جدول جو
جدول جو

معنی ویلان - جستجوی لغت در جدول جو

ویلان
سرگردان، آشفته، گمراه، سرگشته، در به در
تصویری از ویلان
تصویر ویلان
فرهنگ فارسی عمید
ویلان
کاری که اول و آخر آن انجام شود و وسط انجام نمی گردد طفره، سرگردان سر گشته، بیکار و بیعار
فرهنگ لغت هوشیار
ویلان
((وِ))
سرگردان، آشفته
تصویری از ویلان
تصویر ویلان
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ویلانج
تصویر ویلانج
حلوا شیرینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویلانج
تصویر ویلانج
((وَ))
حلوا، شیرینی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ویلانج
تصویر ویلانج
نوعی حلوا، شیرینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چیلان
تصویر چیلان
(پسرانه)
عناب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیلان
تصویر شیلان
(دخترانه)
مهمانی، سور، چیلان، عناب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ویهان
تصویر ویهان
(پسرانه)
نام یکی از سرداران دیلمی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ویوان
تصویر ویوان
(پسرانه)
نام حاکم رخّج در زمان داریوش پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیلان
تصویر بیلان
تراز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ویران
تصویر ویران
خراب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیلان
تصویر بیلان
فرانسوی تراز نامه ترازنامه تراز نامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیلان
تصویر هیلان
(دخترانه)
آشیانه، مکان آرامش (نگارش کردی: هلان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چیلان
تصویر چیلان
قفل
فرهنگ واژه فارسی سره
جمع جیل، گروه ها، سده ها، سنگریزها پارسی تازی گشته گیلان نام استانی است جمع جیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیلان
تصویر خیلان
جمع خال، خجک ها، نشان ها دختر دریا پری دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
گوهر ارزسنگ روانگی روان شدن، بینی چک وینیزک (گویش گیلکی) روان شدن آب دماغ، سوزاک از بیماری ها روان شدن آب خون و غیره، جریان آب و جز آن روانی. شیره ای که از خرمای رسیده بچکد، نوعی دوشاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیلان
تصویر شیلان
موقع صرف نهار و صلای طعام، سفره امرا و بزرگان، طعام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیلان
تصویر شیلان
سفرۀ طعام، سفرۀ بزرگی که انواع خوراک ها برآن چیده می شود
عنّاب، میوه ای بزرگ تر از سنجد و به رنگ قرمز تیره که مصرف خوراکی و دارویی دارد، چیلان، جیلان، سیلانه، سنجد گرگان، تبرخون
شیلان کشیدن: گستردن سفرۀ طعام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میلان
تصویر میلان
مایل شدن، تمایل و گرایش به چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیلان
تصویر غیلان
غیلان ها، غول ها، جمع واژۀ غیلان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از والان
تصویر والان
گروهی از پستانداران دریایی
رازیانه، گیاه علفی خوشبو دارویی با برگ های ریز و گل های چتری زرد رنگ که دانه های ریز و معطر آن مصرف چاشنی غذا دارد
بادیان، رازیان، وادیان، رازنج، رازیانج، رازیام، بادتخم، برهلیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیلان
تصویر سیلان
روان شدن آب، جاری شدن آب، خون یا مایع دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چیلان
تصویر چیلان
آلات و ادوات آهنی از قبیل زرفین، حلقه، زنجیر در، قفل، کلید، کارد و چاقو
عنّاب، میوه ای بزرگ تر از سنجد و به رنگ قرمز تیره که مصرف خوراکی و دارویی دارد، شیلان، جیلان، سیلانه، سنجد گرگان، تبرخون
فرهنگ فارسی عمید
جمع غول، دیوان یغامان جایی که گوسفند و گاو و غیره شب را در آن جا به سر برند شبگاه شوغا آغل، مغاکی در دشت یا در کوه
فرهنگ لغت هوشیار
خمش، اریبش، گرایش خمیدن خم شدن، برگردیدن منحرف شدن بیک سوشدن، رغبت کردن، خمیدگی، انحراف، رغبت، حب محبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وعلان
تصویر وعلان
گیاه برگ بیدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویران
تصویر ویران
خراب بایر مقابل آباد: (گنج عشق خود نهادی در دل ویران ما سایه دولت برین کنج خراب انداختی) (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
صورت ریز دارایی و بدهی شرکت ها و مؤسسات که معمولاً در آخر سال مالی تهیه شود، ترازنامه (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
آلات و ادواتی که از آهن سازند مانند زرفین در و زنجیر و حلقه های کوچک و یراق زین و لگام اسب و رکاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چیلان
تصویر چیلان
خالص، پاک و بی غش، ناب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیلان
تصویر سیلان
((سَ یَ))
روان شدن آب، روانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیلان
تصویر سیلان
شیره ای که از خرمای رسیده بچکد، نوعی دوشاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیلان
تصویر شیلان
موقع صرف ناهار و صلای طعام، سفره امرا و بزرگان، طعام
فرهنگ فارسی معین