جدول جو
جدول جو

معنی پاسور - جستجوی لغت در جدول جو

پاسور
نوعی بازی ورق، ورق بازی
تصویری از پاسور
تصویر پاسور
فرهنگ فارسی عمید
پاسور
نوعی از بازی ورق
لغت نامه دهخدا
پاسور
نوعی بازی ورق، چهاربرگ
تصویری از پاسور
تصویر پاسور
فرهنگ فارسی معین
پاسور
تفاله چای
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناسور
تصویر ناسور
زخمی که آب کشیده و چرک و ورم کرده باشد، زخمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاسار
تصویر پاسار
لگد، پامال، پاسپار، تختۀ کلفت که نجار در بالا، پایین و وسط در به طور افقی کار می گذارد و تخته های نازک میانۀ در را به آن ها وصل می کند
پاسار کردن: پامال کردن، لگدکوب کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاسپر
تصویر پاسپر
پاسپار، پایمال شده، لگدمال شده، لگدکوب، پامال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پایور
تصویر پایور
صاحب منصب، صاحب پایه، پایه ور
فرهنگ فارسی عمید
رودی به شمال شرقی آلمان (ایالت پروس شرقی) و آن از نجد باتلاقی هوکرلاند سرچشمه میگیرد و بجانب شمال جاری است و برونشبرگ را مشروب سازد و به خلیج فریشس هاف ریزد، طول آن 120 هزارگز است
لغت نامه دهخدا
(پُ)
باشبرد. جواز. گذرنامه. پته. تذکره، اجازۀ عبور کشتی بازرگانی از آبهای ساحلی مملکتی
لغت نامه دهخدا
از پای و سار مرادف مانا و مان و معنی ترکیبیه بپاگذاشته شده، رشیدی، ، تیپا، لگد، (برهان)، در اصطلاح نجاران، تخته هائی که میان تنکه هافاصله شود، و نیز تختۀ زبرین و زیرین مصراع، چوبهای قطورتر که در دو طرف فوق و تحت و میان هر دو تنکۀ افقی بکار برند مقابل باهو که عمودی بکار رود،
- پاسار کردن، لگدکوب کردن:
پاسار میکند من و خوبان را
تنگ آمدم ز پاژخ و پاسارش،
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(رُ)
دماغه ای به جنوب شرقی صقلیه (سیسیل). و امیرالبحر بینگ بسال 1718 میلادی با 1130 هجری قمری اسپانیائیان را بدانجا هزیمت کرد
لغت نامه دهخدا
بیماریی است، جوهری گوید بیماریی است که در مقعد حادث شود و جمع آن بواسیر است و در حدیث عمران بن حصین آمده است: و کان مبسوراً، یعنی مبتلا به بواسیر بود، (از تاج العروس)، بیماریی است که در نشیمنگاه حادث گردد ومبسور آنکه به این درد مبتلا شود، (اقرب الموارد)، بیماریی که در مقعد و در داخل بینی و لب هم پدید آید، (از قطر المحیط)، نوعی از بیماری مقعد و بینی، و مبسور آنکه علت بواسیر دارد، (منتهی الارب)، باسور، در زبان عربی بکار رفته است و گمان کنم که اصل آن معرب باشد، (المعرب جوالیقی ص 58)، در جمهره آمده است: ’بیماریی که باسور خوانده میشود آنرا معرب میدانم’ و عبارت اللسان این است: ’الباسور کالناسور، اعجمی، داء معروف و یجمع البواسیر’ و من دلیلی بر این نمی بینم که این کلمه عجمه باشد و حدیث عمران: ’و کان مبسورا’ در صحیح بخاری آمده است، (حاشیۀ المعرب جوالیقی ص 58)، مرضی است مشهور و آن گوشت پاره ای باشد که در مقعدو بینی پیدا میشود، (ناظم الاطباء)، جمع آن بواسیر است، (مهذب الاسماء)، گوشت فزونی، و باسور را ببرند وبردارند چنانکه باسور مقعد را با داروهای تیز برانند، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، و بر لب گوشت فزونی پدید آید همچون توت و بر مقعد همچنان پدید آید هر دو را باسور گویند، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، هر گوشت زاید که روید در بینی و شرج و غیر آن، در تداول عامه دکمه، تکمه، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
جادوئی تورانی که در جنگ هماون بجادوی برف و سرما و باد دمان بر ایرانیان آورد چنانکه از برف و سرما دست نیزه گذاران از کارزار فروماند، این اسم را در بعض نسخ شاهنامه ’بازور’ ضبط کرده اند و ’یوستی’ نیز بهمین صورت آورده است، رجوع به بازور شود
لغت نامه دهخدا
شهری به مالزی در ساحل جنوب شرقی جزیره برنئو، دارای 6000تن سکنه و تجارت آن بیشتر عسل اللبنی (میعۀ سائله)، صبر زرد، فلفل، جوز هندی و کافور است، و نام ناحیۀ آن با 40000 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
ابسوق، آیه، (در تورات)
لغت نامه دهخدا
در تداول عامیانه، عاشق شیفته،
