جدول جو
جدول جو

معنی وژولنده - جستجوی لغت در جدول جو

وژولنده
(وُ لَ دَ / دِ)
شور و غوغا و تقاضاکننده و برانگیزاننده به جنگ را گویند، و به ترکی شرباشارن خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
وژولنده
برانگیزاننده محرک بشولنده
تصویری از وژولنده
تصویر وژولنده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پژولیده
تصویر پژولیده
پژمرده، افسرده، ژولیده، درهم شده، پریشان، ژولیده، برای مثال صبحدمان مست برآمد ز کوی / زلف پژولیده و ناشسته روی (سنائی۲ - ۵۱۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پژوهنده
تصویر پژوهنده
محقق، جستجو کننده، تفحص کننده، جوینده، برای مثال پژوهنده ای بود حجت نمای / در آن انجمن گشت شاه آزمای (نظامی۵ - ۸۶۹)، مرد خردمند و دانا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژولیده
تصویر ژولیده
درهم رفته، شوریده، آشفته و درهم، برای مثال همی گفت ژولیده دستار و موی / کف دست شکرانه مالان به روی (سعدی - لغت نامه - ژولیده)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشولنده
تصویر بشولنده
آشفته کننده، پریشان کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افژولنده
تصویر افژولنده
برانگیزاننده، پریشان کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فژولیده
تصویر فژولیده
پژمرده، افسرده، اندوهگین، پلاسیده، پژمریده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وژولیدن
تصویر وژولیدن
پژولیدن، پژمرده شدن، درهم شدن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، شوریدن، بشولیدن، پشولیدن، پریشیدن، برهم خوردن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ / بِ / بُ لَ دَ / دِ)
گزارندۀ کارها و کارساز.
لغت نامه دهخدا
قماش خانه. این لغت بدین صورت و با آن معنی در حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی آمده است اما آیا کلمه مبدل ’پرونده’ است که به غلط کاتب بدین صورت درآمده است ؟ و آیا قماش خانه هم ممکن است ’قماشجامه’ باشد؟ (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ)
پژمرده. بی آب و تاب. افسرده. درهم. پریشان. آشفته:
صبحدمان مست برآمد ز کوی
زلف پژولیده و ناشسته روی.
سنائی.
زن کنیزک را پژولیده بدید
درهم و آشفته و دنگ و مرید.
مولوی.
نبرده آن هواآب گلش را
پژولیده نکرده سنبلش را.
جامی (از فرهنگ شعوری).
، نرم گردیده، ابترشده، نصیحت کرده شده، بازپرسی کرده شده (؟) (شاید مصحف پژوهیده). (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(پِ / پَ هََ دَ / دِ)
پژوهش کننده. جوینده. جستجوکننده. بازجست کننده. فاحص. باحث. متتبّع. محقق. مستفسر. متجسس:
پژوهندۀ نامۀ باستان
که از مرزبانان زند داستان.
فردوسی.
دگر گفت کز گردش آسمان
پژوهنده مردم شود بدگمان.
فردوسی.
اگر در نهانی سخن دیگر است
پژوهنده را راز با مادر است.
فردوسی.
پژوهندۀ روزگار نخست
گذشته سخنها همه بازجست.
فردوسی.
یکایک بدین بارگاه آمدند
پژوهنده نزدیک شاه آمدند.
فردوسی.
شدند اندر آن مؤبدان انجمن
ز هر در پژوهنده و رای زن.
فردوسی.
دبیر پژوهنده را پیش خواند
سخنهای آکنده را برفشاند.
فردوسی.
چو یکسر بر این بارگاه آمدند
پژوهنده نزدیک شاه آمدند.
فردوسی.
بگوهر سوی بچگان آمد او
ز تخم پژوهندگان ؟ آمد او.
فردوسی.
پژوهندۀ رای شاه عجم
نصیحت گر شهریار زمن.
فرخی.
پژوهنده ای بود و حجت نمای
در آن انجمن گشت شاه آزمای.
نظامی.
