هل، درختی کوتاه با گل های ریز سفید شبیه گل باقلا که بیشتر در هندوستان به ثمر می رسد و از سه سالگی به بار می نشیند، میوۀ این درخت که کوچک صنوبری و به اندازۀ بند انگشت با پوست تیره رنگ و دانه های خوش بو که برای خوش بو ساختن برخی از خوراکی ها به کار می رود، هال، خیربوا، هیل، لاچی، شوشمیر
هِل، درختی کوتاه با گل های ریز سفید شبیه گل باقلا که بیشتر در هندوستان به ثمر می رسد و از سه سالگی به بار می نشیند، میوۀ این درخت که کوچک صنوبری و به اندازۀ بند انگشت با پوست تیره رنگ و دانه های خوش بو که برای خوش بو ساختن برخی از خوراکی ها به کار می رود، هال، خیربُوا، هیل، لاچی، شوشمیر
عاقل (زن)، در فقه خویشان و نزدیکان قاتل غیر مکلف به سبب سفاهت یا علت دیگر که خون بهای مقتول بر عهدۀ آنان است، برای مثال خون بهای جرم نفس قاتله / هست بر حلمش دیت بر عاقله (مولوی - ۷۵۷)، قوۀ عقل
عاقل (زن)، در فقه خویشان و نزدیکان قاتلِ غیر مکلف به سبب سفاهت یا علت دیگر که خون بهای مقتول بر عهدۀ آنان است، برای مِثال خون بهای جرم نَفْس قاتله / هست بر حلمش دیَت بر عاقله (مولوی - ۷۵۷)، قوۀ عقل
دهی است از دهستان فرامان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 6 هزارگزی جنوب خاوری کرمانشاه و 2 هزارگزی خاور کبوده واقع است. ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر و دارای 200 تن سکنه، آب آنجا اززه آب رود خانه محلی تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و حبوبات و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) ، کسری آوردن بعد از تفریق حساب دخل و خرج. بدهکار شدن بعد از باقی فاضل کردن محاسبات
دهی است از دهستان فرامان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 6 هزارگزی جنوب خاوری کرمانشاه و 2 هزارگزی خاور کبوده واقع است. ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر و دارای 200 تن سکنه، آب آنجا اززه آب رود خانه محلی تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و حبوبات و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) ، کسری آوردن بعد از تفریق حساب دخل و خرج. بدهکار شدن بعد از باقی فاضل کردن محاسبات
نام شهری بپادشاهی جاوه و عود. قاقلی منسوب بدان جا است و فیل در آنجا بسیارباشد و عود قاقلی را در آنجا بجای هیمه سوزند و با تجار یک فیل بار آن به جامه ای مبادله کنند و جامه ای از پنبه در قاقله گرانتر از جامۀ ابریشمی است. رجوع به ترجمه فارسی ابن بطوطه ص 654 و 655 و 656 شود
نام شهری بپادشاهی جاوه و عود. قاقلی منسوب بدان جا است و فیل در آنجا بسیارباشد و عود قاقلی را در آنجا بجای هیمه سوزند و با تجار یک فیل بار آن به جامه ای مبادله کنند و جامه ای از پنبه در قاقله گرانتر از جامۀ ابریشمی است. رجوع به ترجمه فارسی ابن بطوطه ص 654 و 655 و 656 شود
به یونانی قطیداوس و به سریانی شرفیون و شوشما و به فرنگی کرده موم و به فارسی هیل و به عربی هال و به هندی الایچی نامند، و آن از جملۀ افادیۀ عطریه است و ثمری است هندی و دو نوع میباشد کبیرو صغیر، کبیر را قاقلۀ کبار نامند و صغیر را قاقله صغار. (مخزن الادویه). و آن بار درختی است که از آن نانخورش سازند و آن را سایه پرورد هم میگویند و بعضی گویند چیزی است مانند تخم سپندان، دور غلات میباشد. (آنندراج). رجوع به قاقلۀ صغار و قاقلۀ کبار شود رجوع به قاقله شود
