پاافزار. پافزار. هم لخت. پاپوش. کفش و موزه و امثال آن. پوزار. مداس. مدواس. (شرح قاموس) : زاهد... جائی طلبید که پای افزار گشاید. (کلیله و دمنه). مرد در جوی را بدریابار جان و سر دان همیشه پای افزار. سنائی. طرب زآنگونه بر شاه اشتلم کرد که پای افزار جست و پای گم کرد. امیرخسرو دهلوی. ، چوبی به اندام نعلین که جولاهگان و بافندگان به وقت بافندگی پای بر آن گذارند و بردارند. (برهان). پای اوژاره. پاافشار. لوح پا