همه کودکان را بیاموخت زند
به تندی و خشم و ببانگ بلند
یکی کودکی مهتر اندر برش
پروهندۀ زند و استا سرش.
فردوسی.
، طالب. خواهان:
ترا ای پدر من (اسفندیار) یکی بنده ام
نه از بهر شاهی پژوهنده ام.
فردوسی.
همی برد با خویشتن شست مرد
پژوهندۀ روزگار نبرد.
فردوسی.
، جاسوس. مفتش. خبرچین. کارآگاه. منهی:
پژوهندۀ راز پیمود راه
ببلخ گزین شد سوی کاخ شاه.
فردوسی.
کدام است مردی پژوهنده راز
که پیماید این ژرف راه دراز.
فردوسی.
پژوهندگان دار بر راهرو
همی دان نهان جهان نو به نو.
اسدی (گرشاسب نامه نسخۀ کتاب خانه مؤلف ص 197).
پژوهندۀ دیگر آغاز کرد
که دارا نه چندان سپه ساز کرد.
نظامی.
، حکیم. خردمند. دانا. زیرک. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ دَ / دِ)
تقاضاکننده. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (برهان) (مجمع الفرس) (فرهنگ رشیدی) ، بچۀ خرمابن را از مادر جداکرده جای دیگر نشاندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ناسره و ناروا گردانیدن درهم را. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نِ کَ دَ)
شور کردن. (برهان) (آنندراج) ، برانگیزاندن مردم را به جنگ. (برهان). تحریک کردن و برانگیزاندن بر جنگ و جدال و مخاصمه. (ناظم الاطباء). تحریک کردن. جنباندن. (فرهنگ فارسی معین) ، وزیدن باد و جز آن. (ناظم الاطباء) ، تقاضا نمودن. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گزاردن کارها. (فرهنگ فارسی معین) ، ورغلانیدن و اغوا کردن، دل ربودن. گمراه کردن، فرونشانیدن تشنگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فُ لَ دَ / دِ)
تقاضاکننده، برانگیزاننده به جنگ و کارهای دیگر، دورکننده و راننده. (برهان). رجوع به فژولیدن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ دَ / دِ)
برانگیزنده.
لغت نامه دهخدا
تصویری از وژولیدن
تصویر وژولیدن
تحریک کردن جنبانیدن، گزاردن کارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مولنده
تصویر مولنده
تاخیر اندازه و درنگ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لولنده
تصویر لولنده
آنکه بلولد کسی که لول خورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پژولیده
تصویر پژولیده
افسرده، بی آب و تاب، پریشان، آشفته، درهم
فرهنگ لغت هوشیار
جستجو کننده جوینده پژوهش کننده مستفسر محقق متجسس، کار آگاه خبر چین مفتش جاسوس منهی، خواهان طالب، خردمند دانا زیرک. یا پژوهنده اختر. ستاره شناس منجم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژولیده
تصویر ژولیده
در هم شده، آمیخته، پریشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افژولنده
تصویر افژولنده
بر انگیزاننده، پریشان کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژولیده
تصویر ژولیده
((دِ))
پریشان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پژوهنده
تصویر پژوهنده
((پِ یا پَ هَ دِ))
جست و جو کننده، کارآگاه، خبرچین، خردمند، دانا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وژولیدن
تصویر وژولیدن
((وُ دَ))
تحریک کردن، گزاردن کارها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پژولیده
تصویر پژولیده
((پِ دِ))
پژمرده شدن، افسرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشولنده
تصویر بشولنده
((بِ لَ دِ))
محرّک، کارساز، باهوش، دانا، بینا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افژولنده
تصویر افژولنده
((اَ لَ دِ))
تحریک کننده، پریشان کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پژوهنده
تصویر پژوهنده
محقق
فرهنگ واژه فارسی سره
پژوهشگرجوینده، متتبع، متجسس، محقق، خردمند، دانا، جاسوس، منهی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ژولیده
تصویر ژولیده
Shaggily
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ژولیده
تصویر ژولیده
неопрятно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ژولیده
تصویر ژولیده
zottelig
دیکشنری فارسی به آلمانی