- پاساک (پسرانه)
- نام برادرزاده داریوش پادشاه هخامنشی
معنی پاساک - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تیمچه
مبارک قدم کسی که قدمش مبارک است مقابل پاسنگین، جلف بی وقار
گذرگاه، بازارچه
پامال، لگد
لگد، پامال، پاسپار، تختۀ کلفت که نجار در بالا، پایین و وسط در به طور افقی کار می گذارد و تخته های نازک میانۀ در را به آن ها وصل می کند
پاسار کردن: پامال کردن، لگدکوب کردن
پاسار کردن: پامال کردن، لگدکوب کردن
مکان وسیع سرپوشیده ای که در دو طرف یا گرداگرد آن مغازه، کارگاه یا دفتر کار وجود دارد
معبر، گذرگاه، بازار سرپوشیده که دو طرف آن مغازه وجود دارد
لگد، تیپا، کلاف افقی چارچوب در و پنجره
خمیازه دهان دره فاژ فاژه آسا خامیاز پاشک
تاجی که از گلها و ریاحین یا اسپرغمها ساختندی و پادشاهان و بزرگان بروزهای عید و جشنها و دیگر مردمان روز دامادی یا باز گشتن از فتحی یا ظفری بر سر میزیدند اکلیل ریحان عمار بساک
باسک، خمیازه، دهن دره، فاژ، فاژه
((پَ))
فرهنگ فارسی معین
بساک، تاجی که از انواع گل ها درست می کردند و پادشاهان و بزرگان در جشن ها و مراسم دیگر بر سر می گذاشتند
بساک، کیسۀ کوچکی حاوی دانۀ گرده که در انتهای پرچم گل واقع شده، انتهای برجستۀ پرچم که محتوی دانه های گرده است، تاج ساخته شده از گل، افسر، یسال