پارس بدست لشکر اسلام فتح شد... (کلیله و دمنه). چنین گوید برزویۀ طبیب مقدم اطبای پارس. (کلیله و دمنه). تا آنرا بحیله ها از دیار هند به مملکت پارس آوردند. (کلیله و دمنه).
اقلیم پارس را غم از آسیب دهر نیست
تا بر سرش بود چو توئی سایۀ خدا.
سعدی.
شمس رضی ز سوی سجستان رسید باز
دیده حدود پارس و مکران رسید باز.
ابوبکر احمد الجامجی
لغت نامه دهخدا
نام پسر پهلوبن سام که گویند اصطخر بناکردۀ اوست، (برهان)
نام یکی از پهلوانان ایران بعهد یزدگرد (؟)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
یا تاموس. بزرگترین فرماندهان دریایی و امیرالبحر کورش کوچک در جنگ او با اردشیر، برادر بزرگ وی. رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1005، 1025 و 1038 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شامس
تصویر شامس
آفتابی، توسن اسپ، تندخوی مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طامس
تصویر طامس
دور، ناپدید، ناپدید کننده، مرده دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلمس
تصویر پلمس
مضطرب شدن و دست و پا گم کردن اضطراب، متهم ساختن، دروغ گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامس
تصویر دامس
تاریک، مظلم، شب تار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خامس
تصویر خامس
پنجم پنجم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جامس
تصویر جامس
افسرده، جامد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارس
تصویر پارس
آواز سگ، عوعو، هفهف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بامس
تصویر بامس
پابند وگرفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لامس
تصویر لامس
برماسنده بپساونده لمس کننده بپساونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارس
تصویر پارس
نام قوم ایرانی و محل سکونت ایشان در جنوب ایران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پلمس
تصویر پلمس
((پَ مَ))
مضطرب شدن و دست و پا گم کردن، اضطراب، متهم ساختن، دروغ گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پالس
تصویر پالس
تکان، ضربان، نبض، تلفن مدت زمان معینی برای مکالمات تلفنی درون شهری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لامس
تصویر لامس
((مِ))
لمس کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پارس
تصویر پارس
((اِصت.))
آواز سگ، عوعو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پارس
تصویر پارس
فارس
فرهنگ واژه فارسی سره