جدول جو
جدول جو

معنی پادافره - جستجوی لغت در جدول جو

پادافره
(اَ رَهْ)
بادافره. رجوع به بادافره شود
لغت نامه دهخدا
پادافره
پادافراه
تصویری از پادافره
تصویر پادافره
فرهنگ لغت هوشیار
پادافره
مکافات، مجازات
تصویری از پادافره
تصویر پادافره
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاداری
تصویر پاداری
پایداری، استقامت، پافشاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنداره
تصویر پنداره
پندار، خیال، گمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادفره
تصویر بادفره
بازخواست، کیفر، مکافات، مجازات، سزای بدی، بادافراه، بادفراه، پادافراه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادفره
تصویر بادفره
فرفره، نوعی اسباب بازی کاغذی سبک و پره دار که بر اثر جریان باد دور خود می چرخد، یرمع، بادفر، پرپره، فرفروک، مازالاق
بادبزن
آنچه با وزش باد دور خود می چرخد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاخاره
تصویر پاخاره
سنگ یا چیز دیگر که با آن چرک پاشنۀ پا را پاک کنند، سنگ پا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادافراه
تصویر بادافراه
بازخواست، کیفر، مکافات، مجازات، سزای بدی، بادفره، بادفراه، پادافراه، برای مثال به بادافره بی گناهان مکوش / به گفتار بدگوی مسپار گوش (فردوسی - ۷/۴۰۶)، شتاب گیرد و گرمی به وقت پاداشن / صبور گردد و آهسته وقت بادافراه (فرخی - ۳۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پادافراه
تصویر پادافراه
بازخواست، کیفر، مکافات، مجازات، سزای بدی، بادافراه، بادفره، بادفراه
فرهنگ فارسی عمید
(فِ رَ / رِ)
بازیچۀ اطفال است و آن چوب یا چرمی باشد که ریسمانی بر آن بندند و درکشاکش آرند تا صدائی از آن ظاهر شود. (برهان). بازیچۀ اطفال است. (آنندراج). چوبکی باشد، رشته در میان، کودکان آنرا تاب دهند. (صحاح الفرس). چوبکی باشد که رشته ای بر آن بسته باشند و کودکان آنرا تاب دهند تا در گردش آید و آوازی از آن برآید و آنرا فرفره نیزگویند. چوبکی باشد تراشیده که بچگانش برشته پیچیده گردانند و آنرا بادبره و بهنه و پهنه و فرموک و گردنای نیز گویند. بهندیش لتو خوانند. (شرفنامۀ منیری). بمعنی بادافراه است. (جهانگیری). رجوع به بادآفراه، بادافراه، بادفراه، بادفرا، بادافرا، بادفرنک، بادفرنگ، بادفر، بادبرک، بادفرک، بادبر، بادپر، بادبره، بهنه، فرفروک، گلگیس، پل، پهنه، فرموک، گردنای، فرفره، خذروف، خرّاره، فرفر، شیربانگ، دوّامه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَهْ)
مخفف بادافراه. مکافات بدی. (فرهنگ نظام) : بمعنی بادافراه است که مکافات بدی باشد. (برهان). مکافات بدیست. (آنندراج). عقوبت و مکافات و انتقام و سیاست. (ناظم الاطباء: بادافراه) :
ببادافره این گناهم مگیر
تو ای آفرینندۀ ماه و تیر.
فردوسی.
ببادافره بی گناهان مکوش
بگفتار بدگوی مسپار گوش.
فردوسی.
کنون روز بادافره ایزدیست
مکافات بد را ز یزدان بدیست.
فردوسی.
که از یک گناه ار برفتم ز راه
فتادم ببادافره صد گناه.
اسدی (از آنندراج).
گرت جان گرامی است پس داد کن
ز یزدان و بادافرهش یاد کن.
اسدی.
برش نیز یک هفته نگذاشت کس
ببادافرهش بد همین کعبه بس.
اسدی.
ترا زین پیش بسیار آزمودم
چه پاداش و چه بادافره نمودم
نه از پاداش من رامش پذیری
نه از بادافرهم پرهیز گیری.
(ویس و رامین).
و عدل شاه بادافره کردار نامحمود او در تأخیر می افکند. (سندبادنامه ص 248). رجوع به بادآفراه، بادافراه، بادافرا، بادفره، پادآفراه، پادافراه، پادافره، بادان، بادافراش، باداشن، پاداشن، باداش، پاداش شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بادافراه. رجوع به بادافراه شود
لغت نامه دهخدا
(پِ رَ/ رِ)
بمعنی... پندار است که فکر و خیال و تخیل باشد و پندارگان بمعنی تخیلات. (از برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
جریمه کردن. جزا دادن:
یکی ترک بد نام او گرگسار
گذشته بر او بر بسی روزگار...
شب وروز کارش بدی سوختن
همان نام بادافرهی توختن.
دقیقی.
