جدول جو
جدول جو

معنی پاسویگ - جستجوی لغت در جدول جو

پاسویگ
نهری به لاپونی که از فنلاند سرچشمه گیرد وبدریای منجمد شمالی ریزد، طول آن 125 هزارگز است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پادویی
تصویر پادویی
شغل و عمل پادو، دوندگی در پی کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاشویه
تصویر پاشویه
آب رو باریکی که گرداگرد حوض درست می کنند،
پله یا لبۀ حوض که در آنجا پاهای خود را می شویند، جای شستن پا،
محلولی که از نمک، خردل یا داروهای دیگر برای شستن پاهای بیمار درست کنند
پاشویه دادن: شستن پاهای بیمار با محلول نمک یا خردل یا داروی دیگر برای تخفیف تب و حرارت بدن
پاشویه کردن: شستن پاهای بیمار با محلول نمک یا خردل یا داروی دیگر برای تخفیف تب و حرارت بدن، پاشویه دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاسنگ
تصویر پاسنگ
پارسنگ، سنگی که در یک کفۀ ترازو بگذارند تا با کفۀ دیگر برابر شود، پاهنگ، ورسنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاسور
تصویر پاسور
نوعی بازی ورق، ورق بازی
فرهنگ فارسی عمید
(شِ لِ)
ایالتی قدیم در دانمارک که از 1864 میلادی تا 1920 میلادی با هلشتاین تحت تصرف پروس بود و به نام شلسویگ هلشتاین نامیده می شد. از سال 1920 میلادی به بعد قسمتی از شمال شلسویگ بار دیگر به دانمارک داده شد. و آن 15667 هزار گز مربعمساحت و 2314600 تن جمعیت دارد. مرکز آن شهر کیل است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
آنچه در یک کفۀ ترازو نهند بجهت برابر کردن کفۀ دیگر. (برهان). آنچه برای تساوی دو کفۀ ترازو نهند در کفۀ سبک. پای سنگ. پارسنگ:
عیار حلم گرانش پدید نتوان کرد
اگر سپهر ترازو شود زمین پاسنگ.
فرخی.
خدایگانا گر برکشند حلم ترا
سپهر و چرخ بسنده نباشدش پاسنگ.
مسعودسعد.
وجود خصم چه وزن آورد در آن میزان
که بوقبیس ندارد محل پاسنگی.
اثیرالدین اخسیکتی.
، پایۀ ستون
لغت نامه دهخدا
نوعی از بازی ورق
لغت نامه دهخدا
در تداول عامیانه، عاشق شیفته،
- پاسوز کسی شدن، زیان بردن بعلت دوستی و محبت با کسی
لغت نامه دهخدا
ابسوق، آیه، (در تورات)
لغت نامه دهخدا
شهری به مالزی در ساحل جنوب شرقی جزیره برنئو، دارای 6000تن سکنه و تجارت آن بیشتر عسل اللبنی (میعۀ سائله)، صبر زرد، فلفل، جوز هندی و کافور است، و نام ناحیۀ آن با 40000 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
موضعی به قرب شروان، شاه اسماعیل صفوی حملات خود را بر شروان و گرجستان از آنجا آغاز کرد، رجوع به حبیب السیر ج دوم ص 338 شود
لغت نامه دهخدا
(اِسْ)
نام شعبه ای از شعب سه گانه نهر او در واقع در خطۀپومرانیا از پروس که در حال ورود به دریای بالتیک احداث میشوند. این شعبه جزیره اسدم را از جزیره دولین افراز میکند و طول آن به 15 هزار گز بالغ است
لغت نامه دهخدا
(یَ /سَ وَیْهْ)
از کسانی بود که در داروشناسی و طب اطلاعاتی داشت و از تربیت یافتگان گندی شاپور بود. وی از معاصران جبریل بن بختیشوع و پدر یوحنا، طبیب معروف گندی شاپور است. (از تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 61). و رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 328 شود
لغت نامه دهخدا
(وی یُ)
نیکلا. روحانی فرانسوی و کشیش آلث. مولد در 1597م. / 1005 هجری قمری در پاریس و وفات در 1677م. / 1087 هجری قمری وی به تقدس مشهور ولی بر اثر دوستی با ژان سنیست ها مورد شک و ظن دربار پاپ گشت. برادرزادۀ او اتین مردی ادیب بود. مولد بسال 1632م. 1041/ هجری قمری در پاریس و وفات در سنۀ 1705م. 1116/
