جدول جو
جدول جو

معنی وژنگ - جستجوی لغت در جدول جو

وژنگ
فراویز، سجاف جامه، پارچه ای که برای زینت جامه در کنارۀ دامن یا سر آستین می دوزند، پینه
تصویری از وژنگ
تصویر وژنگ
فرهنگ فارسی عمید
وژنگ(وُ ژَ)
توژی (توزی) باشد جگری رنگ که بر پایین تیر یعنی جایی که پیکان را محکم می کنند، بپیچند. (برهان) (آنندراج). توز جگری که بالاتر از پیکان بر تیر پیچند. (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) :
پی کمان تو را خون دشمن است سریش
نی سهام تو را از دل عدوست وژنگ.
منصور شیرازی (از انجمن آرا).
، فراویز. سجاف جامه و زینت و آرایش پوستین که از پوست سمور و غیر آن بر دور دامن و گریبان و سرهای آستین کنند. (ناظم الاطباء) (برهان)، پیوند و پینه و وصله را نیز گویند که بر جامه دوزند، و آن را به عربی رقعه خوانند، و به معنی دوم به فتح اول هم آمده است. (برهان) (ناظم الاطباء). پاره ای که بر جامه دوزند. رقعه و وصله و پینه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
وژنگ
توزی جگری رنگ که بر پایین تیر - آنجای که پیکان را محکم میکنند - بپیچیند. (بی گمان ترا خون دشمن است سرش نی (پی) سهام ترا از دل عدوست وژنگ)، (منصور شیرازی)، پاره ای که بر جامه دوزند رقعه (السامی) پینه، پوست سمور وغیره که بردوردامن وگریبان وسر آستین دوزند فراویژ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

حلقۀ چوبی که در سر ریسمان می بندند و هنگام بستن بار سر ریسمان را از آن می گذرانند و می کشند، رکاب چوبی، دانۀ لعاب دار، جرعۀ آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وننگ
تصویر وننگ
شاخۀ بریده شدۀ انگور که از آن آب می چکد، شاخۀ تاک، برای مثال شاد باش و دو چشم دشمن تو / سال و مه از گریستن چو وننگ (فرخی - ۲۱۱)، آونگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نژنگ
تصویر نژنگ
تله، دام، قفس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مژنگ
تصویر مژنگ
ناخوشی، زشتی
فرهنگ فارسی عمید
چین و چروکی که در چهره یا بین دو ابرو به دلیل پیری یا خشم پیدا شود، برای مثال بزرگواری و کردار او و بخشش او / ز روی پیران بیرون همی برد آژنگ (فرخی - ۲۰۹)، هرکجا بیندم از دور کند / چهره پرچین و جبین پرآژنگ (ایرج میرزا - ۱۹۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اژنگ
تصویر اژنگ
آژنگ، چین و چروکی که در چهره یا بین دو ابرو به دلیل پیری یا خشم پیدا شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشنگ
تصویر وشنگ
میله یا آلتی که حلاج با آن پنبه دانه را از پنبه جدا می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بژنگ
تصویر بژنگ
زنگ، کوبۀ در خانه، کلید، بزنگ، برنگ
فرهنگ فارسی عمید
(وِ هََ)
حلقۀ چوبینی را گویند که در باربند و شریطه می باشد و گاهی به جای رکاب آهنی آویزند. (برهان) (انجمن آرا) :
چون برون کرد زو هماره وهنگ
در زمان درکشید محکم تنگ.
؟ (از لغت فرس 307).