رجوع به بادافره و بادافراهی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مخفف بادآفراه. (فرهنگ نظام). بمعنی بادآفراه است که جزا و مکافات بدی باشد. (برهان). عقوبت باشد و پاداش ضد بادافراه است. (معیار جمالی). مکافات بدیست. (آنندراج). عقوبت و پاداش بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 423). مکافات و عذاب و شیان. (شرفنامۀ منیری). هروانه. (لغت فرس اسدی ایضاً ص 423). عقوبت و مکافات و انتقام و سیاست. (ناظم الاطباء). پادافراه. سزا. بادفراه. بادفره. شکنجه:
بجای هر بهی پاداش نیکی
بجای هر بدی بد بادافراه.
دقیقی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 423).
شتاب گیرد و گرمی بوقت پاداشن
صبور گردد و آهسته گاه بادافراه.
فرخی.
شتابکارتر از باد وقت پاداشن
درنگ پیشه تر از کوه وقت بادافراه.
فرخی.
لاجرم شاه جهان بارخدای ملکان
آنکه پاداشن شاهان کند و بادافراه.
فرخی.
هرچه واجب شود ز بادافراه
بکنید و جز این ندارم راه.
عنصری.
هزار گردون باشد بوقت بادافراه
هزار دریا باشد بروز پاداشن.
مسعودسعد.
موافقان ترا و مخالفان ترا
ز مهر و کین تو پاداشن است و بادافراه.
معزّی.
بباغ دولت و ملکت ببادافراه و پاداشن
عدو را خار بی وردم ولی را ورد بی خارم.
سوزنی.
ز شیر کین بستاند بشیر شادروان
ز آب گرد برآرد بباد بادافراه.
انوری.
گفتم آخرنه همانا که من آنکس باشم
که بپاداش چنین سعی کنم بادافراه.
انوری (از فرهنگ اوبهی).
دست عدلت دراز کردستی
هم بپاداش و هم ببادافراه.
انوری.
شاه از سخط یزدان و بادافراه آن جهان اندیشه کرد. (سندبادنامه ص 256). روزی که عقوبت، خشم خدای و زندان درک اسفل، و زندانبان مالک دوزخ و بادافراه آتش دوزخ... (سندبادنامه ص 249).
ز بادافراه ایزد رسته گردد
باقبال ابد پیوسته گردد.
نظامی.
دراندیشید و بوداندیشه را جای
که بادافراه را چون دارد او پای.
نظامی.
رجوع به بادآفراه، بادافره، بادان، بادافرا، بادافراش، بادافراه، باداشن، پاداشن، بادافراش، باداش و پاداش شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جزای فعل بد را گویند مقابل پاداش. رجوع به فرهنگ شعوری ج 1 ورق 149 برگ ب شود. مکافات و عقوبت و انتقام. (ناظم الاطباء). سزا. رجوع به بادافراش، بادآفراه، باداشن، پاداشن، باداش، پاداش، بادافراه، بادافره، بادان، پادآفراه، پادافراه و پادافره شود
لغت نامه دهخدا
بادافراه، رجوع به بادافراه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
مددکار. یاری دهنده. (برهان). پایمرد. (جهانگیری) (رشیدی) (برهان) :
زهی مودت تو پایدارۀ اقبال
زهی عداوت تو دست موزۀ حرمان.
رضی الدین نیشابوری (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَهْ)
مخفف بادفراه. (فرهنگ نظام). بمعنی بادفراه است که جزا و مکافات بدی باشد. (برهان) (آنندراج). بمعنی بادافراه است. (اوبهی) :
گر نعمهای او چو چرخ دوان
همه خوابست و باد بادفره.
رودکی (از احوال و اشعار رودکی ص 1069).
رجوع به بادآفراه و مترادفات آن شود
لغت نامه دهخدا
(سُ رَ / رِ)
ظرف خالی بر سر سفره جدا کشیدن طعام را
لغت نامه دهخدا
پابرجائی، پایداری، پافشاری، استقامت، اعتبار
لغت نامه دهخدا
تصویری از پنداره
تصویر پنداره
پندار گمان، تخیل خیال، فکر اندیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسفره
تصویر پاسفره
ظرف خالی بر سر سفره برای جدا کشیدن طعام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاخاره
تصویر پاخاره
پاخار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاداری
تصویر پاداری
استقامت پا برجایی، اعتبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایداره
تصویر پایداره
یاری دهنده پایمرد مددکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پادافراه
تصویر پادافراه
مکافات کار بد مجازات مقابل پاداش نیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسفره
تصویر پاسفره
((سُ رِ))
ظرف خالی بر سر سفره برای جدا کشیدن طعام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنداره
تصویر پنداره
((پِ رِ))
گمان، خیال، فکر، اندیشه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بادافراه
تصویر بادافراه
جزا، کیفر بدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پادافراه
تصویر پادافراه
جزا، کیفر بدی، بادافراه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنداره
تصویر پنداره
مفهوم، مخیله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بادافره
تصویر بادافره
جزا
فرهنگ واژه فارسی سره
جریمه، جزا، عذاب، عقوبت، مکافات، نقمت
متضاد: پاداش
فرهنگ واژه مترادف متضاد