جدول جو
جدول جو

معنی پالودنی - جستجوی لغت در جدول جو

پالودنی
در خور پالودن شایسته تصفیه
تصویری از پالودنی
تصویر پالودنی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پالیدنی
تصویر پالیدنی
در خور پالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالودگی
تصویر پالودگی
بی غلی بی غشی ترویق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالودگی
تصویر پالودگی
صاف و بی غل و غش بودن، پاکیزگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالودن
تصویر پالودن
مصفی کردن، پالیدن، از صافی گذرانیدن، صاف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالودن
تصویر پالودن
صاف کردن، پاک کردن، چیزی را از صافی یا غربال در کردن
ذوب کردن
ریختن
از میان برداشتن
صاف شدن، پاک شدن از آلودگی، پاکیزه شدن، برای مثال ره داور پاک بنمودشان / از آلودگی سر بپالودشان (فردوسی - ۱/۷۶)، تراوش کردن
ذوب شدن
ریخته شدن
از میان رفتن
پالیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالودن
تصویر پالودن
صاف کردن، پاک کردن، تهی کردن، پاکیزه شدن، تباه کردن، ضایع کردن، تباه شدن، ضایع شدن، گداختن، ذوب کردن، به قالب ریختن سیم و زر و مانند آن، تمام شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاچیدنی
تصویر پاچیدنی
در خور پاچیدن پاشیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی را از صافی یا غربال و جز آن بیرون کردن چیزی آب دار را از الک و مانند آن در کردن تا صاف شود آرد و مانند آنرا از تنگ بیزی بیرون کردن تا سبوس و نخاله آن گرفته شود پالیدن پالاییدن صافی کردن تصفیه، صافی و روشن شدن، پاک کردن تطهیر کردن، پاک شدن مطهر شدن، تباه کردن ضایع کردن، تباه شدن ضایع شدن، تهی کردن بپرداختن خالی کردن، کشیدن روغن و مانند آن: پالودن روغن، ریختن فرو ریختن جاری شدن، تراویدن ترابیدن زهیدن، گداختن ذوب کردن بقالب ریختن سیم و زر و مانند آن، تمام شدن کاستن، -13 تشکیک کردن انتقاد کردن، -14 نجات دادن خلاص دادن، خلاص شدن نجات یافتن، بزرگ شدن، -17 بزرگ گردانیدن، تر کردن نمناک کردن آغشتن، یا پالودن رنگ رخ از کسی. پریدن رنگ او
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهلوانی
تصویر پهلوانی
حماسه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پاشیدنی
تصویر پاشیدنی
در خور پاشیدنافشاندنیپراکندگی پریشیدنی برافشاندنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهلوانی
تصویر پهلوانی
دلیری، دلاوری
فرهنگ لغت هوشیار
در خور پیمودن، آنچه بکیل در آید مانند گندم و جو، آنچه قابل نوشیدن باشد مانند شراب عرق و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالوانه
تصویر پالوانه
پرستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد
بلوایه، چلچله، پرستوک، بالوایه، بلسک، خطّاف، باسیج، پرستک، فرشتو، ابابیل، فرستوک، فراستوک، فراشتوک
ظرف سوراخ سوراخ که چیزی در آن صاف کنند، صافی، آبکش، پالونه، پالاون، پالایه، ترشی پالا، راوق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پهلوانی
تصویر پهلوانی
مربوط به پهلوانان مثلاً منش های پهلوانی، دلیری، دلاوری، زبان پهلوی، برای مثال پهلوانی سخن، سیاوش غمی گشت از ایرانیان / سخن گفت بر پهلوانی زبان (فردوسی - ۲/۲۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نابودنی
تصویر نابودنی
آنکه وجود پذیر نیست ممتنع الوجود: (نیست از بودنی و نابودنی و شاید بود که شناخت مردم نگشت. .)، نشدنی: (گفتند (ابن مقفع را) برخیز و بیرون آی که این کارنابودنی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالوانه
تصویر پالوانه
((نِ))
پرستو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پالوانه
تصویر پالوانه
صافی، آبکش، ظرف فلزی سوراخ سوراخ که با آن چیزها را صاف کنند، پالونه، پالاون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پهلوانی
تصویر پهلوانی
دلیری، قهرمانی، مقام و رتبه پهلوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیمودنی
تصویر پیمودنی
وزن کردنی، نوشیدنی، قابل نوشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاشیدنی
تصویر پاشیدنی
درخور پاشیدن
فرهنگ فارسی عمید
رشد و نمو کردن چادری که درون آن از گاز پر سازند و به هوا رها کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالیدن
تصویر پالیدن
جستجو کردن، تفحص کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی که بدان چیزها را صافی کنند و بپالایند جایگاهی از کرباس و غیره که در وی چیزی پالایند آبکش پرویزن ماشوب ماشوبه ترشی پالا پالاوان پالاون پالوانه صافی مصفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالوده
تصویر پالوده
شربتی که با یخ یا برف و رشته نشاسته یا سیب رنده کرده درست کنند
فرهنگ لغت هوشیار
اسبی که اصیل نباشد اسب کندرو که لایق پالان باشد اسب و استر و جز آن که بر آن پالان نهند نه زین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالادن
تصویر پالادن
پالودن پالاییدن صاف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلیدنی
تصویر پلیدنی
نوعی از خربزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالودن
تصویر بالودن
بالیدن، نمو کردن، بزرگ شدن، تناور گشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالونه
تصویر پالونه
کفگیر، ظرف سوراخ سوراخ که چیزی در آن صاف کنند، صافی، آبکش، پالونه، پالاون، پالایه، پالوانه، ترشی پالا، راوق، برای مثال دیده پالونه سرشک امل/ طبع پیمانۀ عذاب شدست (جمال الدین عبدالرزاق- مجمع الفرس - پالونه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالوده
تصویر پالوده
صاف شده، پاکیزه شده، پاک شده از آلودگی، فالوده، فالوذج، برای مثال چون آن شاه پالوده گشت از بدی / بتابید از او فرّۀ ایزدی (فردوسی - ۱/۳۶)، فالوده، شربتی که با برف یا یخ و رشتۀ نشاسته یا سیب رنده شده درست می کنند، برای مثال ملک نقل دهان آلوده می خورد / به امّید شکر پالوده می خورد (نظامی۲ - ۲۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالانی
تصویر پالانی
اسبی که پالان بر پشت او بگذارند، اسب بارکش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کالونی
تصویر کالونی
مرزه، گیاهی بیابانی یک ساله از خانوادۀ نعناع دارای برگ های ریز و گل های کبودرنگ با طعم تند و خوشبو که در طب برای معالجۀ بعضی امراض ریه و معده به کار می رود و به عنوان سبزی خوردن مصرف می شود، اوشه، اوشن، صعتر، سعتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالیدن
تصویر پالیدن
صاف کردن، پاک کردن، چیزی را از صافی یا غربال در کردن
ذوب کردن
ریختن
از میان برداشتن
صاف شدن، پاک شدن از آلودگی، پاکیزه شدن
تراوش کردن
ذوب شدن
ریخته شدن
از میان رفتن، پالودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالانی
تصویر پالانی
اسبی که مخصوص بار و بنه بردن است، نه برای سواری
فرهنگ فارسی معین