- پاسوز کسی شدن، زیان بردن بعلت دوستی و محبت با کسی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سوارپا. پیادۀ جلد و چابک. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
لوئی. عالم کیمیاوی بزرگ فرانسه. مولد وی به دل بسال 1822م. / 1237 هجری قمری وفات در سنۀ 1895م. 1312/ هجری قمری وی پس از ختم تحصیلات خویش در پاریس به معلمی کلژ دوبزانسون منتخب شد (1840) و سه سال بعد به دارالمعلمین عالی راه یافت و سپس آگرژه در علوم طبیعی و دکتر در علوم (1847) و معلم مدرسه دیژون گردید و در 1852 در دانشکدۀاستراسبورگ به استادی علم شیمی نائل گشت و پس از چندی توقف در لیل او را به پاریس خواندند و به مدیریت تحقیقات علمی دارالمعلمین منصوب گردید (1857) و بعد عضو آکادمی علوم و از 1887 تا 1889 با حفظ سمت مزبورمنشی دائمی آکادمی بود و بعضویت آکادمی فرانسه و طب و چند مؤسسۀ علمی خارجی نیز انتخاب شد. در جنگ 1870 تمام عناوینی را که دولت آلمان به وی داده بود ازراه اعتراض بدان دولت بازفرستاد. در 1874 مجلس ملی راتبه ای به مبلغ 25000 فرانک در سال برای وی تصویب کرد و این اعتبار پس از فوت او قابل انتقال به زن و فرزندان او بود. در سال 1895م. در جشن ولادت این دانشمند در سوربن تظاهرات علمی عظیمی صورت گرفت. او در تخمیر و بیماریهای کرم ابریشم و عموم امراض ساریه و بالخاصّه مرض هاری (داءالکلب) نظریه های بدع آورد و در امر دفع عفونت و میکربها اکتشافات او اصول معالجات و مداوای امراض را که تا بدان روز متداول بود یکباره زیر و زبر کرد و پایۀ تداوی را بر اساس نو نهاد
لغت نامه دهخدا
(سِپَ)
پای سپر. پاسپار. لگدکوب. پایمال.
- پاسپر کردن، طوس. پی سپر کردن. پایمال کردن. محاوزه. ثطأه، پاسپر کرد آنرا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نوعی حیوان از طایفۀ خرچنگ که فرانسویان آنرا بزبان عامیانه ’برنارد لرمیت’ خوانند، این حیوان غالباً صدف خالی شکمپایان را برای لانۀ خود انتخاب می کند
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاسار
تصویر پاسار
پامال، لگد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسپر
تصویر پاسپر
پاسپار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسور
تصویر باسور
پارسی تازی شده بازور (پالایش زبان فارسی) از بیماری ها
فرهنگ لغت هوشیار
صاحبمنصب شهربانی و کشوری. یا پایور پیش آهنگی. یکی از مراتب و درجات پیشاهنگی است. فرهنگستان این کلمه را برابر اصطلاح انگلیسی پذیرفته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسوز
تصویر پاسوز
عاشق شیفته. یا پاسوز کسی شدن، زیان بردن بعلت دوستی و محبت با کسی
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی این واژه دو گونه نوشته می شود: ناسور و ناصور ریشینگی زخمی که در گوشه چشمبن دندان وحوالی مقعد وغیره پیداگردد. توضیح مجرای خروج مواد چرکی که بصورت منفذی از پوست و مخاط سطحی بدن بخارج سربازکرده وابتدایش ازیک کانون چرکی عمقی که در زیر انساج است سرچشمه میگیرد. در ناسورها چون کانون چرکی در عمق انساج است ممکن است درمحل خروج چرک از پوست بدن ظاهرا تورمی مشاهده نشودجراحت مطائی ناصورفیستول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماسور
تصویر ماسور
گرفتار و محبوس، اسیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسوار
تصویر پاسوار
سوارپا پیاده جلد و چابک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسار
تصویر پاسار
لگد، تیپا، کلاف افقی چارچوب در و پنجره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پایور
تصویر پایور
((وَ))
مقام دار، صاحب منصب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باسور
تصویر باسور
نوعی از بیماری مقعد و بینی، جمع بواسیر (مفرد کم استعمال است)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناسور
تصویر ناسور
زخمی که آب کشیده و عفونی شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماسور
تصویر ماسور
گرفتار، محبوس، کسی که به احتباس بول مبتلی است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاسوار
تصویر پاسوار
((سَ))
پیاده جلد و چابک
فرهنگ فارسی معین