Q: معنی پاس در فرهنگ فارسی عمید

نگهبانی، نگه داری، مواظبت، حرمت، بدان را نوازش کن ای نیک مرد / که سگ پاس دارد چو نان تو خورد (سعدی۱ - ۸۸) پاره، جزء، قسمتی از شب یا روز، چو یک پاس از تیره شب درگذشت / تو گفتی که روی هوا تیره گشت (فردوسی۴ - ۱۶۵۲) ،، در بازی های گروهی مانند فوتبال، بسکتبال، رد کردن و رساندن توپ به یکی از افراد دستۀ خود، پاس دادن: مراقب بودن، نگهبانی کردن، پاسداری کردن، رعایت کردن، پاس داشتن، پاس داشتن: مراقب بودن، نگهبانی کردن، پاسداری کردن، رعایت کردن، پاس دادن: در ورزش توپی رد کردن توپ به همدسته، در قمار، نوبت خود را به حریف دادن، کنایه از حواله دادن کسی به جایی یا به کس دیگری

Q: معنی پاس در لغت نامه دهخدا

شهری مستحکم به باویر بر ساحل دانوب با 24000 تن سکنه و آن مرکز روحانیت و دارای صنعت فلزسازی و مرکز تجارت نمک است

Q: معنی پاس در فرهنگ لغت هوشیار

حرس، حراست، نگاهبانی

Q: معنی پاس در فرهنگ فارسی معین

عمل فرستادن یا روانه کردن چیزی به ویژه توپ به سوی بازیکن دیگر، حرکات دست مانیه تیزور برای خواب کردن کسی

Q: معنی پاس در فرهنگ فارسی معین

نگهبانی، حراست، رعایت، احترام، یک نوبت از چهار نوبت شب، نگاهداشت، حق شناسی، عمل حواله دادن کسی به جایی یا کس دیگری، پاس خاطر کسی را داشتن: رعایت حال وی را کردن

Q: معنی پاس در فرهنگ واژه فارسی سره

احترام، بزرگ داشت، شکرانه

Q: معنی پاس در فرهنگ واژه مترادف متضاد

بار، دفعه، مرتبه، نوبت، حراست، محافظت، مراقبت، نگاهبانی، احترام، ادب، اعزاز، پاسداری، حرمت، مراعات، ملاحظه، بهر، حصه، قسمت، رد، ردتوپ

Q: معنی پاس در فرهنگ گویش مازندرانی

از قبایل ساکن در کرد محله (کردکوی)، تفاله ی تخم پنبه بعد از روغن کشی که برای خوراک دام به کار.، گوه هر نوع گوه اعم از چوبی یا فلزی، فشار آوردن، مزاحم، درپوش مجرای خروجی تلم، چوبی که مجرای دوغ تلم را می بندد