جدول جو
جدول جو

معنی پاشیده - جستجوی لغت در جدول جو

پاشیده
اسم پاشیدن، پراگنده متفرق بر افشانده منثور، ریخته ریخته شده فرو ریخته
فرهنگ لغت هوشیار
پاشیده
ریخته شده، پراکنده شده
تصویری از پاشیده
تصویر پاشیده
فرهنگ فارسی عمید
پاشیده
((دِ))
پراکنده، متفرق، ریخته، ریخته شده
تصویری از پاشیده
تصویر پاشیده
فرهنگ فارسی معین
پاشیده
Spattered, Splashy, Splattered
تصویری از پاشیده
تصویر پاشیده
دیکشنری فارسی به انگلیسی
پاشیده
брызгающийся , брызгающий , забрызганный
دیکشنری فارسی به روسی
پاشیده
bespritzt, spritzend
دیکشنری فارسی به آلمانی
پاشیده
розбризканий , бризкаючий , забризканий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
پاشیده
spryskany, pryskający, obryzgany
دیکشنری فارسی به لهستانی
پاشیده
溅的 , 溅起的 , 溅到的
دیکشنری فارسی به چینی
پاشیده
salpicado, salpicante
دیکشنری فارسی به پرتغالی
پاشیده
schizzato, schizzante, spruzzato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
پاشیده
salpicado, salpicante
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
پاشیده
éclaboussé, éclaboussant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
پاشیده
besprenkeld, spetterend, gespetterd
دیکشنری فارسی به هلندی
پاشیده
กระเซ็น , กระเซ็น
دیکشنری فارسی به تایلندی
پاشیده
cipratan, percik, terciprat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
پاشیده
متناثرٌ , رشّ , مبعثرٌ
دیکشنری فارسی به عربی
پاشیده
छींटे , छींटे मारने वाला , छींटे हुए
دیکشنری فارسی به هندی
پاشیده
ספוג , מטפטף , ספוג
دیکشنری فارسی به عبری
پاشیده
跳ねた , 跳ねる , 飛び散った
دیکشنری فارسی به ژاپنی
پاشیده
튀긴 , 튀는
دیکشنری فارسی به کره ای
پاشیده
sıçramış, sıçrayan
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
پاشیده
matone, mfululizo, iliyomwagika
دیکشنری فارسی به سواحیلی
پاشیده
ছিটানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
پاشیده
پاشیدہ , چھینٹیں مارنے والا , چھینٹوں سے بھرا ہوا
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاچیده
تصویر پاچیده
پراکنده پاشیده. (پاچیله) مصحف (پاچیله)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخشیده
تصویر پخشیده
پهن شده کوفته شده پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
پراگندن پریشیدن افشاندن، ریختن، پاچیدن پشنجیدن، یا آب پاشیدن، آب زدن جایی را. یا از هم پاشیدن، متلاشی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاشنده
تصویر پاشنده
پراکنده، افشاننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالیده
تصویر پالیده
اسم پالیدن، صاف شده خالصر شده صاف کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراشیده
تصویر پراشیده
پریشانپراکنده گشته بشولیده پاشیده، بر باد داده، بیخود گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
جامه ببر کرده ملبس شده، مستورمحجوب، پنهاننهفته، مخفیانه بطور خفا، پوشانیدننهان کرده، مشکل مبهم، خلعت، دام صیاد، دخترزنپردگی مستوره، مسقفظسمانه دار. -11 آهسته یواش. یا پوشیده بودن، -1 جامه در برداشتن، مستور بود مقابل برهنه بودن، آشکارا نبودن مخفی بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاشنده
تصویر پاشنده
پراکنده کننده، افشاننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوشیده
تصویر پوشیده
نهفته، پنهان، برای مثال درد دل پوشیده بهتر تا جگر پرخون شود / به که با دشمن نمایی حال زار خویش را (سعدی۲ - ۳۱۲)، درپرده، دربر شده
پوشیده داشتن: پنهان داشتن، پنهان کردن، نهفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاسیده
تصویر پاسیده
پاس داشته، نگهبانی شده، لمس شده
فرهنگ فارسی عمید