جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با پارس

پارس

پارس
نام قومی از اقوام آریایی که در قسمت جنوبی ایران سکونت کرده بودند، نام ناحیه ای که قوم پارس درآنجا سکونت کرده بودند
پارس
فرهنگ نامهای ایرانی

پارس

پارس
قومی آریایی نژاد که در زمان قدیم در پارس و عیلام سکنی اختیار کرده و مرکّب از چند قبیلۀ برزگر و چند قبیلۀ صحرانشین بودند
بانگ سگ در موقع حمله، عوعو
پارس کردن: عوعو کردن سگ
پارس
فرهنگ فارسی عمید

پارس

پارس
جانوری است شکاری کوچکتر از پلنگ، (برهان)، یوز، فهد، وَشق، و پارس بدین معنی ترکی است
لغت نامه دهخدا

پارس

پارس
صورتی دیگر از کلمه فارس است. منسوب به قوم پارس َ از قبایل آریائی ایران. و سپس این کلمه بر تمام مملکت ایران اطلاق شده است برای تاریخ پارس رجوع به کلمه فارس شود:
چنان بد که در پارس یکروز تخت
نهادند زیر گل افشان درخت.
فردوسی.
و بوعل سیمجور میخواست که از گرگان سوی پارس و کرمان رود و آن ولایت بگیرد که هوای گرگان بد بود. (تاریخ بیهقی). عامل به فرمان او (بزرجمهر را بفرستاد و خبر در پارس افتاد که بازداشته رافردا بخواهند برد. (تاریخ بیهقی).
و چون بلاد عراق و پارس بدست لشکر اسلام فتح شد... (کلیله و دمنه). چنین گوید برزویۀ طبیب مقدم اطبای پارس. (کلیله و دمنه). تا آنرا بحیله ها از دیار هند به مملکت پارس آوردند. (کلیله و دمنه).
اقلیم پارس را غم از آسیب دهر نیست
تا بر سرش بود چو توئی سایۀ خدا.
سعدی.
شمس رضی ز سوی سجستان رسید باز
دیده حدود پارس و مکران رسید باز.
ابوبکر احمد الجامجی
لغت نامه دهخدا

پارس

پارس
نام پسر پهلوبن سام که گویند اصطخر بناکردۀ اوست، (برهان)
نام یکی از پهلوانان ایران بعهد یزدگرد (؟)
لغت نامه دهخدا

پارس

پارس
آواز سگ، بانگ سگ، علالای سگ، عَوعَو، هفهف، عفعف، وَغواغ، وَعوع، وَکوَک، نوف،
- پارس کردن، عوعو کردن سگ، نوفیدن، بانگ کردن سگ به شب چون غریبی نزدیک شود،
- امثال:
سگ در خانه صاحبش پارس میکند، یعنی هر کس در خانه خویش یا نزد کسان و اقربای خود شجاع است
لغت نامه دهخدا