مخفف بادآفراه. (فرهنگ نظام). بمعنی بادآفراه است که جزا و مکافات بدی باشد. (برهان). عقوبت باشد و پاداش ضد بادافراه است. (معیار جمالی). مکافات بدیست. (آنندراج). عقوبت و پاداش بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 423). مکافات و عذاب و شیان. (شرفنامۀ منیری). هروانه. (لغت فرس اسدی ایضاً ص 423). عقوبت و مکافات و انتقام و سیاست. (ناظم الاطباء). پادافراه. سزا. بادفراه. بادفره. شکنجه: بجای هر بهی پاداش نیکی بجای هر بدی بد بادافراه. دقیقی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 423). شتاب گیرد و گرمی بوقت پاداشن صبور گردد و آهسته گاه بادافراه. فرخی. شتابکارتر از باد وقت پاداشن درنگ پیشه تر از کوه وقت بادافراه. فرخی. لاجرم شاه جهان بارخدای ملکان آنکه پاداشن شاهان کند و بادافراه. فرخی. هرچه واجب شود ز بادافراه بکنید و جز این ندارم راه. عنصری. هزار گردون باشد بوقت بادافراه هزار دریا باشد بروز پاداشن. مسعودسعد. موافقان ترا و مخالفان ترا ز مهر و کین تو پاداشن است و بادافراه. معزّی. بباغ دولت و ملکت ببادافراه و پاداشن عدو را خار بی وردم ولی را ورد بی خارم. سوزنی. ز شیر کین بستاند بشیر شادروان ز آب گرد برآرد بباد بادافراه. انوری. گفتم آخرنه همانا که من آنکس باشم که بپاداش چنین سعی کنم بادافراه. انوری (از فرهنگ اوبهی). دست عدلت دراز کردستی هم بپاداش و هم ببادافراه. انوری. شاه از سخط یزدان و بادافراه آن جهان اندیشه کرد. (سندبادنامه ص 256). روزی که عقوبت، خشم خدای و زندان درک اسفل، و زندانبان مالک دوزخ و بادافراه آتش دوزخ... (سندبادنامه ص 249). ز بادافراه ایزد رسته گردد باقبال ابد پیوسته گردد. نظامی. دراندیشید و بوداندیشه را جای که بادافراه را چون دارد او پای. نظامی. رجوع به بادآفراه، بادافره، بادان، بادافرا، بادافراش، بادافراه، باداشن، پاداشن، بادافراش، باداش و پاداش شود.