استوار، پایدار، ثابت، برای مثال دل چو پرگار به هر سو دورانی می کرد / واندر آن دایره سرگشتۀ پابرجا بود (حافظ - ۴۱۴) پابرجا بودن: پایدار و استوار بودن پابرجا کردن: استوار ساختن، پایدار کردن
استوار، پایدار، ثابت، برای مِثال دل چو پرگار به هر سو دَوَرانی می کرد / واندر آن دایره سرگشتۀ پابرجا بود (حافظ - ۴۱۴) پابرجا بودن: پایدار و استوار بودن پابرجا کردن: استوار ساختن، پایدار کردن
بزین آمدن ستور. (تاج المصادر بیهقی). بر زین آمدن ستور. (زوزنی). یعنی نزدیک بسواری رسیدن اسب کرّه. (منتهی الأرب). بزین درآمدن اسب، بعیر ارکب، که یک زانو کلان تر دارد. شتر که یک زانوی وی بزرگتر از دیگری باشد. (منتهی الأرب). آنک یک زانوی وی بزرگتر باشد از دیگری. (زوزنی). آنک یک زانوی وی بزرگتر بود از دیگری. (تاج المصادر بیهقی)
بزین آمدن ستور. (تاج المصادر بیهقی). بر زین آمدن ستور. (زوزنی). یعنی نزدیک بسواری رسیدن اسب کُرّه. (منتهی الأرب). بزین درآمدن اسب، بعیر ارکب، که یک زانو کلان تر دارد. شتر که یک زانوی وی بزرگتر از دیگری باشد. (منتهی الأرب). آنک یک زانوی وی بزرگتر باشد از دیگری. (زوزنی). آنک یک زانوی وی بزرگتر بود از دیگری. (تاج المصادر بیهقی)
ثابت. ثابت قدم. راسخ. پایدار. استوار: چرا چو لالۀ نشکفته سرفکنده نه ای که آسمان ز سرافکندگیست پابرجا. خاقانی. دل چو پرگار به هر سو دورانی میکرد وندر آن دایره سرگشتۀ پابرجا بود. حافظ. ، دائم. همیشه
ثابت. ثابت قدم. راسخ. پایدار. استوار: چرا چو لالۀ نشکفته سرفکنده نه ای که آسمان ز سرافکندگیست پابرجا. خاقانی. دل چو پرگار به هر سو دورانی میکرد وندر آن دایره سرگشتۀ پابرجا بود. حافظ. ، دائم. همیشه
فاریاب، شهری است بخراسان از گوزگانان، بر شاهراه کاروان و بسیار نعمت، (حدود العالم)، از شهرهای مشهور خراسان، از اعمال گوزگانان که از آنجا تا بلخ شش منزل است: و دیگر آنکه از پاریاب سوی اندخود رفتن نزدیک است، (تاریخ بیهقی)، دیگر روز امیر به پاریاب رسید، (تاریخ بیهقی)
فاریاب، شهری است بخراسان از گوَزگانان، بر شاهراه کاروان و بسیار نعمت، (حدود العالم)، از شهرهای مشهور خراسان، از اعمال گوزگانان که از آنجا تا بلخ شش منزل است: و دیگر آنکه از پاریاب سوی اندخود رفتن نزدیک است، (تاریخ بیهقی)، دیگر روز امیر به پاریاب رسید، (تاریخ بیهقی)
زراعتی را گویند که به آب چشمه و کاریز و مانند آن مزروع شود و آنرا فاریاب و فاریاو نیز نامند، (فرهنگ جهانگیری)، زراعتی را گویند که با آب رودخانه و امثال آن مزروع شود، (برهان)، مسقوی، آبی
زراعتی را گویند که به آب چشمه و کاریز و مانند آن مزروع شود و آنرا فاریاب و فاریاو نیز نامند، (فرهنگ جهانگیری)، زراعتی را گویند که با آب رودخانه و امثال آن مزروع شود، (برهان)، مسقوی، آبی
فاراب. پاراو. ناحیتی است (به ماوراءالنهر با نعمت و قصبۀ او را کدر خوانند و مردمانی اند جنگی و دلاور و جای بازرگانان است و شهرک سوناخ از وی است. (حدود العالم) : نیست آن سر، کدوی پاراب است نه چنان سر، کدوست در پاراب. سوزنی. و رجوع به فاراب شود
فاراب. پاراو. ناحیتی است (به ماوراءالنهر با نعمت و قصبۀ او را کدر خوانند و مردمانی اند جنگی و دلاور و جای بازرگانان است و شهرک سوناخ از وی است. (حدود العالم) : نیست آن سر، کدوی پاراب است نه چنان سر، کدوست در پاراب. سوزنی. و رجوع به فاراب شود
ثابت. ثابت قدم. راسخ. پایدار. پادار. استوار. ثبت: ظلم ازو لرزان چو رایت روز باد رایتش چون کوه پابرجای باد. خاقانی. و رجوع به پابرجا شود. - پابرجای کردن، ثابت کردن
ثابت. ثابت قدم. راسخ. پایدار. پادار. استوار. ثبت: ظلم ازو لرزان چو رایت روز باد رایتش چون کوه پابرجای باد. خاقانی. و رجوع به پابرجا شود. - پابرجای کردن، ثابت کردن