جدول جو
جدول جو

معنی پاسپرده - جستجوی لغت در جدول جو

پاسپرده(سِ پُدَ / دِ)
لگدمال. پای سپر. لگدکوب. پایمال: ضعز، نیک کوفته و پاسپرده کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
پاسپرده
لگدمال لگد کوب پایمال
تصویری از پاسپرده
تصویر پاسپرده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسپرزه
تصویر اسپرزه
اسفرزه، گیاهی بیابانی از خانوادۀ بارهنگ با دانه های ریز قهوه ای رنگ و لعاب دار که مصرف دارویی دارد، اسبغول، اسپغول، اسپیوش، اسفیوش، بزرقطونا، بشولیون، بنگو، روف، سابوس، سپیوش، شکم پاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاسخ ده
تصویر پاسخ ده
پاسخ دهنده، جواب دهنده، پاسخ گو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاسیده
تصویر پاسیده
پاس داشته، نگهبانی شده، لمس شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاسپردن
تصویر فاسپردن
بازسپردن
فرهنگ فارسی عمید
(گُ دَ/ دِ)
مقابل سپرده. رجوع به سپرده شود
لغت نامه دهخدا
(فِ نَ / نِ اَ تَ)
رد کردن. (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ نَ)
مقابل سپردن. رجوع به سپردن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
سترده نشده. محوناشده. رجوع به سترده شود
لغت نامه دهخدا
(دُ گَ دَ)
تسلیم. (از تاج المصادر). بازسپردن. بسپردن. سپردن. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به فا و وا شود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ سِ پَ دَ / دِ)
مکدود. لگدمال شده. پایمال گردیده، رفته
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
دست نخورده. بکر. که پای کسی بدان نرسیده باشد: مرغزاری ناسپرده. (یادداشت مؤلف).
- ناسپرده جهان، نیازموده. دنیاندیده. کم سال. جوان که روزگاری دراز بر او سپری نشده باشد:
بدو گفت کای یادگار مهان
پسندیده و ناسپرده جهان.
فردوسی.
ز دست یکی ناسپرده جهان
نه گردی نه نام آوری از مهان.
فردوسی.
پدرمرده و ناسپرده جهان
نداند همی آشکار و نهان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(پَ سِ پَ دَ / دِ)
پشت پرده. شبستان. سرای. خانه. حرم:
پس پردۀ ما یکی دختریست
که از مهتران درخور مهتریست.
فردوسی.
کرا در پس پرده دختر بود
اگر تاج دارد بداختر بود.
فردوسی.
پس پردۀ شهریار جهان
سه ماهست با زیور اندر نهان.
فردوسی.
پس پردۀ نامور کدخدای
زنی بود پاکیزه و پاکرای.
فردوسی.
پس پردۀ او یکی دختر است
که رویش ز خورشید روشن تر است.
فردوسی.
پس پردۀ او بسی دختر است
که با برز و بالا و باافسر است.
فردوسی.
، عالم غیب:
ناامیدم مکن از سابقۀ لطف ازل
تو چه دانی که پس پرده که خوبست و که زشت.
حافظ.
، در نهان:
پس پرده بیند عملهای بد
هم او پرده پوشد به آلای خود.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
پاسخگوی. پاسخ دهنده. جواب دهنده:
فرسته کسی ساز دانش پذیر
نهان بین و پاسخ ده و یاد گیر.
اسدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پای سپرده
تصویر پای سپرده
پاسپرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پا سپرده
تصویر پا سپرده
لگد مال، پایمال
فرهنگ لغت هوشیار
پروانه برای آزادی رفت و آمد اشخاص از مملکتی بمملکت دیگر گذرنامه جواز عبور پته تذکره باشبرد، اجازه عبور بکشتی بازرگانی از آبهای ساحلی مملکتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسفره
تصویر پاسفره
ظرف خالی بر سر سفره برای جدا کشیدن طعام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرده
تصویر استرده
تراشیده (موی)، پاک کرده، محو ساخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپیده
تصویر اسپیده
سپیده صبح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسخ ده
تصویر پاسخ ده
جواب دهنده پاسخگوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس پرده
تصویر پس پرده
سرای، حرم، پشت پرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی سپرده
تصویر پی سپرده
لگد مال شده پایمال گردیده، رفته عبور کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرسپرده
تصویر سرسپرده
مطیع فرمانبرده، تسلیم شده، به حلقه ارادت مرشد در آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسپرده
تصویر ناسپرده
نیازموده، دنیاندیده، کم سال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاسپردن
تصویر فاسپردن
بازسپردن بسپردن تسلیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واسپردن
تصویر واسپردن
باز سپردن رد کردن تادیه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاسپردن
تصویر فاسپردن
((س پُ دَ))
باز سپردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واسپردن
تصویر واسپردن
((س پُ دَُ))
رد کردن، تأدیه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرسپرده
تصویر سرسپرده
((~. س پُ دِ))
تسلیم شده، فرمانبردار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپیده
تصویر اسپیده
آقبانو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پاسخده
تصویر پاسخده
مسئول
فرهنگ واژه فارسی سره
تسلیم، فرمانبردار، فدایی، تابع، ارادتمند، ارادت کیش، برخی، فدوی، جان نثار، مطیع، منقاد
متضاد: گردن کش، یاغی، نافرمان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از مراتع لنگای شهر عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی