معنی پاسبک - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با پاسبک
پاسبک
- پاسبک
- مبارک قدم کسی که قدمش مبارک است مقابل پاسنگین، جلف بی وقار
فرهنگ لغت هوشیار
پاسبز
- پاسبز
- دلال، میانجی
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، نامُبارَک، شَنار، مَنحوس، نَحس، مَشوم، تَخَجُّم، سَبز قَدَم، نامِیمون، مَرَخشِه، بَدقَدَم، بَدشُگون، مَیشوم، نافَرُّخ، بَدیُمن، سیاه دَست، بَداُغُر، سَبز پا، مَشئوم، خُشک پِی، شِمال
فرهنگ فارسی عمید