- پابرجا
- محکم
معنی پابرجا - جستجوی لغت در جدول جو
- پابرجا
- استوار، پایدار، ثابت،
برای مثال دل چو پرگار به هر سو دورانی می کرد / واندر آن دایره سرگشتۀ پابرجا بود (حافظ - ۴۱۴)
پابرجا بودن: پایدار و استوار بودن
پابرجا کردن: استوار ساختن، پایدار کردن
- پابرجا ((بَ))
- ثابت و استوار، دایم، همیشه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ثابت قدم، راسخ، استوار
حلقه ای فلزی (مخصوصا طلا و نقره) که زنان در مچ پای اندازند خلخال
ثابتاستوار، دایمهمیشه. یا پا بر جا بودن، ثابت بودن استوار بودن، دایم بودن همیشه بودن
حلقۀ فلزی از جنس طلا یا نقره که زنان به مچ پا می بندند، خلخال، پای رنجن
لا به لا، تا بر تا، تو در تو، نوعی حلوا یا شیرینی
آنچه دارای لاهای متعدد باشد تو بر تو، نوعی نان شیرین تنک و توبر تو توبرتو توبرته کلاج
حلقه ای از زر یا سیم و مانند آن که زنان برای زینت بر مچ و بند دست یا مچ و بند پای کنند و آنرا اورنجن و اورنجین نیزنامند و آنچه را بر دست کنند دست آبرنجن و دست آورنجن و دست اورنجن و دست اورنجین و دست بند گویند و عرب سوار گوید. و آنچه را بر پای کنند ابرنجن و پای آبرنجن و پایابرنجین و پای اورنجن و پای اورنجین گویند و عرب خلخال نامد
جمع برج، خوبرویان وشن چهرگان، جمع برج برجها دوازده بخش منطقه البروج، کوشک و قلعه و کرانه قوی قلعه،جمع برج خوبرویان
قدم بقدم، برابر همراه طابق النعل بالنعل: پابپای او راه رفت
پرهیزگار و دور از معاسی
آنچه میهمانرا پیشکش آرند
بارگاه
نقطه به نقطه، محل به محل
برج ها، ساختمانهای بلند، قلعه ها، جمع واژۀ برج
بارگاه، کاخ و دربار پادشاه، خیمۀ پادشاهی، جای رخصت و اجازه، جایی که پادشاهان مردم را بار بدهند و به حضور بپذیرند
کسی که از گناه بپرهیزد و به طاعت و عبادت روز بگذراند، پرهیزکار، پاک دامن، زاهد، برای مثال خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند / ساقی بده بشارت پیران پارسا را (حافظ - ۲۶)
بی موقع، بی جا، بی مورد
جمع برج، برج ها، دوازده برج منطقه البروج، کوشک و قلعه
پاک دامن، زاهد، ایرانی، عارف، دانشمند
آن چه میهمان را پیشکش آرند
بی موقع، بی مورد، کاری یا چیزی که به موقع و در جای مناسب خود نباشد، نابرجا
نیکو چشم، جمع برج برجها
امید بخشیدن، دیر کاری، جمع رجا، کناره ها کرانه ها طرف ها گوشه ها. امیدوار کردن، واپس بردن کار را به تاء خیر انداختن وا پس داشتن پس افکندن باز پس بردن سپس انداختن کاری را
ثابت، برقرار، استوار
نواحی، اطراف، کناره ها
به تاخیر انداختن کاری، امیدوار کردن