جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با ویلانج

ویلانج

ویلانج
با لام و الف و نون و جیم و حرکت غیرمعلوم، مطلق حلوا را گویند. (برهان) (آنندراج). شیرینی
لغت نامه دهخدا

ویلان

ویلان
کاری که اول و آخر آن انجام شود و وسط انجام نمی گردد طفره، سرگردان سر گشته، بیکار و بیعار
فرهنگ لغت هوشیار

ویلان

ویلان
کاری به هم ناپیوسته را گویند، یعنی اول و آخر آن کار را بکنند ومیان بگذارند، و این معنی را در عربی طفره و به هندی ناغه میگویند، (برهان) (از آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا

ویلان

ویلان
ول. سرگردان. سرگشته. بی جای و مستقری. بی خانه معلوم. با شدن و ماندن و کردن صرف شود.
- ویلان سیلان، ویلان و سیلان، از اتباع است. سرگردان. سرگشته.
- ویلان شدن، سرگردان شدن. جای معلوم نداشتن.
- ویلان کردن، سرگردان کردن. سرگشته کردن.
- ویلان ماندن، سرگردان ماندن.
، بیکار و بیعار
لغت نامه دهخدا