استوار، پایدار، ثابت، برای مثال دل چو پرگار به هر سو دورانی می کرد / واندر آن دایره سرگشتۀ پابرجا بود (حافظ - ۴۱۴) پابرجا بودن: پایدار و استوار بودن پابرجا کردن: استوار ساختن، پایدار کردن
استوار، پایدار، ثابت، برای مِثال دل چو پرگار به هر سو دَوَرانی می کرد / واندر آن دایره سرگشتۀ پابرجا بود (حافظ - ۴۱۴) پابرجا بودن: پایدار و استوار بودن پابرجا کردن: استوار ساختن، پایدار کردن
ثابت. ثابت قدم. راسخ. پایدار. استوار: چرا چو لالۀ نشکفته سرفکنده نه ای که آسمان ز سرافکندگیست پابرجا. خاقانی. دل چو پرگار به هر سو دورانی میکرد وندر آن دایره سرگشتۀ پابرجا بود. حافظ. ، دائم. همیشه
ثابت. ثابت قدم. راسخ. پایدار. استوار: چرا چو لالۀ نشکفته سرفکنده نه ای که آسمان ز سرافکندگیست پابرجا. خاقانی. دل چو پرگار به هر سو دورانی میکرد وندر آن دایره سرگشتۀ پابرجا بود. حافظ. ، دائم. همیشه
در دیوان سوزنی دیده شده و معنی آن معلوم نیست و ظاهراً در صفت زین اسب آمده است: زین پابرمه نگه کن چو خوهی گشت سوار تا نیفتی چو شوی حمله ور و حمله پذیر. سوزنی
در دیوان سوزنی دیده شده و معنی آن معلوم نیست و ظاهراً در صفت زین اسب آمده است: زین پابرمه نگه کن چو خوهی گشت سوار تا نیفتی چو شوی حمله ور و حمله پذیر. سوزنی
نام نوعی حلوا. (برهان). حلوائی است که آن را گولانج نیز گویند. (از فرهنگ اسدی نخجوانی در شرح گولانج). نام نوعی حلوا که آن را گلاج گویند. قطائف. صاحب لسان العجم گوید، لابرلا همان گلاج مرقوم که نان تنک و تو بر تو است و این زبان شیراز است. تو بر تو. ته برته. (برهان). و رجوع به گلاج شود
نام نوعی حلوا. (برهان). حلوائی است که آن را گولانج نیز گویند. (از فرهنگ اسدی نخجوانی در شرح گولانج). نام نوعی حلوا که آن را گلاج گویند. قطائف. صاحب لسان العجم گوید، لابرلا همان گلاج مرقوم که نان تنک و تو بر تو است و این زبان شیراز است. تو بر تو. ته برته. (برهان). و رجوع به گُلاج شود
ثابت. ثابت قدم. راسخ. پایدار. پادار. استوار. ثبت: ظلم ازو لرزان چو رایت روز باد رایتش چون کوه پابرجای باد. خاقانی. و رجوع به پابرجا شود. - پابرجای کردن، ثابت کردن
ثابت. ثابت قدم. راسخ. پایدار. پادار. استوار. ثبت: ظلم ازو لرزان چو رایت روز باد رایتش چون کوه پابرجای باد. خاقانی. و رجوع به پابرجا شود. - پابرجای کردن، ثابت کردن
موضعی در آسیای صغیر قدیم: مهرداد بمحل کابریا عقب نشست. در این جا او دو شکست خورد با دو هزار نفر فرار کرده به ارمنستان رفت و به تیگران پادشاه ارمنستان که دامادش بود پناهنده شد. (ایران باستان ج 3 ص 2141). همینکه مردم پنت از مراجعت او (مهرداد آگاه شدند همه مانند یک تن به کمک او قیام کردند و بر اثر این احوال تری یاریوس رئیس ساخلوی رومی در پنت، فرار کرده به کابریا رفت ولی در آنجا قبل از اینکه لوکولوس به کمک او برسد با تمامی سپاهش معدوم گشت. (از ایران باستان ج 3 ص 2143)
موضعی در آسیای صغیر قدیم: مهرداد بمحل کابریا عقب نشست. در این جا او دو شکست خورد با دو هزار نفر فرار کرده به ارمنستان رفت و به تیگران پادشاه ارمنستان که دامادش بود پناهنده شد. (ایران باستان ج 3 ص 2141). همینکه مردم پنت از مراجعت او (مهرداد آگاه شدند همه مانند یک تن به کمک او قیام کردند و بر اثر این احوال تری یاریوس رئیس ساخلوی رومی در پنت، فرار کرده به کابریا رفت ولی در آنجا قبل از اینکه لوکولوس به کمک او برسد با تمامی سپاهش معدوم گشت. (از ایران باستان ج 3 ص 2143)
دریاچه ای به ایتالیا نزدیک خلیج گائت که بوسیلۀ تنگه ای بدان متصل شود، این دریاچه دارای هفت هزار گز طول و سه هزار گز عرض است و ماهی بسیار دارد، خرابۀ لیترنوم و قبر سیپیون در کنار آن است
دریاچه ای به ایتالیا نزدیک خلیج گائت که بوسیلۀ تنگه ای بدان متصل شود، این دریاچه دارای هفت هزار گز طول و سه هزار گز عرض است و ماهی بسیار دارد، خرابۀ لیترنوم و قبر سیپیون در کنار آن است
حلقه ای از زر یا سیم و مانند آن که زنان برای زینت بر مچ و بند دست یا مچ و بند پای کنند و آنرا اورنجن و اورنجین نیزنامند و آنچه را بر دست کنند دست آبرنجن و دست آورنجن و دست اورنجن و دست اورنجین و دست بند گویند و عرب سوار گوید. و آنچه را بر پای کنند ابرنجن و پای آبرنجن و پایابرنجین و پای اورنجن و پای اورنجین گویند و عرب خلخال نامد
حلقه ای از زر یا سیم و مانند آن که زنان برای زینت بر مچ و بند دست یا مچ و بند پای کنند و آنرا اورنجن و اورنجین نیزنامند و آنچه را بر دست کنند دست آبرنجن و دست آورنجن و دست اورنجن و دست اورنجین و دست بند گویند و عرب سوار گوید. و آنچه را بر پای کنند ابرنجن و پای آبرنجن و پایابرنجین و پای اورنجن و پای اورنجین گویند و عرب خلخال نامد