به یونانی قطیداوس و به سریانی شرفیون و شوشما و به فرنگی کرده موم و به فارسی هیل و به عربی هال و به هندی الایچی نامند، و آن از جملۀ افادیۀ عطریه است و ثمری است هندی و دو نوع میباشد کبیرو صغیر، کبیر را قاقلۀ کبار نامند و صغیر را قاقله صغار. (مخزن الادویه). و آن بار درختی است که از آن نانخورش سازند و آن را سایه پرورد هم میگویند و بعضی گویند چیزی است مانند تخم سپندان، دور غلات میباشد. (آنندراج). رجوع به قاقلۀ صغار و قاقلۀ کبار شود رجوع به قاقله شود
مؤنث عاقل. ج، عاقلات و عواقل. رجوع به عاقل شود، زن مشاطه. (منتهی الارب) (آنندراج) ، عاقله الرجل، خویشان و نزدیکان مرد کشندۀ غیر مکلف (بخاطر سفاهت یا عدم بلوغ و غیره) که دیت بر ایشان قسمت کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (از مهذب الاسماء) : خون بهای جرم نفس قاتله هست بر حملش دیت برعاقله. مولوی. ، در تداول عامه عاقله زن زنی است نه پیر و نه جوان بل میان سال، قوه عاقله، قوتی است از قوای نفس ناطقه که قوت ملکیه نیز گویند و گاه بر نفس ناطقه نیز اطلاق شود. چنانکه در شرح هدایه الحکمه در فصل حیوان است که: و قوای دراکه عبارت از نفس و آلات نفس است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). شیخ الرئیس آرد: و هر نفس انسانی را قوتی هست و آن عقل نظری است و این قوت در اول کار عقل هیولائی است و او عقلی است به قوت نه به فعل یعنی که صورت معقولات در نفس به قوت است نه به فعل پس هر آینه حاجت باشد به چیزی تا این صورت را از حد قوت به حد فعل آرد و آن چیز همچنین اگر بقوت باشد بضرورت او را حاجت باشد نیز به چیزی دیگر که در او صور معقولات به فعل باشد پس نفس مردم چون از قوت به فعل آید در او صور معقولات به چیزی آید که وی عقل باشد به فعل و صور معقولات در او موجود باشد و این جوهری است که وی را عقل فعال خوانند. (رسالۀ نفس صص 64- 65) : گفتم مقام عاقله نفس است بیگمان گفتا مقام نفس حیات است بی مگر. ناصرخسرو. چون عقل و جان عزیز و غریب است لاجرم جاندار عقل و عاقلۀ جان شناسمش. خاقانی. بجان عاقلۀ کائنات یعنی تو که کائنات قشورست و حضرت تو لباب. خاقانی
مؤنث عاقل. ج، عاقلات و عَواقل. رجوع به عاقل شود، زن مشاطه. (منتهی الارب) (آنندراج) ، عاقله الرجل، خویشان و نزدیکان مرد کشندۀ غیر مکلف (بخاطر سفاهت یا عدم بلوغ و غیره) که دیت بر ایشان قسمت کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (از مهذب الاسماء) : خون بهای جرم نفس قاتله هست بر حملش دیت برعاقله. مولوی. ، در تداول عامه عاقله زن زنی است نه پیر و نه جوان بل میان سال، قوه عاقله، قوتی است از قوای نفس ناطقه که قوت ملکیه نیز گویند و گاه بر نفس ناطقه نیز اطلاق شود. چنانکه در شرح هدایه الحکمه در فصل حیوان است که: و قوای دراکه عبارت از نفس و آلات نفس است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). شیخ الرئیس آرد: و هر نفس انسانی را قوتی هست و آن عقل نظری است و این قوت در اول کار عقل هیولائی است و او عقلی است به قوت نه به فعل یعنی که صورت معقولات در نفس به قوت است نه به فعل پس هر آینه حاجت باشد به چیزی تا این صورت را از حد قوت به حد فعل آرد و آن چیز همچنین اگر بقوت باشد بضرورت او را حاجت باشد نیز به چیزی دیگر که در او صور معقولات به فعل باشد پس نفس مردم چون از قوت به فعل آید در او صور معقولات به چیزی آید که وی عقل باشد به فعل و صور معقولات در او موجود باشد و این جوهری است که وی را عقل فعال خوانند. (رسالۀ نفس صص 64- 65) : گفتم مقام عاقله نفس است بیگمان گفتا مقام نفس حیات است بی مگر. ناصرخسرو. چون عقل و جان عزیز و غریب است لاجرم جاندار عقل و عاقلۀ جان شناسمش. خاقانی. بجان عاقلۀ کائنات یعنی تو که کائنات قشورست و حضرت تو لباب. خاقانی