مؤلف فرهنگ نظام نویسد: از معنی اول حلقۀ چوبین که بر بار بندند (از سروری نقل شده) چیزی مفهوم نمیشود، از این جهت رشیدی چنین آورده: حلقۀ چوبین که بر پا زنند، و مقصودش قسمی از کنده است که به پای مقصران زنند و با همان شعر می سازد - انتهی. باید دانست که مقصود اسدی (که دیگران هم از او تبعیت کرده اند) حلقه ای است که از شاخه های درخت به شکل دایره کنندو چارواداران دو لنگۀ بار را به وسیلۀ طنابی که ازداخل حلقه های مزبور گذرانند محکم کنند و هنوز نیز در بسیاری از نقاط ایران معمول است و آن را چنبر گویند، و اینکه رودکی گوید:
’هم به چنبر گذار خواهد بود
این رسن را اگرچه هست دراز’
اشاره به همین حلقۀ چوبی است. هر یک از حلقه های چوبین یا از شاخه های درخت که در سر ریسمان بندند و موقع بستن بار سر ریسمان از آنها گذرانند و بدین وسیله بار را محکم کنند، رکاب چوبین، کمندی که به وسیلۀ آن انسان یاحیوانی را گیرند، تخمی که زنان برای فربهی خورند و بسیار نرم بود و لعاب بازدهد همچو اسبغول. (انجمن آرا) (آنندراج). تخمی بود که زنان در داروی فربهی کنند و عظیم نرم بود و لعاب بازدهد چون بذر قطونا. (حاشیۀ برهان قاطع از لغت فرس ص 308 و سروری). به نظر می آید که این کلمه در معنی اخیر صورت محرف و تغییریافتۀ بارهنگ (وارهنگ) باشد. (فرهنگ فارسی معین) ، یک جرعه آب. یک دم آب. دم آب بودکه بازخورند. (انجمن آرا) (حاشیۀ فرهنگ اسدی) (آنندراج) (حاشیۀ برهان قاطع از لغت فرس ص 308 و سروری)
لغت نامه دهخدا
(وَ نَنْ)
ریسمان و طنابی را گویند که هر دو سر آن رابر دو دیوار یا دو ستون بندند و خوشه های انگور از آن بیاویزند. (برهان). ریسمانی را گویند که سر آن را بر دو جانب بندند و خوشه های انگور از آن آویزند، و آن را آونگ گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) :
نبود عجب به دولت شاه ار به نام او
گردد رحیق مختوم انگور بر وننگ.
سوزنی.
تو چون شکال بادی و انگور رزق تو
تو بر زمین همی شو و رزق تو بروننگ.
سوزنی.
احسان تو به سان وننگ است و سلّه است
درّ خوشاب و خوشۀانگور بر وننگ.
سوزنی.
، تاک انگور، سر تاک بریده که از اطراف آن شاخچه هارسته باشد. (برهان). تاک بریده. (انجمن آرا) (آنندراج). شاخۀ تاک نوبریده. سر شاخۀ بریدۀ انگور. سر خوشۀ انگور بود که خوشه از او آب خورد. (لغت نامۀ اسدی) :
شاد باش ای دو چشم دشمن تو
سال و مه از گریستن چو وننگ.
فرخی.
مرحوم دهخدا درباره این شاهد نوشته اند: بی شبهه غلط از مؤلف است. اگر وننگ در حقیقت از رز و کرم چیزی باشد سر شاخۀ بریدۀ آن است که عادتاً تا چندروز از آن آب صافی چکد نه دم یا چنبۀ انگور که به وسیلۀ آن آب در خوشه دود - انتهی. فرهنگ ابراهیمی و مؤیدالفضلا و جهانگیری معنی وننگ را آونگ نوشته اند. تحفه به معنی تاک و وفائی سر تاک آورده لیکن مأخذ همان لغت الفرس است و اصح همان است. (حاشیۀ برهان قاطع از فرهنگ نظام). هدایت در انجمن آرا وننگ را به معنی تاک بریده آورده به استشهاد همین بیت. در دو نسخۀ خطی صحاح الفرس این کلمه به صورت وتنگ با تاء ضبط شده و گوید: سر خوشۀ انگور باشد که بدان آب خورد، فرخی گفت:
شاد باش ای دو چشم روشن تو
سال و مه از گریستن چو وتنگ.
