جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با پادافراه

پادافراه

پادافراه
بازخواست، کیفر، مکافات، مجازات، سزای بدی، باداَفراه، بادَفرَه، بادَفَراه
پادافراه
فرهنگ فارسی عمید

بادافراه

بادافراه
بازخواست، کیفر، مکافات، مجازات، سزای بدی، بادَفرَه، بادَفَراه، پاداَفراه، برای مِثال به بادافرهِ بی گناهان مکوش / به گفتار بدگوی مسپار گوش (فردوسی - ۷/۴۰۶)، شتاب گیرد و گرمی به وقت پاداشن / صبور گردد و آهسته وقت بادافراه (فرخی - ۳۵۶)
بادافراه
فرهنگ فارسی عمید

بادافراه

بادافراه
مخفف بادآفراه. (فرهنگ نظام). بمعنی بادآفراه است که جزا و مکافات بدی باشد. (برهان). عقوبت باشد و پاداش ضد بادافراه است. (معیار جمالی). مکافات بدیست. (آنندراج). عقوبت و پاداش بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 423). مکافات و عذاب و شیان. (شرفنامۀ منیری). هروانه. (لغت فرس اسدی ایضاً ص 423). عقوبت و مکافات و انتقام و سیاست. (ناظم الاطباء). پادافراه. سزا. بادفراه. بادفره. شکنجه:
بجای هر بهی پاداش نیکی
بجای هر بدی بد بادافراه.
دقیقی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 423).
شتاب گیرد و گرمی بوقت پاداشن
صبور گردد و آهسته گاه بادافراه.
فرخی.
شتابکارتر از باد وقت پاداشن
درنگ پیشه تر از کوه وقت بادافراه.
فرخی.
لاجرم شاه جهان بارخدای ملکان
آنکه پاداشن شاهان کند و بادافراه.
فرخی.
هرچه واجب شود ز بادافراه
بکنید و جز این ندارم راه.
عنصری.
هزار گردون باشد بوقت بادافراه
هزار دریا باشد بروز پاداشن.
مسعودسعد.
موافقان ترا و مخالفان ترا
ز مهر و کین تو پاداشن است و بادافراه.
معزّی.
بباغ دولت و ملکت ببادافراه و پاداشن
عدو را خار بی وردم ولی را ورد بی خارم.
سوزنی.
ز شیر کین بستاند بشیر شادروان
ز آب گرد برآرد بباد بادافراه.
انوری.
گفتم آخرنه همانا که من آنکس باشم
که بپاداش چنین سعی کنم بادافراه.
انوری (از فرهنگ اوبهی).
دست عدلت دراز کردستی
هم بپاداش و هم ببادافراه.
انوری.
شاه از سخط یزدان و بادافراه آن جهان اندیشه کرد. (سندبادنامه ص 256). روزی که عقوبت، خشم خدای و زندان درک اسفل، و زندانبان مالک دوزخ و بادافراه آتش دوزخ... (سندبادنامه ص 249).
ز بادافراه ایزد رسته گردد
باقبال ابد پیوسته گردد.
نظامی.
دراندیشید و بوداندیشه را جای
که بادافراه را چون دارد او پای.
نظامی.
رجوع به بادآفراه، بادافره، بادان، بادافرا، بادافراش، بادافراه، باداشن، پاداشن، بادافراش، باداش و پاداش شود.
لغت نامه دهخدا