جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با پابرجا

پابرجا

پابرجا
استوار، پایدار، ثابت، برای مِثال دل چو پرگار به هر سو دَوَرانی می کرد / واندر آن دایره سرگشتۀ پابرجا بود (حافظ - ۴۱۴)
پابرجا بودن: پایدار و استوار بودن
پابرجا کردن: استوار ساختن، پایدار کردن
پابرجا
فرهنگ فارسی عمید

پابرجا

پابرجا
ثابت. ثابت قدم. راسخ. پایدار. استوار:
چرا چو لالۀ نشکفته سرفکنده نه ای
که آسمان ز سرافکندگیست پابرجا.
خاقانی.
دل چو پرگار به هر سو دورانی میکرد
وندر آن دایره سرگشتۀ پابرجا بود.
حافظ.
، دائم. همیشه
لغت نامه دهخدا

پابرجا

پابرجا
استوار، برقرار، پایدار، ثابت، ثابت قدم، راسخ، قرص، محکم، مستقر، دایم، جاوید، همیشگی
متضاد: سست، موقتی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پابرجای

پابرجای
ثابت. ثابت قدم. راسخ. پایدار. پادار. استوار. ثبت:
ظلم ازو لرزان چو رایت روز باد
رایتش چون کوه پابرجای باد.
خاقانی.
و رجوع به پابرجا شود.
- پابرجای کردن، ثابت کردن
لغت نامه دهخدا

نابرجا

نابرجا
بیرون از جا. بی هنگام. بی جا. و نامناسب، نالایق، عبث و بیهوده، نادان و بی وقوف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پابرنجن

پابرنجن
حلقه ای فلزی (مخصوصا طلا و نقره) که زنان در مچ پای اندازند خلخال
پابرنجن
فرهنگ لغت هوشیار