ه. ق
لغت نامه دهخدا
(یَ)
ابن شابورالملک. سبزوار را بنا کرده است و شاپور آن بود که نیشابور بناکرد. و سبزوار در اصل ساسویه آباد بود. و گفته اند پسر این ساسویه یزدخسرو بود که خسروشیرجوین و خسروآباد بیهق و خسروجرد بناکرده است. و در نیشابور حاکم نیشابور در قدیم الایام از فرزندان ایشان بوده است، و هوالحاکم ابوالحسین بن محمد بن محمد بن الحسن بن علی بن السری بن یزدخسروبن ساسویه بن شابورالملک، و له عقب بنیسابور، توفی الحاکم ابوالحسین بنیسابور فی رمضان سنه سبعین و ثلثمائه و هوابن تسعین سنه. (تاریخ بیهق چ احمد بهمنیار ص 43)
لغت نامه دهخدا
(توی یِ)
لوئی. یکی از آباء یسوعی و متکلم فرانسوی متولد در دیژن، که در آثار ولتر مورد طعن و طنز است
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
آب گرم خالص یا مخلوط بخردل و نمک و غیره که پای بیمار بدان شویند، دیوارۀ حوض، آب رو گرداگرد حوض.
- پاشویه کردن، شستن پای بیمار با آب گرم مخلوط به نمک یا خردل و امثال آن تا حرارت و تبش او کم شود.
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سوارپا. پیادۀ جلد و چابک. (برهان)
لغت نامه دهخدا
نوعی پرنده از تیره گنجشکها که دارای پرهای زیبایی است و مخصوص امریکاست
لغت نامه دهخدا
اتین دنی - دوک، از رجال سیاست فرانسه، مولد بسال 1767م، 1180/ هجری قمری در پاریس و وفات در سنۀ 1862م، 1278/ هجری قمری وی بعهد سلطنت لوئی فیلیپ رئیس شورای عالی بود و بسال 1837م، / 1252 هجری قمری به وزارت عدلیه رسید و از او یادداشتهائی دلکش و زیبا باقی است
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاسوار
تصویر پاسوار
سوارپا پیاده جلد و چابک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسویی
تصویر پرسویی
حالت و چگونگی پرسو مقابل کم سویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پادوی
تصویر پادوی
عمل پادو پاکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماسوی
تصویر ماسوی
جز، بغیر از، جز خدا، خلق
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه در یک کفه ترازو نهند به جهت برابر کردن با کفه دیگر، پایه ستون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسوز
تصویر پاسوز
عاشق شیفته. یا پاسوز کسی شدن، زیان بردن بعلت دوستی و محبت با کسی
فرهنگ لغت هوشیار
اسپانیولی باغک، در گاهی مهتابی بوریای فقر در مهتابی ام افتاده است فرشی از خاکستر سنجابی ام افتاده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاشویه
تصویر پاشویه
محلول نمک که جهت شستن پاهای بیمار درست کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسیو
تصویر پاسیو
((یُ))
حیاط خلوت، نورگیر، بخشی از آپارتمان به صورت باغچه یا گلخانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاسنگ
تصویر پاسنگ
((سَ))
سنگ ترازو، پایه ستون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پانویس
تصویر پانویس
((نِ))
زیرنویس، پانوشت، پان وشته، آن چه جدا از متن اصلی باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاسوار
تصویر پاسوار
((سَ))
پیاده جلد و چابک
فرهنگ فارسی معین
((یِ))
آب گرمی که نمک یا خردل را در آن حل کرده و به وسیله آن پای بیمار را بشویند، آبراه کوچک در اطراف حوض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاسور
تصویر پاسور
نوعی بازی ورق، چهاربرگ
فرهنگ فارسی معین