جدول جو
جدول جو

معنی پابرنجن - جستجوی لغت در جدول جو

پابرنجن
حلقۀ فلزی از جنس طلا یا نقره که زنان به مچ پا می بندند، خلخال، پای رنجن
تصویری از پابرنجن
تصویر پابرنجن
فرهنگ فارسی عمید
پابرنجن(بِ رَ جَ)
پابند. خلخال. رجوع به پاآورنجن و پااورنجن شود
لغت نامه دهخدا
پابرنجن
حلقه ای فلزی (مخصوصا طلا و نقره) که زنان در مچ پای اندازند خلخال
تصویری از پابرنجن
تصویر پابرنجن
فرهنگ لغت هوشیار
پابرنجن((بَ رَ جَ))
حلقه ای فلزی که زنان در مچ پای اندازند، خلخال، پاآورنجن
تصویری از پابرنجن
تصویر پابرنجن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اورنجن
تصویر اورنجن
النگو، دستبند، حلقه ای که به مچ دست می بندند، یارج، دست برنجن، ورنجن، ایّاره، آورنجن، دستینه، یاره، سوار، برنجن، دستیاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پارنجن
تصویر پارنجن
خلخال، حلقۀ فلزی که زنان برای زینت به مچ پای خود می اندازند، پاورنجن، پااورنجن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پابرچین
تصویر پابرچین
بدون سر و صدا، آهسته
پابرچین رفتن: آرام و آهسته رفتن که صدای پا شنیده نشود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پااورنجن
تصویر پااورنجن
خلخال، حلقۀ فلزی که زنان برای زینت به مچ پای خود می اندازند، پاورنجن، پارنجن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پای برنجن
تصویر پای برنجن
حلقۀ فلزی از جنس طلا یا نقره که زنان به مچ پا می بندند، خلخال، پارنجن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاورنجن
تصویر پاورنجن
خلخال، حلقۀ فلزی که زنان برای زینت به مچ پای خود می اندازند، پااورنجن، پارنجن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پابرجا
تصویر پابرجا
استوار، پایدار، ثابت، برای مثال دل چو پرگار به هر سو دورانی می کرد / واندر آن دایره سرگشتۀ پابرجا بود (حافظ - ۴۱۴)
پابرجا بودن: پایدار و استوار بودن
پابرجا کردن: استوار ساختن، پایدار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابرنجک
تصویر ابرنجک
برق، رعد و برق، صاعقه، برای مثال صحرای بی نبات پر از خشکی / گویی که سوخته ست به ابرنجک (دقیقی - ۱۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
(وَ رَ جَ)
حلقه ای از سیم یا زر که زنان در پای کنند. خلخال. پارنجن. پاآورنجن. پااورنجن. حجل. حجل. حجل. حجل:
کند حور بهشتش طوق گردن
اگر از پایش افتد پاورنجن.
بدرالدین شاشی
لغت نامه دهخدا
(رِ)
ابوالوفا داود بن محمد بن نصرالشابرنجی. وی از محمد بن عبدالکریم و علی بن حشرم و ابوحمزه یعلی بن حمزه و محمد بن عبده و احمد بن عبدالله و دیگران روایت کرده است. ابوالعباس احمد بن سعید المعدانی و ابوالحسن علی بن الحسن الکراعی و ابوالحرث علی بن القاسم الخطابی و دیگران از وی روایت کرده اند. (انساب سمعانی)
ابوالعباس احمد بن محمد بن العباس الشابرنجی. وی از ابوعیسی محمد بن عباد بن مسلم روایت کرد. ابوذرعه المسیحی در تاریخش از وی نام برده است. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(رَ جَ)
پای برنجن. پارنجن. پای اورنجن. پای برنجن. پای ابرنجن. (رشیدی). خلخال. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ جَ)
حلقه ای از زر یا سیم و مانند آن که زنان برمچ و بند دست یا مچ و بند پای کنند زینت را. و آنرااورنجن و اورنجین نیز نامند. آنچه را بر دست کنند دست ابرنجن و دست آبرنجن و دست آورنجن و دست اورنجن و دست اورنجین و دست بند نامند، و عرب سوار گوید. و آنچه را بر پای کنند پای ابرنجن و پای آبرنجن و پای ابرنجین وپای اورنجن و پای اورنجین گویند، و عرب خلخال نامد
لغت نامه دهخدا
(رَ جَ)
پاآورنجن. خلخال. پاورنجن. پابرنجن. پااورنجن. پابند. حلقۀ زرین و جز آن که زنان بر مچ پای کردندی. از میان کتف او مهر نبوت باشد مانند سر پارنجن. (تفسیر ابوالفتوح رازی) :
کرده ز پی نجیب سرمست
پارنجن پا و یارۀ دست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ جَ)
حجل. (دهار). حجل. حجل. خلخال. خدمه. (منتهی الارب). پای آورنجن. پاآورنجن. پااورنجن
لغت نامه دهخدا
(اَ / اُو رَ جَ)
خلخال. رجوع به پاآورنجن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ جَ)
خلخال، و آن حلقه ای است سیمین یا زرین یا فلزی دیگر که زنان در مچ پای کنند. پای برنجن. پااورنجن
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
ابرنجن
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نسبت است به شابرنج. رجوع به شابرنج شود. شهرکی است (به خراسان) از عمل مرو و کشت و برز آن بر آب رود مرو است. (حدود العالم چ تهران ص 59)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابرنجک
تصویر ابرنجک
برق صاعقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای رنجن
تصویر پای رنجن
پاآورنجن پای برنجن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پااورنجن
تصویر پااورنجن
پا آورنجن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پابرچین
تصویر پابرچین
عمل آهسته راه رفتن چنانکه صدای پا شنیده نشود
فرهنگ لغت هوشیار
حلقه ای از زر یا سیم و مانند آن که زنان برای زینت بر مچ و بند دست یا مچ و بند پای کنند و آنرا اورنجن و اورنجین نیزنامند و آنچه را بر دست کنند دست آبرنجن و دست آورنجن و دست اورنجن و دست اورنجین و دست بند گویند و عرب سوار گوید. و آنچه را بر پای کنند ابرنجن و پای آبرنجن و پایابرنجین و پای اورنجن و پای اورنجین گویند و عرب خلخال نامد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارنجن
تصویر پارنجن
پا آورنجن
فرهنگ لغت هوشیار
حلقه ای از زر یا سیم و مانند آن که زنان برای زینت بر مچ و بند دست یا مچ و بند پای کنند و آنرا اورنجن و اورنجین نیزنامند و آنچه را بر دست کنند دست آبرنجن و دست آورنجن و دست اورنجن و دست اورنجین و دست بند گویند و عرب سوار گوید. و آنچه را بر پای کنند ابرنجن و پای آبرنجن و پایابرنجین و پای اورنجن و پای اورنجین گویند و عرب خلخال نامد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاورنجن
تصویر پاورنجن
پا آورنجن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای برنجن
تصویر پای برنجن
حلقه ای فلزی (مخصوصا طلا و نقره) که زنان در مچ پای اندازند خلخال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاآورنجن
تصویر پاآورنجن
((وَ رَ جَ))
حلقه ای فلزی که زنان در مچ پای اندازند، خلخال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پارنجن
تصویر پارنجن
((رَ جَ))
حلقه ای فلزی که زنان در مچ پای اندازند، خلخال، پاآورنجن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابرنجن
تصویر ابرنجن
((اَ رَ جَ))
النگو، دستبند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پابرجا
تصویر پابرجا
محکم
فرهنگ واژه فارسی سره