پاتیل. پاتیله. دیگ حلوائیان. دیگ دهان فراخ حلواپزی. لوید. تیان. طنجیر: روز به آکنده شدم یافتم آخر چون پاتلۀسفلگان. ابوالعباس. و رجوع به پاتیل و پاتیله شود
پاتیل. پاتیله. دیگ حلوائیان. دیگ دهان فراخ حلواپزی. لوید. تیان. طنجیر: روز به آکنده شدم یافتم آخر چون پاتلۀسفلگان. ابوالعباس. و رجوع به پاتیل و پاتیله شود
تأنیث ناقل است. (از فرهنگ نظام) (از اقرب الموارد) ، مردم از جائی به جائی رونده، خلاف قطان. (منتهی الارب). ضدالقاطنین. (معجم متن اللغه). مردمی که از جائی به جائی روند و ساکن و متوطن در جائی نباشد، خلاف قطان. (ناظم الاطباء). ج، نواقل، کسانی که از قومی به قومی دیگر منتقل شوند. (مرصع) ، بلائی از بلاهای روزگار. (معجم متن اللغه). نواقل الدهر، ای نوائبه التی تنقل من حال الی حال، یقال: اصابته نواقل الدهر. رجوع به نواقل شود
تأنیث ناقل است. (از فرهنگ نظام) (از اقرب الموارد) ، مردم از جائی به جائی رونده، خلاف قطان. (منتهی الارب). ضدالقاطنین. (معجم متن اللغه). مردمی که از جائی به جائی روند و ساکن و متوطن در جائی نباشد، خلاف قطان. (ناظم الاطباء). ج، نواقل، کسانی که از قومی به قومی دیگر منتقل شوند. (مرصع) ، بلائی از بلاهای روزگار. (معجم متن اللغه). نواقل الدهر، ای نوائبه التی تنقل من حال الی حال، یقال: اصابته نواقل الدهر. رجوع به نواقل شود
لاچی الاچی سایه پر ورد در برخی از واژه نامه ها قاقله را هل یا هیل دانسته اند در برهان این دانه گیاهی همگون با هل است ولی بزرگ تر از آن هل. یا قاقله صغار. هل معمولی. یا قاقله کبار. هل سیلانی
لاچی الاچی سایه پر ورد در برخی از واژه نامه ها قاقله را هل یا هیل دانسته اند در برهان این دانه گیاهی همگون با هل است ولی بزرگ تر از آن هل. یا قاقله صغار. هل معمولی. یا قاقله کبار. هل سیلانی
مونث عاقل زن آرایشگر، نیروی خرد مونث عاقل جمع عاقلات عواقل، زن مشاطه، خویشان و نزدیکان قتال (غیر مکلف به علت سفاهت یا عدم بلوغ و غیره) که دیه مقتول را بین ایشان قسمت کنند. توضیح اصطلاح دیت (دیه) بر عاقله است به همین معنی است: چون بر حق و روز آجله است گر خطایی شد دیت بر عاقله است (مثنوی) ولی غالبا آن را به اشتباه استعمال کنند و عاقله را به معنی عاقل و خردمند می پندارند و های بعد از لام را با هایی اشتباه می کنند که در گفتار عامیانه برای معارفه آورند و فی المثل گویند: راستست که فلان خطا کرده اما شما باید عفوش کنید که دیه با عاقله است، قوه ای که به سبب آن انسان درک معانی مجرده جزئیه کند
مونث عاقل زن آرایشگر، نیروی خرد مونث عاقل جمع عاقلات عواقل، زن مشاطه، خویشان و نزدیکان قتال (غیر مکلف به علت سفاهت یا عدم بلوغ و غیره) که دیه مقتول را بین ایشان قسمت کنند. توضیح اصطلاح دیت (دیه) بر عاقله است به همین معنی است: چون بر حق و روز آجله است گر خطایی شد دیت بر عاقله است (مثنوی) ولی غالبا آن را به اشتباه استعمال کنند و عاقله را به معنی عاقل و خردمند می پندارند و های بعد از لام را با هایی اشتباه می کنند که در گفتار عامیانه برای معارفه آورند و فی المثل گویند: راستست که فلان خطا کرده اما شما باید عفوش کنید که دیه با عاقله است، قوه ای که به سبب آن انسان درک معانی مجرده جزئیه کند