جدول جو
جدول جو

معنی ومق - جستجوی لغت در جدول جو

ومق
(قَ)
مقه. دوست داشتن کسی را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وامق
تصویر وامق
(پسرانه)
دوست دارنده، عاشق، عاشق عذر، نام مردی که عاشق عذرا بود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ورق
تصویر ورق
کاغذ، برگ، واحد شمارش کاغذ، هر نوع صفحۀ فلزی پهن و نازک مثلاً ورق آلومینیوم،
هر یک از کارت های مقوایی مصور و مستطیل شکل که برای هر نوع بازی قمار، بازی قمار با کارت های شکل دار مثلاً داشتند ورق بازی می کردند، برگ درخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمق
تصویر عمق
فاصلۀ سطح تا انتهای چیزی، ژرفا، بخش داخلی چیزی، گودی، شدت، اندازه مثلاً هنوز به عمق عشقش آگاه نشده بود، کنایه از معنای ژرف داشتن، عمیق بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمق
تصویر رمق
نیرویی که باقی جان را نگه می دارد، کنایه از تاب، توان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشق
تصویر وشق
پستانداری از خانوادۀ گربه با پوست نرم و سیاه، رودک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وفق
تصویر وفق
سازگار شدن، مناسبت و سازگاری، مطابقت میان دو چیز
وفق دادن: مطابقت دادن، سازش دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وسق
تصویر وسق
مقدار وزن بار شتر، اندازۀ شصت صاع
فرهنگ فارسی عمید
(تَیْ یُ)
به دوستی گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تودد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وسق
تصویر وسق
بارشتر: (چه بود که تو ما را چند وسق خرما باوام دهی ک)، بارکشتی، واحدی معادل شصت (60) صاع، جمع اوساق وسوق
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته واک از مرغان ماهیخوار در حلق نخجیر آب است زنجیر در گردن واک موج است چون غل (مجد همگر) بوتیمار نادرست نویسی واک وک (گویش تبری) غوک و آوای سگ بنگرید به واقوق نگهدارنده
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی رودک جانوری از تیره سیاهگوش واژه وشق در تازی نیز آمده یکی ازگونه های سیاه گوش
فرهنگ لغت هوشیار
در گویش عراقیان از پارسی وزغ وزغ. توضیح مولف سراج نوشته: وزغ بفتحین غوک وبقاف که شهرت گرفته لهجه عراقیان است و صاحب برهان حرف اصلی پنداشته با آنکه مکرر نوشته که قاف در فارسی نیست
فرهنگ لغت هوشیار
وفق در فارسی سازگاری سازواری، سزاوار موافقت بین دو چیز سازواری سازگاری. یا بر وفق. طبق بر حسب مطابق: (هرکه بگذشت بخاک در دولت اثرت یافت بر وفق ارادت همه کار و همه کام) (وحشی) یا بر وفق مراد. طبق مقصود: (و امور جمهور آن اقالیم بر وفق مراد ملتئم اطراف و اکناف آن ولایت در غایت خصب و آبادنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورق
تصویر ورق
برگه کاغذ، کاغذ بریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ودق
تصویر ودق
باران
فرهنگ لغت هوشیار
دوست دارنده، داویازده در بازی نرد (بازی نرد) داوی باشد که بریاده کشند، یکی ازدوره های ملایم موسیقی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
نوشتن، زدودن پاک کردن از واژگان دو پهلو، چشم مالیدن، جمع لامق، چشم مالندگان میانه راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمق
تصویر نمق
نامه نوشته، میانه راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمق
تصویر شمق
دیوانه واری شادی دیوانه وار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمق
تصویر حمق
بی عقل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امق
تصویر امق
کنج چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمق
تصویر رمق
تاب و توان، بقیه جان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمق
تصویر دمق
پارسی تازی گشته دمه، دزدی
فرهنگ لغت هوشیار
قعر چاه و دره و وادی و دریا و امثال آن، ژرفنای، دور و دراز و گسترده و عمیق شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمق
تصویر رمق
((رَ مَ))
تاب، توان، باقیمانده جان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وامق
تصویر وامق
((مَ))
نام عاشق عذرا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورق
تصویر ورق
((وَ رَ))
برگ درخت، برگ کاغذ، جمع اوراق، دسته ای کارت که با آن بازی کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عمق
تصویر عمق
((عُ مْ))
ژرفا، گودی، جمع اعماق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وفق
تصویر وفق
((و))
سازگاری، مناسبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رمق
تصویر رمق
((رَ))
نگریستن، نگاه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رمق
تصویر رمق
گله، رمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حمق
تصویر حمق
((حُ))
بی خردی، نادانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورق
تصویر ورق
برگ، برگه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عمق
تصویر عمق
ژرفا، گودی
فرهنگ واژه فارسی سره