جدول جو
جدول جو

معنی پاتال - جستجوی لغت در جدول جو

پاتال
پیر ناتوان: از این پیر و پاتالها کاری ساخته نیست
تصویری از پاتال
تصویر پاتال
فرهنگ لغت هوشیار
پاتال
پیر، ناتوان
تصویری از پاتال
تصویر پاتال
فرهنگ فارسی معین
پاتال
پیر و چروکیده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاچال
تصویر پاچال
گودال، گودال زیر پا، گودالی در دکان که فروشنده داخل آن می ایستد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیرپاتال
تصویر پیرپاتال
پیر سال خورده و از کار افتاده، فرتوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاتیل
تصویر پاتیل
دیگ دهان فراخ معمولاً از جنس مس
پاتیل شدن: پاتیلی شدن، کنایه از مست مست شدن و از پا درآمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پامال
تصویر پامال
چیزی که زیر پا مالیده شده، لگدکوب شده، کنایه از پست و زبون شده
پامال شدن: لگدکوب شدن، زیر پا له شدن، پی سپر شدن
پامال کردن: لگدکوب کردن، زیر پا له کردن
فرهنگ فارسی عمید
(رُ)
پیرپاتال. پیرپتال
لغت نامه دهخدا
شهری در هندوستان پایتخت سلسلۀ ماگادها و از قرن سوم پیش از میلاد مسیح تا قرن پنجم میلادی کرسی مذهبی پیروان بودا بود و امروز آن را پاتنا گویند و آن شهری بسیار قدیم است، این شهر در آغاز دهی کوچک بنام کوسوماپورا بود و بدست یکی از سلاطین سلسلۀ ماگادها موسوم به آجاتاثاترو پسر بیم بی سارا اندکی پیش از مرگ بودا ساکیامونی در حدود سال 480 قبل از میلاد بنا شد و او بنا بر داستانی در همین جا سکونت گزیده است، این شهر بعدها پایتخت سلسلۀ ماگادها گردید و بدست چاندراگوپتا سرسلسلۀ موریا و نوادۀ او آث کا یا پیاداسی وسعت یافت، و او بسال 244 یا 242 قبل از میلاد سومین مجلس خلفای بودا را همینجا در محل آث کاراما تشکیل کرد
لغت نامه دهخدا
(پِ)
گلبرگ
لغت نامه دهخدا
(تِ)
پیر. نقاش فرانسوی بمائۀ هفدهم میلادی. وی در تصویر مناظر بارع و صاحب مهارت است. وفات ظاهراً بسال 1676م. (1086 هجری قمری)
لغت نامه دهخدا
یکی از شهرهای برزیل و پایتخت حکومت نشین ریوگراند دو نورت و از بنادر مهم اقیانوس اطلس است، در دهانۀ رود خانه ریوگرانددونورت واقع و دارای 948000 تن جمعیت است، صنایع غذائی و بافندگی در آن رواج دارد
ولایتی است در ساحل جنوب شرقی افریقا، سابقاً مستعمرۀ انگلیس بود، مساحت آن 92000 کیلومتر مربع و جمعیتش 2408400 نفر است، شهر عمده آن دوربان است، محصول و صادرات آنجا نیشکر، چای، قهوه و پنبه است
لغت نامه دهخدا
پایمال، بپای سپرده، از میان رفته، زبون، خوار، ذلیل، (شعوری)، پامال شدن و پایمال کردن، پایمال شدن و پایمال کردن، زیر پاشدن و زیر پا کردن، از میان رفتن و از میان بردن
لغت نامه دهخدا
ظرف بزرگ مسین و جز آن که دهانۀآن فراختر از شکم است و در آن چغندر و آشهای بزرگ وفرنی و امثال آن پزند، پاتیله، تیان، طنجیر، لوید، و رجوع به پاتیله و پاتله شود، (در حمام) ظرف بزرگ مسین با دهانۀ فراخ که زیر خزانه گذارند و از بن آن آتش کنند تا آب خزانه گرم شود، تیان،
- پاتیل شدن، در تداول عوام، خفتن و بی خبری بعلت مستی و سکر
لغت نامه دهخدا
گودالی که جولاهان وقت بافتن، پای در آن آویزند، پاچامه:
بلوح پای و بپاچال و قرقره بکره
بنایژه بمکوک و بتاروپود ثیاب،
خاقانی،
، گوی که استادان بقال و نانوا و آشپز در آن ایستند و چیزی فروشند، گودالی که شیر در آن گرد کنند فروختن را
لغت نامه دهخدا
پالوده بود سخت و دیگر چیزی بود سخت پاینده، ظاهراً این صورت تصحیف و تحریفی است از پالاپال
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیر پاتال
تصویر پیر پاتال
پیر فرتوت
فرهنگ لغت هوشیار
گودال زیر پای جولاهگانگودالی که نانوا بقال یا آشپز در آن میایستد و چیز میفروشد، گودالی که شیر در آن جمع کنند و فروشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پامال
تصویر پامال
یایمال، زبون، خوار، ذلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاتیل
تصویر پاتیل
دیگ بزرگ مسی، دیگ خزانه حمام، پاتله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیرپاتال
تصویر پیرپاتال
پیر، فرتوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پفتال
تصویر پفتال
((پَ))
پیر، سالخورده، خوردنی و مشروبات گوناگون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاچال
تصویر پاچال
گودال، گودالی که نانوا، بقال یا آشپز در آن می ایستد و چیزی می فروشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاتیل
تصویر پاتیل
سیاه مست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پامال
تصویر پامال
حروم
فرهنگ واژه فارسی سره
دیگ، سیاه مست
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حشره ای که به بدن دام چسبد و خونش را بمکد کنه
فرهنگ گویش مازندرانی
هریک از دو چوبی که در چولنگ بازی مورد استفاده قرار گیرددو
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در هزار جریب در حوزه ی شهرستان بهشهر، لگدکوب، از
فرهنگ گویش مازندرانی
چاله ی کارگاه بافندگی که در واقع مکان قرار گرفتن تمهیدات
فرهنگ گویش مازندرانی
پاتیل دیگ بزرگ دهان گشاد
فرهنگ گویش مازندرانی
کثیف، نوعی سوسک که فضولات حیوانات را به شکل گلوله درآورده و به
فرهنگ گویش مازندرانی
تنبل، چاق، بی خاصیت، پیر و فرتوت
فرهنگ گویش مازندرانی