(از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(وَتَ)
خوشۀ انگور. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ ژَ)
به معنی غرنگ است، یعنی صدای گریه و زاری. (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 182 الف) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غُ نَ)
به معنی غوبنک که گیاهی است بدل اشنان و بدان جامه شویند. (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 189 ب). غزنگ. رجوع به غوبنک و غزنگ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ژَ)
چین پیشانی و روی و اندام. (برهان) (غیاث). چین که از پیری یا غضب باشد. شکنج روی. آژنگ:
اگر ز طبع روان تو راستی یابد
جبین آب، کجا یابد از نسیم اژنگ.
منصور شیرازی.
- اژنگ بر جبین افتادن، کنایه از عبوس و ترش روی شدن باشد بهنگام غضب:
اگر در جبین تو افتد اژنگ
فتد لرزه اندر تن شاه زنگ.
؟ (از فرهنگ سروری)
لغت نامه دهخدا
(بَ ژَ)
کلید و به عربی مفتاح خوانند. (برهان) (ناظم الاطباء). کلید و آن مصحف است و اصل مدنگ است. (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج). بزنگ. (برهان).
لغت نامه دهخدا
(اَ ژَ)
اوژند. اوزند. تدارکات لشکری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رقعه و پاره. (ذیل برهان قاطع چ کلکته و در جای دیگر یافت نشد)
لغت نامه دهخدا
(وِلِ / لَ)
رجوع به ولنگ و واز شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از وننگ
تصویر وننگ
سرشاخه بریده انگور: (شاد باش و دو چشم دشمن تو سال وماه (مه) از گریستن چو و ننگ) (فرخی)، تاک انگور، ریسمانی که دو سر آنرا بر دو دیوار یا دو ستون بندند و خوشه های انگور از آن آویزند آونگ: (احسان تو بسان وننگ است وسله است در خوشاب و خوشه انگور بر وننگ) (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولنگ
تصویر ولنگ
گل و گشاد: (در را ولنگ و واز گذاشته و رفته بود)، بی حساب و کتاب بی نظم و نسق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشنگ
تصویر وشنگ
میل آهنی که بوسیله آن دانه پنبه را از پنبه خارج کنند، میل حلاج: (گر بری دست سوی نان دانت در فراخی و گاه نعمت تنگ) (بکنی هر دو چشم خویش از بخل همچو حلاج دانه را به وشنگ) (چها. بدون ذکرنام شاعر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وسنگ
تصویر وسنگ
لیمودارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مژنگ
تصویر مژنگ
ناخوشی زشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آژنگ
تصویر آژنگ
شکن، ترنجیدگی، چین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بژنگ
تصویر بژنگ
کلید مفتاح بزنگ
فرهنگ لغت هوشیار
((وَ نَ))
ریسمانی که دو سر آن را بر دیوار و جز آن بندند و خوشه انگور را از آن بیاویزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وشنگ
تصویر وشنگ
میل آهنی که به وسیله آن دانه پنبه را از پنبه خارج کنند، میل حلاج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وهنگ
تصویر وهنگ
یک جرعه آب، یک دم آب
فرهنگ فارسی معین
((وِ هَ))
هر یک از حلقه های چوبین یا از شاخه های درخت که در سر ریسمان بندند و موقع بستن بار سر ریسمان را از آن گذرانند و بدین وسیله بار را محکم کنند، رکاب چوبین، کمندی که به وسیله آن انسان یا حیوانی را گیرند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نژنگ
تصویر نژنگ
((نَ ژَ))
دام، تله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اژنگ
تصویر اژنگ
((اَ ژَ))
چین و شکن روی پوست، گره، خم، چروکی که در جامه افتد، موج کوچک، آژنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آژنگ
تصویر آژنگ
((ژَ))
چین و شکن روی پوست، گره، خم، چروکی که در جامه افتد، موج کوچک
فرهنگ فارسی معین