جدول جو
جدول جو

معنی پاافزار - جستجوی لغت در جدول جو

پاافزار
کفش، پوششی برای محافظت از پا، پاپوش، لخا، پایدان، پایزار، لکا، پااوزار برای مثال با تو رضوان نهاده پیش بهشت / چند کرت عصا و پا افزار (انوری - ۱۸۳)
تصویری از پاافزار
تصویر پاافزار
فرهنگ فارسی عمید
پاافزار
(اَ)
پاپوش. کفش. خف. پافزار. پااوزار
لغت نامه دهخدا
پاافزار
کفش، پاپوش
تصویری از پاافزار
تصویر پاافزار
فرهنگ فارسی معین
پاافزار
ارسی، پاچپله، پای پوش، کفش، گیوه، ملکی، موزه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پایزار
تصویر پایزار
کفش، پوششی برای محافظت از پا، پایدان، لکا، پاافزار، لخا، پاپوش، پااوزار
فرهنگ فارسی عمید
دو تکه تخته به اندازۀ کف پا که در دستگاه بافندگی دستی در زیر پای بافنده قرار دارد و با فشار دادن آن تارها بالا و پایین می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوافزار
تصویر بوافزار
بوی افزار، موادی که به عنوان چاشنی در غذا ریخته می شود، از قبیل فلفل، زردچوبه، دارچین و مانند آن، بوزا، بوزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پافزار
تصویر پافزار
کفش، پا افزار، پاپوش، چارق، لخا، لکا، پایدان، پایزار، پااوزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پااوزار
تصویر پااوزار
کفش، پوششی برای محافظت از پا، لخا، پایدان، پاپوش، پایزار، پاافزار، لکا
فرهنگ فارسی عمید
(اَ / اُو)
رجوع به پاافزار شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دو تختۀ کوچک باشد بمقدار نعلین که بافندگان پای بر زبرآن نهند و چون یک پای بیفشارند نیمی از رشته ها که می بافند فرود آید و چون پای دیگر بیفشارند نیمی دیگر. و آنرا پای اوژاره و لوح پای نیز گویند:
نیست بافنده او به دست افزار
نه به ماکونورد و پاافشار.
آذری.
، جای پا در پیانو و چرخ خیاطی و غیره
لغت نامه دهخدا
(دَ اَ)
آنچه در را باید، از لولا و چکش و چفت و رزه و گل میخ و غیره. (یادداشت مرحوم دهخدا). آلات و ادوات در:
پس دری کردم از سنگ و درافزاری
که بدو آهن هندی نکند کاری.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(فِ)
پاافزار. پوزار. پای افزار. کفش:
دست انعام بر سرش میدار
ورنه ترتیب پافزار کند.
کمال الدین اسماعیل.
چرخ گردون چیست با رای تو دود مشعله
ربع مسکون چیست در پای تو گرد پافزار.
امیرخسرو.
و رجوع به پاافزار شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پاره گردیدن جامه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شکافته شدن و پاره پاره شدن و کهنه شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
صاحب فرهنگ شعوری گوید تخته ای است که جولاهکان پای برو نهند
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ فَ / فِ)
شهری از نواحی سیستان از جهت هرات و بدان منسوبست ابوالقاسم منصور بن احمد بن الفضل بن نصر بن عصام الاسفزاری المنهاجی. (معجم البلدان). اسفزار شهری وسط است وچند پاره دیه توابع دارد و باغستان بسیار و میوه و انگور و انار آن فراوان باشد و در صورالاقالیم گوید اهل آنجا سنی شافعی مذهب اند و در دین متعصب. (نزهه القلوب چ بریل 1331 هجری قمری مقالۀ 3 ص 152 و 178). در زمان سلجوقیان این قصبه سمت مرکز ایالتی را داشت و شهاب الدین غوری، برادرزادۀ خود غیاث الدین محمود را بولایت این ناحیت منصوب ساخته بود و مسقطالرأس بعض مشاهیر است. (قاموس الاعلام ترکی). از توابع شهر هرات است، بیست پاره قریۀ آباد دارد و مسکن جماعت ابدالی ازقوم افاغنه است. (انجمن آرای ناصری). رجوع بتاریخ بیهقی چ ادیب ص 120 و فهرست لباب الالباب ج 1 و فهرست تاریخ سیستان و فهرست ذیل جامع التواریخ رشیدی و فهرست ترجمه تاریخ ادبیات براون ج 3 ص 195، 197 و فهرست تاریخ مغول ص 367، 377، 378 و رجوع به اسبزار شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کارابزار. آلات و وسائل کار. ابزار کار، افزار کار
لغت نامه دهخدا
کفش و پای افزار، (برهان)، پوزار
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بوی افزار. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
رجوع به پاسگذار شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
پاافزار. پافزار. هم لخت. پاپوش. کفش و موزه و امثال آن. پوزار. مداس. مدواس. (شرح قاموس) : زاهد... جائی طلبید که پای افزار گشاید. (کلیله و دمنه).
مرد در جوی را بدریابار
جان و سر دان همیشه پای افزار.
سنائی.
طرب زآنگونه بر شاه اشتلم کرد
که پای افزار جست و پای گم کرد.
امیرخسرو دهلوی.
، چوبی به اندام نعلین که جولاهگان و بافندگان به وقت بافندگی پای بر آن گذارند و بردارند. (برهان). پای اوژاره. پاافشار. لوح پا
لغت نامه دهخدا
تصویری از پایزار
تصویر پایزار
کفش و موزه و امثال آن پاپوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاوزار
تصویر پاوزار
تخته ایست که جولاهگان پای برو نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسگزار
تصویر پاسگزار
شکور شاکر شکر گزار حقگزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای افزار
تصویر پای افزار
کفش و موزه و امثال آن پاپوش
فرهنگ لغت هوشیار
تخته کوچکی که بافندگان برای بافتن پای بر آن گذارند پای افشار پای اوژاره لوح پای پای اوزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پا اوزار
تصویر پا اوزار
پا افزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پافزار
تصویر پافزار
پاافزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پا افزار
تصویر پا افزار
پاپوش، کفش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسگزار
تصویر پاسگزار
((گُ))
شاکر، حقگزار
فرهنگ فارسی معین
ارسی، پاچپله، پای پوش، کفش، موزه، نعال، نعلین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
هرگونه پای افزار صرفنظر از کیفیت آن مطلق پاپوش
فرهنگ گویش مازندرانی
کفش پاپوش
فرهنگ گویش مازندرانی
تخته ای که در زیرپای بافنده ی پارچه در کارگاه سنتی قرار دارد
فرهنگ گویش مازندرانی